میقات حج-جلد 35
مشخصات کتاب
سرشناسه : سلیمانی، نادر، - ۱۳۳۹
عنوان و نام پدیدآور : میقات حج/ نویسنده نادر سلیمانی بزچلوئی
مشخصات نشر : تهران: نادر سلیمانی بزچلوئی، ۱۳۸۰.
مشخصات ظاهری : ص ۱۸۴
شابک : 964-330-627-5۴۵۰۰ریال
یادداشت : عنوان دیگر: میقات حج (خاطرات حج).
یادداشت : عنوان روی جلد: خاطرات حج.
عنوان روی جلد : خاطرات حج.
عنوان دیگر : میقات حج (خاطرات حج).
عنوان دیگر : خاطرات حج
موضوع : حج -- خاطرات
موضوع : سلیمانی، نادر، ۱۳۳۹ - -- خاطرات
رده بندی کنگره : BP۱۸۸/۸/س۸۵م۹ ۱۳۸۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۵۷
شماره کتابشناسی ملی : م۸۰-۲۵۲۴
ص: 1
اشاره
اسرار و معارف حج
ص: 5
طرح جایگزین شود.
ص: 6
حج، کانون معارف الهی
حسین شفیعی
«حج، کانون معارف الهی است که از آن، محتوای سیاست اسلام را در تمامی زوایای زندگی باید جستجو کرد.» (1) امام خمینی قدس سره
امام عارفان و قدوه سالکان، خمینی کبیر قدس سره انسان صالحِ واصلی بود که به بارگاه رفیع معرفت نایل آمد و در کالبد همه معارف الهی و اندیشههای دینی، روحی تازه بخشید. حرکت، رفتار و منش این شخصیت استثنایی به نحو محسوسی در احیای تفکر دینی و معارف اسلامی اثر گذاشت. او در میان همه معارف و احکام اسلام، به حج توجّه ویژهای مبذول داشت و گرچه خود در دوران تصدّی رهبری انقلاب و نظام اسلامی، حج بجا نیاورد، لیکن حج را اقامه کرد و این سنّت ابراهیمی را برپا داشت. بعد سلبی حج؛ یعنی برائت از مشرکان را جزو وظایف و ارکان سیاسی حج برشمرد و آن را در راستای اندیشه رهایی همه انسان ها از حصارهای ستم و زنجیرهای بیعدالتی و غفلت مورد توجه قرار داد: وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ ....
در این وجیزه، دورنمایی، هرچند ضعیف، از کلام امام راحل قدس سره، که حج را «کانون معارف الهی» شناسانده است، میآوریم.
1- صحیفه نور، ج 20، ص 229.
ص: 7
در روایات فراوانی، حج از ارکان مهم اسلام شمرده شده که تشیید بنای دین و تحکیم آن، مبتنی بر قرارگرفتن صحیح این سنگ بناست. این مضمون در نقلهای متفاوتی از ائمه معصوم علیهم السلام رسیده است که: «بُنِیَ الاسْلامُ عَلی خَمْسٍ: عَلَی الصّلاة وَالزَّکاة وَالصَّوْم وَالْحَجِّ وَالْوِلایَة ...». (1) حج، هم خود رکنی مستقل معرفی شده و هم به تنهایی مجموعهای است از ارکان و معارف الهی؛ به طوری که همه باورهای اعتقادی و هست و نیستهای نظری و باید و نبایدهای اخلاقی و عملی، به نحوی با انجام گرفتن صحیح آن مرتبط است.
عارف سالک، مرحوم بهاری همدانی میگوید:
«شارع مقدس، عبادات را یک نسق نگردانیده بلکه مختلف جعل کرده؛ زیرا که به هریک از آن ها، رذیلهای از رذایل از مکلّف زایل میگردد تا با اشتغال به آن ها تصفیه تمام عیار گردد، چنانکه صدقات حقوق مالیه و ادای آن ها قطعِ میل میکند از حطام دنیویه، کمااینکه صوم قطع میکند انسان را از مشتهیات نفسانیه و صلات نهی میکند از هر فحشا و منکری و هکذا سایر عبادات و چون عمل حج مجمع العناوین بود با زیادی، چه اینکه مشتمل است بر جملهای از مشاق اعمال که هریک بنفسه صلاحیت تصفیه نفس را دارد؛ مثل «انفاق المال الکثیر، والقطع عن الأهل والأولاد والوطن، والحشر مع النّفوس الشّریرة وطیّ المنازل البعیدةِ مع الابتلاء بالعطش فی الحرّ الشّدید فی بعض الأوان والوقوع علی أعمالٍ غیر مأنوسةٍ لایقبلها الطّباع، من الرّمی والطواف والسعی والإحرام وغیر ذلک»؛ با اینکه دارای فضایل بسیاری است ایضا از قبیل تذکر به احوال آخرت ....» (2)
گذشته از آن که حج تبلوری است از توصیه و تجسمی است از معاد و تصویری است از عدل و تجدید خاطرهای است از نبوت و فراهم ساختن زمینهای است برای باورداشتن امامت که فرمودهاند: «مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» (3) افزون بر همه این ویژگی ها، در این عبادت (حج)، هم نماز وجود دارد، هم در شرایطی روزه واجب میشود، هم زکات و خمس با آن مرتبط است و هم ولایت که از ارکان مهم اسلام و کلید همه آنها معرفی شده، شرط اصلیِ حج قرار گرفته است. پس حج جامع همه معارف
1- وسائل الشیعه، ج 1، ص 7، ابواب مقدمات عبادات، باب 1، ح 1؛ کافی، ج 2، ص 18، ح 2.
2- تذکرة المتقین، ص 48، انتشارات نور.
3- کافی، ج 4، ص 549.
ص: 8
الهی است.
اگر نماز، انسان را فرشته خو میکند، چون مشتمل است بر نهایت خاکساری انسان در سجده و نزدیک ترین حالت بنده به خدا زمانی است که در حال سجده باشد (1) و فرشتگان بعضی ساجدند و بعضی راکع؛ «انَّ لِلَّهِ مَلائِکَةً رُکّعاً إلی یَومِ القِیامةِ وَإِنَّ لِلَّهِ مَلائِکَةً سُجّداً إلی یَوْمِ الْقِیامَةِ» (2) و روزه انسان را در صف فرشتگان قرار میدهد. انجام مناسک حج نیز که جامع این ارکان و خود رکنی است مستقل، آدمی را فرشته سیرت و فرشته صورت میکند؛ حاجیان به فرشتگان میمانند که عرش الهی را طواف میکنند؛ «وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِکَتِهِ الْمُطِیفِینَ بِعَرْشِهِ». (3)
توحید در حج
افزون بر اینکه خداوند انسان را با صبغه توحیدی آفریده و وی را بر فطرت خداشناسی سرشته؛ بهگونهای که با ذات او عجین شده، توحید را در همه معارف و دستورات و اعمال جوارحی و جوانحی خود نیز اشراب کرده است. حج نیز از آغاز تا انجام آن نمونهای است از توحید و طرد شرک. براساس آیه شریفه:
وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْ الْعَالَمِینَ حج ایمان و توحید است و ترک آن موجب کفر عملی.
حج، سیر به سوی خدا و رفتن برای دیدار او و تلاش برای نزدیکی به خدایی است که در عین علوّ و بالایی، نزدیک است؛ فَانّی قَرِیبٌ. حاجی با پوشیدن لباس احرام و گفتن لبیک، همه مظاهر دنیا، ریا و شرک و هوا را کنار میگذارد و صبغه الهی به خود میگیرد؛ زیرا لبّیک حجّ جاهلی، ندای شرک بود و بانگ بتپرستی؛ چون میگفتند: «لَبَّیْکَ، اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لا شَرِیکَ لَکَ إِلّا شَرِیکٌ هُوَ لَکَ، تَمْلِکُهُ وَ مَا مَلَکَ» (4) و بدینگونه، وجود شریک را برای خدا بیان میکردند. اما لبیک در اسلام بانگ توحید است و اظهار عجز و عبودیت و صیقلدادن دل از زنگار هر نوع شرک خفی و جلی و اذعان به این حقیقت که ولایت مطلقه از آنِ خدای سبحان است و: هُنَالِکَ الْوَلَایَةُ للَّهِ الْحَقِّ. لذا اگر کوچک ترین سنت جاهلی را به کار بندد یا خویش را به کمترین پلیدیِ شرک آلوده سازد، هنگام لبیک گفتن، به او گفته میشود: «لا لَبَّیْکَ عَبْدِی وَ لا سَعْدَیْکَ». (5)
1- قال الصادق علیه السلام: «إنّ أقرب ما یکون العبد من الربّ عزّوجلّ وهو ساجدٌ باکٍ» کافی، ج 2، ص 483.
2- بحارالأنوار، ج 59، ص 174، ح 4
3- نهج البلاغه، خطبه اول.
4- کافی، ج 2، ص 542
5- وسائل الشیعه، ج 8، ص 102، باب 52، ح 1
ص: 9
«روح خلوص و تعبّد در حج، بیش از سایر عبادات متجلّی است؛ زیرا راز بسیاری از عبادات بر انجامدهندگان آن پوشیده نیست ... ولی پی بردن به راز مناسک حج دشوار است و اسرار بسیاری از آن ها با عقل بشری قابل تبیین نیست؛ از اینرو تعبد در حج بیش از سایر دستورات دینی است چنان که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که هنگام لبیک گفتن، به خدا عرض کرد: خدایا! من با رقّیت و عبودیت محض لبیک میگویم و مناسک حج را انجام میدهم: «لَبَّیْکَ بِحَجَّةٍ حَقّاً تَعَبُّداً وَ رِقّاً». (1)
تبلوری از نبوت
حضرت امیر علیه السلام در وصیت خود به برپاداشتن دو ستون مهمِ دین؛ یعنی «توحید» و «نبوت» و فروزان نگهداشتن این دو مشعل الهی و دخالتدادن آن دو، در شؤون مختلف زندگی سفارش میکند که: «أَمَّا وَصِیَّتِی ... أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ» (2) بدیهی است اقامه این دو، به اقامه حج مرتبط است که جلوات توحید و نبوت در جای جای مناسک آن متجلی است، شاید از اینرو بود که خود در نامهای به قثم بن عباس، حاکم مکه، وی را به اقامه حج دعوت میکند: «فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ». (3)
مکان های مقدسی که در آن مناسک حج انجام میشود، یا به نحوی با مناسک مرتبط است، یادآور تلاش و رنج هایی است که همه انبیا به ویژه انبیای ابراهیمی و وجود مقدس نبی گرامی صلی الله علیه و آله و وابستگانشان، در راه تحکیم نبوت خویش کشیدهاند. از کوه صفا که یادآور حضرت آدم صفیاللَّه است (4) تا تجدید بنای کعبه که توسط حضرت ابراهیم خلیل و اسماعیل علیهما السلام صورت گرفته؛ وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ و آمادهسازی آن توسط این دو بزرگوار برای طوافکنندگان؛ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ از حجر اسماعیل که خانه او و مدفن هاجر و بسیاری از انبیا است (5) تا مقام ابراهیم که آیهای از آیات الهی و اثر دو پای مبارک فریادگر توحید، ابراهیم خلیل است و مصلای نماز طواف؛ وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً و زمزم، که یادآور خاطره انقطاع الیاللَّه هاجر و اثر فوری آن است و استجابت ادعیه ابراهیم خلیل که موجب عطف
1- صهبای حج، ص 330
2- نهج البلاغه، خطبه 149، کلام 23
3- همان، نامه 67
4- «إنّما سمیت الصفا، لأن صفوة اللَّهِ نزل علیها» بحارالأنوار، ج 11، ص 161، ح 5
5- وسائل الشیعه، ج 9، ص 431، ح 10
ص: 10
دل ها و گسیل مردم به بیت العتیق و وفور نعمت و میوه در آن وادی غیر ذیزرع شده؛ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ همه جا ردّ پای انبیای الهی و پیروان صدیق آنان و صوت دلانگیز مناجاتشان با حضرت ربّ العالمین و صدای چکاچک شمشیرهایشان در دفاع از حریم نبوت با چشم بصیرت مشاهده میشود که؛ وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا. پیامبرانی که سعی میکردند پیام خویش را از کنار کعبه به گوش جهانیان برسانند.
مظهری از عدل الهی
سپید جامگانی که با صفوف تنیده در هم، یکدل و یکصدا، آوای ملکوتی لبیک را از دل سر میدهند وهمه، فقیر و غنی، شاه و گدا، وضیع وشریف، با لباس های متحدالشکل، دور از هیاهوی دوگانگی و اختلاف، در طواف و سعی و هروله مشغول انجام مناسک بر اساس معتقدات خویش هستند و هیچگاه با مشکل تعارض و تزاحم و دوگانگی اعمال مواجه نمیشوند، مظهری از مظاهر عدل الهی را به جهانیان مینمایانند.
تفاوتی نیست که از نظر اجتماعی در حضیض ذلّت باشی یا در اوج قدرت.
قلّههای معرفت و معنویت را فتح کرده باشی یا- العیاذ باللَّه- در کنیف رذایل گرفتار، تو را پذیرفتهاند؛ زیرا راه برای همگان باز است و همه بر سر سفره ضیافت دعوت شدهاند. هیچ کس بدون دعوت نرفته و هیچ کس از رفتن خود پشیمان نیست؛ کلام در این است که از این مائده آسمانی چه برگیری؟ مَنّ و سَلْوی یا عدس و بصل؟ از خدا خدا را طلب کنی یا دنیا را؟ چون هارون الرشید با تبختر و تکبر در شناخت ولی خدا خود را به تجاهل بزنی یا چون سجاد علیه السلام باشی که وقتی به او گفتند مأموران هیئت حاکمه باغ شما را تصاحب کردهاند، حال که عبدالملک به مکه آمده تظلم کنید و از او کمک بخواهید فرمود:
«وَیْحَکَ أَ فِی حَرَمِ اللَّهِ أَسْأَلُ غَیْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟»؛ «وای بر تو، آیا در حرم خدا، از غیر خدا چیزی بخواهم؟!» (1)
پیوند حج با امامت
حج با امامت گره خورده و در
1- بحارالأنوار، ج 46، ص 63، ح 20.
ص: 11
روایات زیادی هدف نهایی از انجام مراسم حج ملاقات با امام زمان و عرضه نصرت بر او شمرده شده است و حج بدون ولایت به حج جاهلی (1) و چرخش بر گرد سنگ هایی که «لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ» تشبیه شده است. ذیل آیه شریفه وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للَّهِ لقای امام از مصادیق باطنی اتمام حج بیان شده که حجگزار پس از انجام مناسک به زیارت امام علیه السلام مشرف شود؛ و چون حضرات معصوم علیهم السلام حیات و مرگشان یکسان است: «یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِمَیِّتٍ» (2) تفاوتی نیست که در زمان حیات، وجود شریفشان را از نزدیک زائر باشیم و مراتب ولایت و نصرت خویش را بر آنان عرضه داریم یا در کنار قبور مطهرشان با سلام و درود فرستادن بر روح و جسم شریفشان مراتب مودت و وفاداری بر پیمان ولایت آنان را اذعان کنیم.
امام محمدباقر علیه السلام میفرماید: به مردم گفته شده گرد این سنگ ها! طواف کنند تا پس از انجام مناسک، نزد ما بیایند و میزان ولایت خویش را به ما اعلام کنند و یاری خود را بر ما اظهار دارند؛ «إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُخْبِرُونَا بِوَلایَتِهِمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نَصْرَهُمْ». (3)
یحیی بن یسار میگوید: پس از اتمام مراسم حج، افتخار تشرف به محضر مبارک امام صادق را پیدا کردیم، آن حضرت فرمود: شما حجگزارانِ خانه خدا هستید و زائران قبر پیامبر او و شیعه آل محمد. بر شما این فضیلت گوارا باد؛ «حَاجُّ بَیْتِ اللَّهِ وَ زُوَّارُ قَبْرِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله وَ شِیعَةُ آلِ مُحَمَّدٍ هَنِیئاً لَکُمْ». (4)
تجسمی از معاد
مناسک حج و حضور در مواقف و میقات های آن، هریک نمونهای است از حشر و نشر در قیامت که به برخی از این نمونهها اشاره میکنیم:
1- آماده شدن برای سفر حج به پرداخت بدهیهای شرعی و قانونی و رد مظالم عباد و کسب رضایت کسانی که با او معاشرت داشتند، وصیتکردن و خداحافظی یادآور حالت احتضار و سفر به سوی آخرت است.
2- حضور در سرزمینی که پیشتر با آن آشنایی نداشت و دوری از زن و فرزند و خانه و کاشانه و قطع توجه از دیگران تداعیگر یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ
1- «هکذا کانوا یطوفون فی الجاهلیة» بحار، ج 24، ص 314، ح 9.
2- نهج البلاغه، خطبه 87
3- کافی، ج 4، ص 549
4- همان.
ص: 12
وَالسَّمَاوَاتُ؛ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ* وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ...؛ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمْ الْأَسْبَابُ است.
3- حرکت اعضای هر کاروان به دنبال مدیر، راهنما و مسؤول هدایت کاروان، هنگام انجام اعمال یا ورود در خاک عربستان و در دست داشتن روادید که به منزله نامه عمل و جواز عبور است:
خاطره بیان شده دراین آیه در باب قیامت را مجسم میکندکه: یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُوْلَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلَایُظْلَمُونَ فَتِیلًا.
4- عاری بودن از مظاهر و مفاخر دنیوی، چون لباس و حشمت و کبکبه و پوشیدن دو جامه ساده شبیه کفن، با توجه به این نکته که برای حجگزار مستحب است در همان جامه کفن شود، چنان که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نیز در دو جامه احرامش کفن شد، (1) جلوهای از جلوات قیامت را به تماشا میگذارد.
5- افاضه و کوچ از عرفات به طرف مشعر و پس از درک وقوف مشعر، کوچیدن هنگام طلوع آفتاب به سوی منا مظهری است از یَخْرُجُونَ مِنْ الْأَجْدَاثِ کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنتَشِرٌ.
6- تذلل و فروتنی گردن فرازان هنگام انجام مناسک در پیشگاه حی قیوم، چنان که امام صادق علیه السلام در مقام بیان سرّی از اسرار سعی میفرماید:
«جُعِلَ السَّعْیُ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَذَلَّةً لِلْجَبَّارِینَ»،
یادآور تذلل و خضوع همه چهرهها در قیامت است: وَعَنَتْ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ.
7- اعتراف و اقرار حجگزار بر گناهان خویش، اعتراف بر گناه در قیامت را تداعی میکند که بعضی در پیشگاه خداوند میگویند: قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ. امام صادق علیه السلام پشت خود را برهنه در برابر آفتاب گرفت و فرمود:
«لَبَّیکَ فی الْمُذْنِبِین لَبَّیک»
و چون به ملتزم رسید به همراهیانش فرمود:
«أَمِیطُوا عَنِّی حَتَّی أُقِرَّ لِرَبِّی بِذُنُوبِی فِی هَذَا الْمَکَانِ»؛ «از من دور شوید تا در این مکان به گناهان خویش نزد پروردگارم اعتراف کنم که جای آمرزش است.» (2)
8- احساس امنیتی که حجگزار از تجاوز و جدال و آزار دیگران دارد، سخن خدای متعال را در باب قیامت تداعی میکند که فرمود: لَاظُلْمَ الْیَوْمَ.
این نمونهها و موارد دیگر نمایانگر جامعیت حج و تمثیلی از قیامت است که اثری سازنده و مفید در حجگزار دارد.
1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 37، باب 27، ح 2
2- وسائل الشیعه، ج 9، ص 424، باب 26، ح 5
ص: 13
شرافت زمانی و مکانی حج
حج از معدود عباداتی است که از نظر زمان و مکان، در موقعیتی استثنایی قرار دارد که این مختصر را گنجایش بیان جزئیات آن نیست. تنها به برخی از آن اشاره میشود:
1- از نظر زمانی برای هریک از ماه های حج شرافتهای خاصی ذکر شده؛ مثلًا در روایات آمده است که کعبه در 25 ذی قعده نصب شد و زمین از آن بسط یافت. آدم در آن روز هبوط کرد و ابراهیم خلیل و حضرت عیسی به دنیا آمدند و رحمت در آن روز نشر یافت. (1) از حضرت امیر علیه السلام نقل شده: اولین رحمتی که از آسمان نازل شد، در بیست و پنجم ذی قعده بود. (2)
2- بخش اعظم مناسک حج در دهه اول ذی حجه انجام میشود که جزو ایام معلومات است و بیان شده در آیات وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ و وَالْفَجْرِ* وَلَیَالٍ عَشْرٍ. موسای کلیم علیه السلام قرار چهل شبی که با خدا داشت از اول ذی قعده شروع و با دهه اول ذی حجه خاتمه یافت و محصول این چلهنشینی دریافت تورات بود. (3)
از رسول گرامی صلی الله علیه و آله نقل شده که ثواب عمل صالح در هیچ ایامی به ثواب آن در دهه اول ذی حجه نمیرسد، حتی جهاد در راه خدا جز آن که مجاهد، مال و جانش را در راه خدا بدهد و به فیض شهادت برسد.
3- شرافت (4) مکانی حج نیز قابل شمارش نیست؛ امکنهای که در قداست و ارزش نظیر ندارد؛ برخی از آن، از آیات بیّنات الهی و برخی دیگر از شعائر الهی محسوب شده است: فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ؛ إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ.
آنچه بیان شد دورنمای کوچکی بود از عبادتی بزرگ و جامع که ابعاد و شؤون مختلف عبادی، سیاسی، ولایی، اخلاقی، عرفانی، اجتماعی و ... را دارد و اسرار نهفتهای که عقل را بدان راهی نیست و کسی جز خدای سبحان از آن آگاهی ندارد.
بدیهی است حج، آنگاه عظمت شأن و رفعت خاص و اثر ویژه خود را دارد که به همه ابعاد، به ویژه به بُعد ولایی و سیاسی آن توجه شود وگرنه حج از مصادیق «هَکَذَا کَانُوا یَطُوفُونَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ» (5) خواهد شد و حجگزاران از مظاهر «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ». (6)
1- المراقبات، ص 306؛ اقبال الأعمال، ص 616
2- همان.
3- بنیان مرصوص امام خمینی، ص 263
4- اقبال الأعمال، ص 624
5- بحارالأنوار، ج 24، ص 314، ح 9
6- همان، ج 27، ص 29
ص: 14
این مهم را وارث ابراهیم خلیل؛ یعنی امام رحیل به مسلمانان توجه داد و برائت را از شؤون مهم حج شمرد و حج ابراهیمی را حیاتی دوباره بخشید «طاب اللَّهُ ثَراه بوابل رحمته والسّلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیّاً».
پینوشتها:
ص: 17
فقه حجّ
طرح جایگزین شود.
ص: 18
نماز تراویح، سنّت یا بدعت؟
نجم الدین الطبسی/ ترجمه و تلخیص: محمّدتقی رهبر
سخن مترجم:
در کتب فقهی و حدیثی شیعه و سنّی برای ماه مبارک رمضان نمازهای مستحبی بسیاری نقل شده که برخی از آنها به هزار رکعت میرسد.
صلاة تراویح نیز از جمله نمازهایی است که اهل سنّت آن را مستحب دانسته و در هر شب از ماه مبارک رمضان نزدیک به بیست رکعت، آن را به جماعت اقامه مینمایند.
گرچه نماز عبادتِ برتر است و نمازهای مستحبی و مندوب در شرع مقدس محدوده خاصی ندارد، اما آیا به جز نمازهای فریضه یا مواردی که مشروعیت آن به جماعت، با دلیل قطعی از پیامبر و ائمه معصوم علیهم السلام به ثبوت رسیده باشد، میتوان نمازهای مستحبی مثلًا نوافل را به جماعت خواند؟! در این مسأله میان شیعه و سنی اختلاف هست و این اختلاف نظریه، در نماز تراویح نیز مطرح است.
از چندی پیش در صدد بودم که در اینباره تتبّعی کرده، مطلبی را بنویسم و بدین منظور یادداشت هایی را از برخی منابع روایی و فقهی تهیه کردم، امّا در خلال بررسی، به نوشتاری برخوردم که فاضلی از افاضل حوزه مقدّس قم، با تتبّع فراوان، موضوع تراویح را به بحث گذارده و با نظم و نسق کامل و زیبا، آماده چاپ کرده بود و این ما را از تحقیق و تفحّص مجدّد بینیاز میساخت؛ از این رو بهتر آن دیدم که وقت بیشتری را مصروف این کار نکنم و همان متن را ترجمه کرده، در فصلنامه
ص: 19
«میقات حجّ» تقدیم خوانندگان گرامی نمایم.
گفتنی است از آنجا که تحقیق و نگارش یاد شده، به جز فهرستهای کتاب، به حدود نود صفحه میرسید و این فراتر از ظرفیت یک مقاله در فصلنامه بود، بر آن شدم که آن را تلخیص کرده در قالب این مقاله، که برگرفته از متن عربی است، به صورت گزیده، با اندک تصرف، به خوانندگان گرامی تقدیم کنم. جا دارد از مساعی نگارنده محترم که زحمت پژوهش و نگارش را متحمّل شدهاند سپاسگزاری شود.
واژه «تراویح»
«تراویح» جمع «ترویحه» و معنای اصلی آن، نشستن است. بعدها آن را به نشستن به منظور استراحت پس از چهار رکعت نماز (مستحبی) در ماه رمضان، اطلاق کردهاند و از آن پس به هر چهار رکعت نماز یاد شده، «تراویح» گفتهاند. البته مجموعه این نماز را هم که به بیست رکعت میرسد، تراویح میگویند. (1) کحلانی مینویسد: نامگذاری این نماز به تراویح، شاید مستند به روایتی باشد که بیهقی از عایشه نقل کرده که گفت: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پس از هر چهار رکعت به استراحت میپرداخت.» اگر این حدیث به ثبوت برسد، مستند اصلی است برای نشستن امام در نماز تراویح. (2) اشکال در روایت همان است که بیهقی بدان اشاره کرده که تنها راوی حدیث «مغیرة بن دیاب» است که مورد تأیید نیست. (3) نمازهای ماه رمضان در احادیث شیعه و سنی
در صحاح و سنن و مدارک و جوامع روایی، روایات بسیاری از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام درباره نافلههای ماه رمضان، اصل مشروعیت، تعداد رکعات و چگونگی آن رسیده است که از مجموع آن ها، اصل مشروعیت آن به اجماع و اتّفاق نظریه استفاده میشود.
مسأله مورد اختلاف این است که آیا این نافلهها را میتوان به جماعت خواند یا باید فرادی خوانده شود؟ در این تحقیق، به تفصیل در باره این موضوع بحث خواهد شد.
در اینجا، به دلیل رعایت اختصار، از کتب اهل سنّت به آنچه بخاری آورده و از کتب امامیه به آنچه شیخ طوسی در تهذیب نقل کرده است بسنده میکنیم.
1- نک: بحار الأنوار، ج 1، ص 363؛ فتح الباری، ج 4، ص 294؛ ارشاد الساری، ج 4، ص 694؛ شرح الزرقانی، ج 1، ص 237؛ النهایه، ج 1، ص 274؛ لسان العرب، قاموس و .
2- سبل السلام، ج 2، ص 11
3- السنن الکبری، ج 2، ص 700
ص: 20
و در پانوشتها به دیگر مصادر روایی که احادیث مربوط را ثبت کرده است، اشاره میکنیم:
الف- روایات اهل سنّت
1- یحی بن بکیر، از عقیل، از ابن شهاب روایت کرده که امّسلمه مرا خبر داد که ابوهریره گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که در باره ماه رمضان فرمود:
«کسیکه از روی ایمان و اخلاص به نماز بایستد، خداوند گناهان گذشته او را بیامرزد»؛ «مَنْ قَامَهُ إِیمَاناً وَ احْتِسَاباً غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ». (1)
2- به طریق دیگر از ابوهریره نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«مَنْ قَامَ رَمَضان إِیمَاناً وَ احْتِسَاباً غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ».
ابن شهاب گوید: پیامبر خدا رحلت کردند و تا زمان ابوبکر و اوایل خلافت عمر امر به این منوال بود. (2) شوکانی گوید: از نووی نقل شده که قیام رمضان، با نماز تراویح تحقق میپذیرد ولی منحصر به تراویح نیست. و سخن کرمانی را که گفته است قیام رمضان جز به تراویح محقّق نمیشود، دور از واقعیت دانسته است. (3) 3- بنا به نقل بخاری، از عایشه روایت شده که گفت:
«إِنَّ رَسُول اللَّه صَلّی وَذلِکَ فی رَمَضان». (4)
4- یحیی بن بکیر، از عقیل، از ابن شهاب، از عروه روایت کرده که عایشه بر من خبر داد که رسول خدا در نیمه شبی به مسجد رفتند و گروهی با نماز آن حضرت نماز خواندند و این خبر منتشر شد و در پی آن جمعیت بیشتری آمدند و با پیامبر نماز گزاردند، صبح شد و خبر نماز پیغمبر زبان به زبان گشت و در شب سوّم نیز با نماز آن حضرت نماز خواندند و چون شب چهارم فرارسید، مسجد گنجایش جماعت را نداشت تا اینکه مردم برای ادای فریضه صبح اجتماع کردند و پیامبر پس از نماز صبح شهادتین گفته، سپس فرمودند: از تنگی مکان بیم نداشتم، لیکن ترسیدم که این نماز بر شما واجب شود؛ (خَشیتُ أَنْ تَفْرِضَ عَلَیکُمْ ...) و از انجام آن ناتوان شوید. پیامبر رحلت نمودند و امر بدین منوال بود. (5)
1- خاری، ج 1، ص 343؛ مسلم، ج 1، ص 523؛ موطأ، ج 1، ص 113 و ...
2- بخاری، ج 1، ص 343
3- نیل الأوطار، ج 3، ص 51
4- بخاری، ج 1، ص 343
5- بخاری، ج 1، ص 343
ص: 21
شوکانی گوید: نوری گفته است: از این روایت چنین استفاده میشود که نافله را میتوان به جماعت خواند، امّا به نظر من باید نافله را فرادی خواند، به جز نوافل مخصوص؛ مانند عید، کسوف، استسقا و تراویح، به نظر اکثر فقها». (1) این نظریه از چند جهت مردود است:
اوّلًا: روایت پیشین دلیل بر این نیست که آن نماز که پیامبر گزاردند، تراویح بوده و در ماه رمضان اقامه شده است، تا بتوان بر مشروعیت تراویح استدلال کرد.
ثانیاً: فقهای اهل سنّت در اینکه مضمون روایت مبیّن جماعت در نافله باشد، تأمّل دارند و جز در مواردی خاص؛ مانند عید و استستقا و ... فرادی خواندن را ترجیح دادهاند.
چنانکه از قول شوکانی خواهد آمد.
ثالثاً: سند روایت جای تأمّل دارد؛ زیرا یحیی بن بکیر را که همان یحیی بن عبداللَّه ابن بکیر است، برخی علما مانند نسائی و ابن حاتم ضعیف شمردهاند.
نسائی گوید: «ضعیف است و در مورد دیگر گوید ثقه نیست.»
ابیحاتم نیز گوید: حدیث او ثبت میشود امّا به آن استدلال نمیتوان کرد. (2) 5- اسماعیل گوید، مالک برایم نقل کرد از سعید مقبری، از ابیسلمه پسر عبدالرحمان که از عایشه پرسید: نماز پیامبر در ماه رمضان چگونه بود؟ پاسخ داد: در رمضان و نه غیر آن، بر یازده رکعت میافزود. چهار رکعت میخواند که از زیبایی و طولانی بودنش مپرس، سپس چهار رکعت دیگر میخواند که از زیبایی و طولانی بودنش مپرس. آنگاه سه رکعت دیگر میخواند. پرسیدم: یا رسولاللَّه آیا پیش از نماز وتر به خواب میروید؟ پاسخ میدادند ای عایشه، دیدگان من به خواب میروند امّا قلب من بیدار است. (3) تفسیر «خَشِیتُ أَنْ تَفْرِضَ»
نکته قابل ذکر در روایت فوق، جمله «میترسم بر شما واجب شود» است؛ زیرا چگونه ممکن است مواظبت به یک عملِ مستحب، سبب وجوب آن شود؟! و به گفته علّامه مجلسی رحمه الله: مواظبت بر عمل خیر و اجتماع بر یک فعل مندوب، هرگز سبب
1- نیل الأوطار، ج 3، ص 50
2- تهذیب الکمال، ج 20، صص 40 و 136؛ سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 612
3- بخاری، ج 1، ص 343
ص: 22
وجوب آن نمیشود؛ چرا که خدای تعالی از وجود مصالح و مفاسد افعال غافل نیست تا اجتماع مردم آن را کشف کند! ... اگر پیامبر از واجب شدن نماز نافله در شب، با عمل مردم، بیم داشت چرا امر کرد در خانههای خود بخوانند؟ و چرا آنها را از انجام نوافل به دلیل بیم از واجب شدن آن نهی نکرد؟! مناسب با تعلیل مذکور در روایت فوق این بود که بفرماید: «میترسم جماعت خواندن نافله بر شما واجب شود» نه اینکه «نافله شب واجب گردد»، همانگونه که در برخی روایاتشان آمده است. در حالی که آنها معتقدند در برخی نوافل مانند نماز عید، کسوف، استسقا و نماز میّت، جماعت خواندن مستحب است و از جماعت خواندن آنها نهی نرسیده است. بنابراین، اگر روایت مذکور صحیح باشد باید بر این مطلب حمل کرد که چیزی را که خداوند امر نفرموده، نباید در آن مرتکب تکلّف شد و مثلًا نماز شب را نباید واجب شمرد؛ چرا که موجب بدعت در دین خواهد بود. پس این روایت به وضوح دلالت دارد که عمل آنها (جماعت خواندن نافله) ناپسند است و بسا موجب عقاب گردد و حال که چنین است پس از اینکه رابطه وحی قطع گردید ارتکاب آن جایز نخواهد بود. (1) ب: روایات امامیّه
1- شیخ طوسی به اسناد خود از مسعدة بن صدقه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «روش پیغمبر در ماه رمضان این بود که بر نمازهای نافله پیشین میافزود و از اوّل ماه تا بیستم، بیست رکعت بجای میآورد، هشت رکعت پس از مغرب، دوازده رکعت پس از عشا و در دهه آخر هر شب سی رکعت میخواند. دوازده رکعت پس از مغرب، هجده رکعت پس از عشا و به دعا و تجهّد اهتمام بلیغ میفرمود و در شب بیست و یکم صد رکعت و در شب بیست و سوّم صد رکعت میخواندند و به شب زندهداری میپرداختند» (2) 2- ونیز شیخ طوسی به اسناد خود از مفضل، از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
«یُصَلَّی فِی شَهْرِ رَمَضَانَ زِیَادَةُ أَلْفِ رَکْعَةٍ» (3)
«در ماه رمضان بیش از هزار رکعت نماز خوانده میشود.»
مفضل میگوید: چه کسی قادر به انجام این نمازهاست؟
1- نک: بحار الأنوار، ج 31، ص 12
2- التهذیب، ج 3، ص 62 ح 1؛ الاستبصار، ج 1، ص 462 ح 1791؛ وسائل الشیعه، ج 8، ص 29، ح 2
3- التذهیب، ج 3، ص 68، ح 21؛ وسائل الشیعه، ج 8، ص 29، باب 7، ح 1
ص: 23
امام میفرماید: چنین نیست که تو پنداری. آیا در ماه رمضان بیش از هزار رکعت خوانده نمیشود؟ بدین ترتیب: در هر شب بیست رکعت، در شب نوزدهم صد رکعت، در شب بیست و یکم صد رکعت و در شب بیست و سوم صد رکعت و در هشت شب باقی مانده دهه آخر، سی رکعت، که این نهصد و بیست رکعت میشود ....» (1) روایات دیگری نیز با همین مضامین از ائمّه معصوم علیهم السلام رسیده و بیانگر آن است که در هر شب از ماه مبارک رمضان تا بیست شب بیست رکعت خوانده میشود و در هر شب از دهه آخر سی رکعت به تفصیلی که گذشت.
آراء فقها در نافله ماه رمضان
کسی که در کتب فقهی ما امعان نظر کند و ابواب نمازهای مستحب را بررسی نماید، به بابی میرسد با عنوان «نافلههای رمضان» که از اثبات مشروعیت و دلائل آن سخن میگوید و چنین به دست میآید که از امور مسلّم و غیرقابل انکار، که مورد اجماع امامیّه است، مشروعیت و جواز نافله این ماه است؛ همانگونه که اهل سنّت نیز بر مشروعیّت و جواز آن اتّفاق نظریه دارند. و اگر کسی جز این را به امامیّه نسبت دهد، نشان بیاطلاعی او از مبانی امامیه و آراء و کتب و دلائل آنها است. (2) در اینجا به نقل گفتار علّامه عاملی، بسنده میکنیم؛ سیّد عاملی گوید: مشهور در میان اصحاب ما (فقهای امامیّه) استحباب نافله ماه رمضان است؛ همانگونه که در کتابهای مختَلَف، مقتصر، غایة المرام، الروض، مجمع البرهان، کفایة ومفاتیح و جز اینها آمده است. بلکه میتوان گفت این مسأله اجماعی است؛ همانگونه که در فوائدالشرایع، مجمع البرهان، الریاض آمده و کسی منکر آن نیست. صدوق نیز موافق جواز آن میباشد.
بنابراین، مسأله مورد اتّفاق عموم فقها است؛ چنانکه در «مصابیح الظلام» آمده و عقیده اکثریت فقها است و همچنین در معتبر ذکر شده و در روایات نیز مشهور است، بدانگونه که در شرایع، نافع، ذکری و روضه آمده است. و در مختلف است که روایات بسیاری در این خصوص وجود دارد. و در البیان است که نافله ماه رمضان مشروعیت دارد، بنابه اشهر و کسی که آن را نفی کند با روایات نزدیک به متواتر و عمل اصحاب مخالفت کرده است.
1- التهذیب، ج 3، ص 62، ح 6؛ الإستبصار، ج 1، ص 462، ج 1796؛ وسائل، ج 8، ص 29، باب 7، ح 2
2- سرخسی میگوید: امّت اجماع بر مشروعیت نوافل رمضان و نماز تراویح دارند و احدی از اهل دانش جز رافضیها منکر آن نیست. المبسوط، ج 2، ص 1452. سرخسی میان نوافل رمضان و نماز تراویح خلط کرده است. اصل نوافل رمضان را فقهای امامیّه منکر نیستند، چیزی که مورد اعتراض امامیّه است، به جماعت خواندن آن میباشد، «مترجم»
ص: 24
در ذکری آمده: فتاوی و اخبار فراوان دال بر مشروعیّت آن میباشد پس به قول نادر مخالف اعتنا نباید کرد.
در معتبر آمده: عمل مسلمانان- عموماً- دال بر استحباب نوافل است.
در منتهی آمده است: اکثر اهل علم به استحباب افزودن نافله ماه رمضان بر دیگر ماهها قائلاند و نیز گوید: به جز معدودی بر این امر اجماع دارند.
در سرائر میخوانیم: اختلافی نیست که هزار رکعت مستحب است و جز ابو جعفر ابن بابویه، با این قول مخالفی نیست و مخالفت وی مضر به اجماع علمای متقدم و متأخر وی نمیباشد. (1) نگارنده گوید: کلام صدوق در کتاب «الفقیه» دالّ بر نفی مشروعیت نافله ماه رمضان نیست بلکه ظاهر گفته او نفی تأکید بر استحباب است، چه او تصریح میکند: باکی نیست که به آنچه در اخبار وارد شده عمل شود. (2) افزون بر این، در امالی صدوق آمده است: کسی که بخواهد بر نمازهای نافله در هر شب نیفزاید، هر شب بیست رکعت بخواند، هشت رکعت بین مغرب و عشا دوازده رکعت پس از عشا تا بیست شب از ماه رمضان و سپس در هر شب سی رکعت بجا میآورد. (3) تعداد رکعت های نافله رمضان
اهل سنّت در عدد این نافلهها اختلاف شدید دارند. این اختلاف بدان جهت است که نصّ صریح از پیامبر گرامی در این خصوص موجود نیست.
مشهور نزد جمهور بیست رکعت است. برخی دیگر سی و شش رکعت گفتهاند و برخی دیگر بیست و سه رکعت و گروهی شانزده رکعت، گروه دیگر سیزده رکعت.
بعضی بیست و چهار و بعضی سی و چهار و بالأخره پارهای چهل و یک رکعت برشمردهاند.
و امّا مشهور نزد ما (امامیّه)، به رغم اختلاف روایات، بیست رکعت در شب است تا شب بیستم رمضان، سپس سی رکعت در دهه آخر به علاوه صد رکعت در هر یک از لیالی قدر؛ نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوّم که بدین ترتیب جمعاً هزار رکعت میشود.
1- مفتاح الکرامه، ج 3، ص 255
2- نک: الحدائق الناظره، ج 10، ص 509
3- امالی صدوق، ص 747؛ مجلس، ص 93، به نقل مفتاح الکرامه، ج 3، ص 255
ص: 25
* خلاصه سخنان فقهای عامّه
1- ابن قدامه میگوید: نظر ابو عبداللَّه- رحمه اللَّه- در این خصوص بیست رکعت است که همین قول را نوری و ابوحنیفه و شافعی برگزیدهاند. و مالک سی و شش رکعت گفته و پنداشته که از دیر زمان چنین معمول بوده است. وی به عمل اهل مدینه استناد کرده است. (1) نگارنده گوید: دلیل آنها بر بیست رکعت، عمل ابیّ بن کعب است که عمر مردم را به نماز خواندن با وی ترغیب کرد. و از اینجا معلوم میشود که در این خصوص نصّ صریحی از پیامبر در مورد تعداد رکعات نرسیده است. بلکه ظاهر برخی روایات نیفزودن نافلههای رمضان بر دیگر ماههاست؛ یعنی یازده رکعت نافله شب. آنها همچنین برای اثبات بیست رکعت به آنچه به علی علیه السلام نسبت داده شده که آن حضرت مردی را به اقامه بیست رکعت در رمضان نصب فرمود، استدلال کردهاند. (2) 2- محمّد بن نصر مروزی، مدعای ابن قدامه را نقد کرده که صحابه به بیست رکعت اجماع نمودهاند. او گوید: روایات بسیاری در حدّ تواتر از پیامبر خدا رسیده که در رمضان بر یازده رکعت اضافه نمیکردند. پس صحابه چگونه بر خلاف سیره رسول اللَّه اجماع نمودهاند؟ پس بهتر آن است که فعل پیامبر ملاک عمل قرار گیرد. (3) 3- قسطلانی گوید: معروف، که اکثریت عمل میکنند، بیست رکعت است با ده سلام و پنج ترویحه (استراحت). بنابراین، هر ترویحه چهار رکعت است با دو سلام به جز وتر که سه رکعت میباشد. و سخن عایشه را که گوید پیامبر صلی الله علیه و آله در رمضان و دیگر ماهها بر یازده رکعت نمیافزود، اصحاب حمل به وتر نمودهاند ...
4- سرخسی گوید: به جز وتر، به نظر ما بیست رکعت است و مالک گوید: سنّت سی و شش رکعت میباشد. (4) 5- العینی نیز به اختلاف شدید اقوال در مسأله اشاره کرده است (که به دلیل اختصار، از نقل آن خودداری میشود). (5) 6- موصلی حنفی گوید: شایسته است در هر شب از ماه رمضان، پس از عشا، امام جماعت پنج ترویحه برای مردم اقامه کند. هر ترویحه چهار رکعت با دو سلام، و میان هر ترویحه مقداری برای استراحت بنشیند و پس از ترویحه پنجم نماز وتر را به جای آورد.
1- المغنی، ج 2، ص 167
2- نک: المغنی، ج 2، ص 167؛ السنن الکبری، ج 2، ص 699، وافزوده اسناد این روایت ضعیف است.
3- حاشیه المغنی، ج 2، ص 167
4- المبسوط، ج 2، ص 145
5- عمدة القاری، ج 11، ص 127 و ...
ص: 26
ابیّ بن کعب چنین کرد و این روش مردم حرمین (مکّه و مدینه) بوده است. (1) 7- بغوی گوید: از جمله سنّتها نماز تراویح در ماه رمضان است که عدد آن بیست رکعت است با ده سلام. (2) 8- ماوردی نیز بیست رکعت را با پنج ترویحه برگزیده است. (3) 9- الجزیری نیز بیست رکعت را برگزیده به جز نماز وتر. (4) از مجموع این سخنان استفاده میشود که قول به بیست رکعت در نزد اهل سنّت اجماعی است؛ چنانکه ابن قدامه و دیگران ادعا کردهاند و رأی جمهور (اکثریت) است چنانکه عسقلانی مدعی شد. و همان است رأی ابوعبداللَّه، نوری، ابوحنیفه و شافعی و حنبلیها که ترمذی از اکثر اهل علم نقل کرده و همین منقول است از علی علیه السلام و عمر و سایر صحابه و تابعین؛ مانند اعمش و ابن ابیملیکه و حارث همدانی و اهل کوفه و ...
* آرای فقهای امامیّه
مشهور نزد امامیه هزار رکعت در ماه رمضان است که در هر شب بیست رکعت تا شب بیستم و سی رکعت در شب های دهه آخر خوانده میشود، با تفصیلی که در کتب فقهی آمده است. در اینجا به نقل گفتار سیّد مرتضی، شیخ طوسی، حلبی، حلّی، نراقی، عاملی و طباطبایی بسنده میکنیم:
1- سیّد مرتضی گوید: «عقیده امامیّه در ترتیب نوافل ماه رمضان این است که هر شب بیست رکعت بخواند، هشت رکعت پس از نماز مغرب، دوازده رکعت پس از نماز عشا و چون شب نوزدهم رسد صد رکعت و در شب بیستم همان بیست رکعت و شب بیست و یکم صد رکعت و در شب بیست و دوم سی رکعت، هشت رکعت آن را پس از مغرب و بقیه را پس از عشا. (5) 2- شیخ طوسی گوید: طول ماه رمضان هزار رکعت، افزون بر نافلههای سایر ماهها بخواند. در بیست شب اوّل، هر شب بیست رکعت، هشت رکعت میان مغرب و عشا و دوازده رکعت پس از عشا و در دهه آخر هر شب سی رکعت و در شب های نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوّم هر شب صد رکعت. (6) 3- ابوالصلاح حلبی نیز به همان ترتیب فرموده است. (7)
1- الاختیار، ج 1، ص 95
2- التهذیب فی فقه الشافعی، ج 2، ص 368
3- الحاوی الکبیر، ج 2، ص 368
4- نک: عمدة القاری، ج 11، ص 127 و ...
5- الإنتصار، ص 55
6- الخلاف، ج 1، ص 530 مسأله 459
7- الکافی فی الفقه، ص 159
ص: 27
4- ابوالحسن حلبی، گفته است: علاوه بر نوافل یومیه، در ماه رمضان هزار رکعت خوانده شود؛ به این ترتیب که از شب اوّل تا شب پانزدهم بیست رکعت در هر شب و پس از آن بر بیست رکعت بیفزاید. (1) 5- علّامه حلّی نیز هزار رکعت در ماه، هر شب بیست رکعت تا شب بیستم و از آن پس سی رکعت را فرموده است. (2) 6- فاضل نراقی، هزار رکعت را اجماعی دانسته و در ترتیب آن دو صورت را مطرح نموده است:
الف: در هر شب بیست رکعت، هشت رکعت پس از مغرب و دوازده رکعت پس از عشا- یا به عکس- و در دهه آخر هر شب ده رکعت بیفزاید و در شب های قدر صد رکعت بیفزاید.
ب: همان ترتیب، مگر آنکه در شب های قدر به صد رکعت اکتفا کند. (3) 7- سیّد عاملی گوید: در هر شب بیست رکعت و این اجماعی است، همانگونه که در انتصار و خلاف و کشف اللثام و منتهی آمده است. (4) 8- سیّد طباطبایی، با اشاره به اختلاف روایات، اجماع فقها را بر استحباب هزار رکعت، افزون بر نوافل دیگر آورده است. وی اشاره به قول صدوق نموده که گفته است:
در رمضان زاید بر نوافلِ دیگر ماهها نافلهای نیست، آن را قول شاذّ دانسته (5) و کیفیت انجام آن را به ترتیب سابق ذکر کرده است. (6) همانگونه که پیشتر گفته شد، کلام صدوق در فقیه دالّ بر عدم مشروعیّت نیست بلکه تأکید آن بر استحباب را نفی میکند و به طور صریح آورده است: عمل به آنچه در روایات وارد شده. (7)* اقوال مخالف در مسأله تراویح
در برابر آنچه جمهور فقهای عامّه به سنّت بودن بیست رکعت تراویح قائلاند، برخی آن را انکار کردهاند:
1- کحلانی مؤلّف «سبل السلام» آن را مورد انکار قرار داده، میگوید: روایت صحیحی درباره آن نرسیده و تنها یازده رکعت در روایت صحیح آمده است و آنچه عمل
1- اشارة السبق، ص 105
2- قواعد الأحکام.
3- مستند الشیعه، ج 6، ص 379
4- مفتاح الکرامه، ج 3، ص 255
5- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 139
6- ریاض المسائل، ج 4، ص 197. نک: جواهر الکلام، ج 12، ص 187
7- نک: حدائق، ج 1، ص 509
ص: 28
میشود (بیست رکعت) بدعت میباشد، شوکانی نیز در نیل الأوطار راه کحلانی را پیموده است.
کحلانی در عینحال جماعت خواندن نافله را انکار نکرده وبه عمل عمر استناد کرده است که چون دید مردم متفرّق به نماز ایستادهاند، آنها را به جماعت فراخواند. و سپس به روایتی که عامّه از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکنند که «بر شما باد به سنّت من و سنّت خلفای راشدین بعد از من» اشاره کرده و میگوید: مقصود از سنّت خلفا راه و روش پیامبر در برابر دشمنان اسلام و تقویت شعائر دین و امثال آن است. و میافزاید این حدیث هر خلیفه راشدی را شامل است و به شیخین (ابوبکر و عمر) اختصاص ندارد و این از قواعد شریعت است که خلیفه راشد حقّ ندارد طریقهای را بر خلاف سیره پیامبر صلی الله علیه و آله بنیانگذاری کند. حتّی عمر که خود مؤسس جماعت نافله در شبهای رمضان بود، آن را بدعت نامید و نگفت سنّت است. افزون بر این، صحابه در موارد مختلفی با شیخین مخالفت نمودهاند و این نشانه آن است که آنها حدیث مذکور را دالّ بر سنّت بودن تراویح ندانستهاند. (1) 2- شوکانی بر این باور است که: از روایات این باب مشروعیّت نافله در رمضان به جماعت و یا فرادی استفاده میشود، بنابراین منحصر نمودن آن به تراویح و عدد معین و با قرائت بخصوص از سنّت دلیلی ندارد. (2) 3- علّامه مجلسی گوید: از روایات اهل سنّت بر میآید که پیامبر بیست رکعت به عنوان تراویح اقامه نکردند بلکه سیزده رکعت بجا میآوردند و روایات آنها نیز هیچگونه دلالتی بر استحباب بیست رکعت ندارد تا چه رسد به جماعت خواندن آن، هر چند بهترین عبادت است و کم یا زیاد آن مانعی ندارد امّا قول به استحباب عدد خاصّ و در وقت مخصوص و به شیوهای خاص، بدعت و گمراهی است در حالیکه سنّتی که آنها (عامّه) روایت میکنند به صورت مؤکّد است و با عنوان شعائر دین تراویح را بپا میدارند. (3) نماز تراویح با جماعت، بدعتی از خلیفه دوم
ظاهر پارهای نصوص این است که نخستین کسیکه جماعت در نافله رمضان را سنّت کرد، عمربن خطاب بود و در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و دوره خلافت ابوبکر چنین چیزی
1- نک: سبل السلام، ج 2، ص 11
2- نیل الأوطار، ج 3، ص 53
3- نک: بحار الأنوار، ج 29، ص 15
ص: 29
وجود نداشت. امّا عمر با استحسان به این امر رأی داد ومردم را بدان ترغیب کرد و خود معترف بود که این بدعت است امّا میگفت بدعت خوبی است! و خود به آن ملتزم نبود و در خانه فرادی میخواند. به این مطلب قسطلانی و قلقشندی و ابن قدامه و دیگران تصریح کردهاند که سخنانشان را خواهیم دید.
روایت بخاری
ابن شهاب از عروة بن زبیر، از عبدالرحمان بن عبدالقاری نقل کرده که گفت: شبی از شب های رمضان با عمربن خطاب به مسجد رفتیم، مردم متفرق بودند و هرکس برای خود نماز میخواند و بعضاً مردی با اقوام خود به نماز مشغول بود. عمر چون این بدید گفت: به عقیده من اگر اینها را با یک امام گرد آوریم بهتر است. و در پی این تصمیم ابیّبن کعب را به امامت گماشت. شب دیگر به اتفاق به مسجد رفتیم و مردم به جماعت نماز میخواندند، عمر گفت: «نعم البدعة هذه» این بدعت خوبی است! البته نمازی که پس از خوابیدن بخوانند؛ یعنی آخر شب از اینکه اوّل شب اقامه شود بهتر خواهد بود.» (1) علمای عامّه چه میگویند
1- قسطلانی میگوید: این نماز را عمر بدعت نامید؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله دستور نداده بود که به جماعت بخوانند و همچنین در عهد ابوبکر، در اوّل شب نبود و همه شب اقامه نمیشد و عدد رکعات آن این مقدار نبوده است. (2) 2- ابن قدامه گفته است: تراویح را به عمر نسبت دادهاند؛ زیرا مردم را مأمور ساخت با ابیّبن کعب به جماعت بخوانند و او چنین کرد. (3) 3- العینی گوید: عمر آن را بدعت نامید؛ چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را سنّت نکرد و در زمان ابوبکر نیز بدان عمل نمیشد. او میافزاید: بدعت دو گونه است؛ اگر زیر عنوان عمل پسندیده در شریعت باشد بدعت نیکو است واگر ناپسند باشد بدعت ناپسند است. (4) نگارندهگوید: خواهیم گفت که بدعت یک نوع بیش نیست و آن هم ضلالت است و حرام.
4- قلقشندی گوید: یکی از ابتکارات عمر این بود که نماز تراویح را برای نخستین
1- بخاری، ج 1، ص 342؛ عبدالرزاق، ج 4، ص 258
2- ارشاد الساری، ج 4، ص 657
3- المغنی، ج 2، ص 166
4- عمدة القاری، ج 11، ص 126
ص: 30
بار در ماه رمضان سنّت کرد و مردم را به اقامه آن با امام واحد فراخواند و این در سال چهاردهم هجرت بود. (1) الباصی، سیوطی، سکتواری و دیگران نیز گفتهاند: اوّلین کسی که تراویح را سنّت نمود عمربن خطاب بود و نیز تصریح کردهاند که اقامه نوافل به جماعت در ماه رمضان از بدعتهای عمر است. (2) ابن سعد و طبری و ابن اثیر گفتهاند: این موضوع در سال چهاردهم بود و در مدینه برای مردم و امام قرار داد یکی برای مردان و دیگری برای زنان. (3) الباصی، ابن التین، ابن عبدالبرّ، کحلانی و زرقانی نیز همین مطلب را گفتهاند و کحلانی درباره این سخن عمر که گفت: این بدعت خوبی است، میگوید: بدعت هیچگاه پسندیده نیست بلکه همواره گمراهی و ضلالت است. (4) اینها بخشی است از گفتار فقهای فریقین در مسأله تراویح و همینهاست که موجب شده است در مشروعیت آن به بحث بپردازند.
حکم جماعت در نافله رمضان
همانگونه که ملاحظه کردیم، در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله نوافل رمضان به جماعت تشریع نشده و خلیفه دوم آن را اختراع کرده است و همین امر منشأ اختلاف فقهای اسلام شده است. امامیّه مشروعیّت آن را به استناد دلائل محکم رد کردهاند و متأسفانه برخی از عامّه موضع شیعه را نفهمیده و تصوّر کردهاند اصل مشروعیّت نافله مورد انکار آنها است، در حالی که چنین نیست. آنچه مردود است جماعت خواندن نافله است نه اصل نافله؛ چرا که به اعتراف خلیفه دوّم بدعت است.
برخی از عامّه نیز نظری موافق و نزدیک به امامیّه دارند؛ مانند شافعی که جماعت خواندن نافله را مکروه دانسته و برخی دیگر گفتهاند بهتر است فرادی و در خانه خوانده شود. بنابراین مسأله مورد اتّفاق علمای عامّه نیست هر چند اکثریت به مشروعیّت جماعت قائل شدهاند.
* آرای فقهای عامّه
1- عبدالرزاق از ابن عمر نقل کرده که گفت: نماز نافله در ماه رمضان به جماعت
1- مآثر الانافه فی معالم الخلافه، ج 2، ص 337
2- محاضرات الاوائل، ص 149 و شرح المواقف.
3- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 281؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 22؛ کامل، ج 2، ص 41؛ تاریخ عمربن خطاب ابن جوزی، ص 52
4- نک: سبل السلام، ج 2، ص 10؛ بدایة المجتهد، ج 1، ص 210 و شرح فرقانی و ...
ص: 31
خوانده نشود. (1) و نیز از مجاهد- که گفت مردی نزد ابن عمر آمد و گفت در رمضان جماعت میخوانم- پرسید آیا قرائت میخوانی، پاسخ داد: آری، گفت: آیا همچون حمار سکوت میکنی! برو در خانهات نماز بخوان. (2) 2- سرخسی از شافعی نقل کرده که گفت: مانعی نیست هر نمازی به جماعت خوانده شود؛ چنانکه مالک گفته و قائل به استحباب آن شده است، امّا به نظر ما مکروه است.
سرخسی میافزاید: شافعی نافله را به فریضه قیاس گرفته است، در حالی که به نظر ما اصل در نوافل پنهان داشتن و پرهیز از ریا و خودنمایی است. به عکس فرایض که اصل در آنها اعلان است و جماعت چنین ویژگی را دارد. (3) و نیز در فصل دوم کتاب خود گوید: طحاوی از معلی و ابو یوسف و مالک نقل کرده که گفتهاند: حتّیالامکان در خانه اقامه کند. و شافعی گوید: تراویح به صروت فرادی افضل است؛ زیرا دور از تظاهر است. عیسی بن ابان و بکار بن قتیبه و مزنی از شافعیه و احمد بن علوان قائل به افضل بودن جماعتاند مطابق مشهور اکثریّت علما.
سرخسی سپس به حدیث اباذر استناد کرده، میگوید: گروهی از اهل بدعت منکر جواز اقامه آن به جماعت در مسجد شدهاند ولی چون این شعار اهل سنّت است لذا از شعائر اسلامی به حساب میآید! (4) در حاشیه سخن سرخسی
نگارنده گوید: نمیدانم سرخسی به چه کسی گوشه میزند و کدامین را نکوهش میکند! و مقصود او از اهل بدعت کیست؟ با اینکه خلیفه (عمر) گفت: این بدعت خوبی است! و شافعی قائل به کراهت جماعت است و آن را اصل در نوافل دانسته یا اینکه به امثال بغوی گوشه میزند که قائل به افضل بودن انفراد است و به عمل و سیره پیامبر استناد کرده که فرمود: «در خانههایتان نماز بخوانید». یا بر امامیّه تعریض میزند که قائل به عدم مشروعیت جماعت نوافل در مواردی هستند که دلیل وجود ندارد؟!
و بالأخره چرا اقامه نافله به جماعت، شعار اهل سنّت شده؟ با اینکه عمر اقرار به
1- المصنف، ج 5، ص 264
2- همان.
3- المبسوط، ج 2، ص 144
4- همان، ج 2، ص 145
ص: 32
بدعت بودنش دارد و خود او ترجیح میداد تنها بخواند و در عهد پیامبر خوانده نشد و نیز در خلافت ابوبکر و بخشی از دوران عمر و گروهی از اعلام و بزرگان اهل سنّت چون مالک و ابو یوسف و برخی شافعیه به پیروی او، قائل به کراهتاند، آیا اینها به زعم سرخسی اهل سنّت نیستند که شعار اهل سنّت (جماعت تراویح) را ترک کردهاند! (1) اگر پیامبر آن را شعار اسلام و سنّت قرار نداد و صحابه نیز آن را شعار سنّت نشناختند، چگونه و به چه دلیل و از کجا این شعار سنّت شد؟ تا عامل امتیاز آنها از سایر مذاهب باشد؟ آیا این از مصادیق بارز بدعت نیست؟
به علاوه، چگونه میتوان چنین بدعتی را به جماعت در فرائض قیاس کرد، با اینکه مشروعیت جماعت در فرایض جای سخن نیست! باری، منشأ تشریع جماعت در تراویح، رأی شخصی و اجتهاد بدون دلیل و صرفاً استحسان است؛ چرا که خلیفه دوم گفته است: به نظر من اگر یک امام با این جماعت نماز بخواند بهتر خواهد بود! و جز این مستندی ندارد.
موصلی، بغوی، قسطلانی و دیگر فقهای عامه نیز به بحث در باره این موضوع پرداخته و دیدگاههای مختلفی ابراز کردهاند؛ از جمله قسطلانی با نقل قول برخی فقها در افضلیت اقامه نافله در خانه و به صورت فرادی، آن را مستند به فعل رسولاللَّه صلی الله علیه و آله نموده که آن حضرت در خانه و فرادی بهجا میآوردند و اعتراف عمر را نیز به همین ترتیب آورده و اختیار این قول را به مالک و ابویوسف و برخی شافعیه نسبت داده و از زهری نقل کرده که میگفت رسول خدا درگذشت و سیره بر این جاری بود که نافله را هر کسی در خانهاش فرادی بخواند تا اینکه عمر آمد و مردم را توصیه کرد که با ابیّبن کعب به جماعت برگزار کنند و این شیوه بعد از آن معمول گردید. (2) همچنین شوکانی از قول مالک و ابو یوسف و برخی شافعیه و دیگران نقل کرده که گفتهاند: افضل فرادی و انجام نافله در خانه است، به دلیل قول رسول اللَّه که فرمود:
«افضل صلوة المرء فی بیته إلّاالمکتوبة.»
، افضل این است که شخص نماز خود را در خانه بخواند بجز نمازهای واجب. شوکانی اضافه میکند که این حدیث مورد اتفاق است و این در حالی است که عترت (اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و آله) نیز گفتهاند که جماعت خواندن نافله بدعت است. (3)
1- علّامه حلّی گوید: جماعت در نمازهای فریضه است نه مستحب، جز نماز استسقا و عیدین. تذکرة الفقهاء، ج 4، ص 235
2- ارشاد الساری، ج 4، صص 661- 654
3- نیل الاوطار 3/ 50؛ مستند الامام زید، الهامش 139
ص: 33
فتوای علمای امامیّه
عموم فقهای امامیه با جماعت خواندن نافله را بدعت میدانند؛ از جمله آنها سیّد مرتضی است که میگوید: امّا تراویح، بدون شبهه بدعت است، همانگونه که در روایت نبوی است که فرمود:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الصَّلاةَ بِاللَّیْلِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مِنَ النَّافِلَةِ فِی جَمَاعَةٍ بِدْعَةٌ».
«مردم! نماز نافله شب را در ماه رمضان به جماعت خواندن بدعت است.» (1) و روایتی نیز هست که عمر در یکی از شب های ماه رمضان وارد مسجد شد، دید چراغها را برای نماز جماعت روشن کردهاند. پرسید: قضیّه چیست؟ گفتند: مردم برای نماز مستحبی اجتماع کردهاند. عمر گفت: «بِدْعَةٌ فَنِعْمَةِ الْبِدْعَة»؛ «بدعت است امّا بدعت خوبی است!»
چنانکه ملاحظه میکنیم عمر به بدعت بودنش معترف بود و از قول نبیاکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:
«کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ»
؛ «هر بدعتی گمراهی است». روایت دیگری در این خصوص وجود دارد که مردم کوفه در مسجد اجتماع کرده بودند و از امیرمؤمنان، علی علیه السلام خواستند کسی را به امامت برگزیند تا نافله ماه رمضان را با وی اقامه کنند و حضرت آنان را نکوهش کرد و فرمود: این خلاف سنّت است. (2) سیّد مرتضی (از فقهای امامیّه) نیز میگوید: ادّعای قاضی القضاة که نافله گزاری با جماعت، در ماه رمضان، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته و سپس آن حضرت ترک نموده است، مغالطهای بیش نیست؛ چرا که ما نافله ماه رمضان را به صورت فرادی منکر نیستیم بلکه جماعت خواندن آن را قبول نداریم و اگر کسی مدعی شود که پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان خود به جماعت خواندند، این ادعا نوعی زورگویی است که کسی به آن تن نداده است و اگر چنین بود، عمر نمیگفت: «إِنَّها بِدْعَةٌ»؛ «این یک بدعت است.»
سیّد مرتضی، همچنین میفرماید: «به نظر میرسد که امامیّه در ممنوعیّت اقامه جماعت در نافلههای ماه رمضان منفرد اند و آن را ناپسند میدانند و بیشتر فقهای عامّه نیز با این رأی موافق میباشند.
معلی از ابویوسف نقل میکند که گفت: اگرکسی بتواند در ماه رمضان نافله را در خانه خود اقامه کند، همانگونه که امام میخواند، به نظر من بهتر آن است که چنین کند.
1- منلایحضرهالفقیه، ج 2، ص 137، باب الصلاة فی شهر رمضان
2- تلخیص الشافی، ج 1، ص 193
ص: 34
مالک نیز میگوید: ربیعه و بسیاری از علمای ما، هنگامی که نافله به جماعت اقامه میشد مسجد را ترک میکردند و با جماعت نماز نمیخواندند و من نیز چنین میکردم؛ چرا که پیامبر نافله را جز در خانه اقامه نکرد.
شافعی هم میگوید: به نظر من نماز فرادی در نافله رمضان بهتر است.
اینها مطالبی است که طحاوی در کتاب «الاختلاف» نقل کرده است. بنابراین، موافقین امامیّه در این مسأله بیشتر از مخالفان هستند.
دلیل ما در این مسأله، یکی «اجماع» است و دیگری «طریق احتیاط»؛ زیرا کسی که در خانه فرادی بخواند به اجماع همه نه بدعتگذار است و نه گنهکار، در حالیکه اقامه آن به جماعت، مظنّه گناه و بدعت میباشد.
سیّد مرتضی سپس میافزاید: عمر نیز خود معترف بود که خلاف سنّت است و حکم بدعت را دارد و خود آنها (عامّه) روایت میکنند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ وَ کُلُّ ضَلالَةٍ فِی النَّارِ»
؛ «هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش جای دارد.» (1)***
موضوع تراویح در اصل مقاله، با بحثهای روایی و فقهی دنبال شده و دلائل روایی بسیاری، از منابع امامیّه، در خصوص بدعت بودن تراویح نیز آمده است. همچنین جرح و تعدیل دلایل فریقین در مسأله مورد بحث، همچنان ادامه دارد که خوانندگان را به مطالعه اصل مقاله توصیه میکنیم و برای ترجمه و تلخیص همین مقدار را کافی میدانیم.
پینوشتها:
1- الإنتصار، ص 55
ص: 37
استفتاءات جدید
مرکز تحقیقات حجّ- بخش فقه
؟؟؟ در فایل جداگانه؟؟؟؟؟
ص: 51
تاریخ و رجال
طرح جایگزین شود.
ص: 52
جامعه شیعه در مدینه (4)
Werner Ende
/ جعفر جعفریان
در مقدمه بخش سوّم مقاله حاضر که در شماره پیشین (34) انتشار یافت وعده داده بودیم که بخش چهارم مقاله را همراه با مشخصات منابع بیاوریم لیکن به علت مفصل بودن منابع و محدودیت صفحات، موفق به عملی کردن وعده خود نشدیم.
ضمن پوزش، خوانندگان گرامی را به مجموعه مقالات که یکجا و به ضمیمه فهرست منابع منتشر خواهد شد، ارجاع میدهیم.
2. شمار جمعیت نخاوله
درباره شمار نخاوله مدینه، تردیدهایی وجود دارد. در سال 1964، یکی از جوانان نخاوله در پاسخ به پرسش جلال آل احمد، نویسنده فرهیخته ایرانی، در باره جمعیت نخاوله، تعداد آن را حدود پنج هزار (5000) نفر عنوان کرد. (1) در کتابچهای که ویژه زائران شیعه نوشته شده و به سال 1972 در پاکستان به چاپ رسید، شمار نخاوله چهار هزار (4000) نفر دانسته شده است. (2) عمر رضاکحّاله، نویسنده سوریِ سنّی، درچاپ دومکتاب «معجم قبائلالعرب» خود که به سال 1968 در بیروت به چاپ رسید، شمار نخاوله را 12000 نفر نوشته است. (3) کحاله، در این باره از کتاب رحلة الحجازیه بتنونی استفاده کرده است. (4) بتنونی (م 1938) گزارش سفر سال 1909 خود را در این کتاب (5) نوشته و به احتمال این عدد را از
1- خسی در میقات، ص 66 ترجمه انگلیسی، ص 45
2- 55 hajj Masail
3- معجم قبائل العرب، ج 2، ص 117
4- رحلة، ص 52 مقدمه.
5- چاپ اول در قاهره، به سال 1910 و ویرایش جدید، همانجا، 1911
ص: 53
ایوب صبری پاشا (م 1890/ 1307) که دقیقاً همین رقم را یاد کرده، گرفته است. (1) از آنجاکه صبری پاشا به عنوان یک مقام رسمی، مدت زمانی در مدینه زندگی کرده و از آنجا که به وضعیت اوایل دهه 1880/ 1297 بر میگردد، این احتمال وجود دارد که رقم یادشده نزدیک به واقعیت باشد.
رقم 12000 نفر برای آن زمان، کم و بیش مورد تصدیق محمد حسین فراهانی نیز- که در سال 86- 1885/ 1302 از مدینه دیدار کرده- قرار گرفته است. بر حسب اظهار وی، جمعیت مدینه و روستاهای اطراف آن در آن زمان، حدود 80000 نفر بوده که این رقم شامل 10000 نفر شیعه نیز میشده است.
4000 نفر از شیعیان در شهر و 6000 نفر در روستاهای اطراف مدینه میزیستهاند.
به نظر میرسد که فراهانی، هم بنوحسین را- که در شهر اقامت داشتند و هم کشاورزان فقیری که خارج از حصار شهر زندگی میکردهاند- در شمار نخاوله به حساب میآورد؛ زیرا تصریح میکند که بخشی از خانههای آنان در داخل شهر و بخشی دیگر در بیرون حصار شهر، در نزدیکی قبرستان بقیع است. وی دو گروه یاد شده را از بنوعلی و دو طایفه بدوی دیگر و نیز تعدادی اشراف حسنی، که در داخل شهر زندگی کرده و شیعه بودهاند، متمایز میسازد. (2) نایب الصدر شیرازی در گزارش سفر سال 1888/ 6- 1305 خود، از رقم 2000 یاد کرده، اما این رقم وی، تنها مربوط به کسانی است که در محلهای در خارج شهر، جایی که او آن را حصار جدید خوانده، سکونت داشتهاند. (3) در باره وضعیت امروز آنان، آمار رسمی در دست نیست؛ شاید آمار قابل اطمینانی نزد سعودیها وجود داشته باشد؛ اما تا آنجا که میدانم، چنین چیزی، تاکنون چاپ نشده است. برخی از آمارهایی که شماری از نویسندگان شیعه مذهب بیان کردهاند، آشکارا مبالغهآمیز است. افزون بر آن، باید توجه داشته باشیم که برخی از این آمارها، مربوط به شمار شیعیان دوازده امامی ساکن حجاز است؛ در حالی که آمارهای دیگر به نخاوله مدینه و یا روستاهای جنوب آن مربوط میشود. (4) یوسف الخویی در گزارش اخیر خود از شیعیان مدینه که درآن میکوشد تا از کلی گویی بپرهیزد، مینویسد:
«تعیین رقم دقیق نخاوله، کار دشواری
1- به آنچه در صفحات پیشین نقل کردیم، مراجعه فرمایید. شگفت آن که همین عدد در چاپ جدیددهخدا، لغت نامه، ج 11، ص 310 نیز آمده است.
2- سفرنامه، ص 210 ترجمه انگلیسی، ص 257
3- تحفة الحرمین، ص 235
4- حسن، الشیعه، ج 1، ص 68. وی حدود 100000 شیعه دوازده امامی را برای مدینه و اطراف آن ورقم 20000 نفر را برای جده، طائف و مکه یاد کرده است. همین طور 160000 نفر زیدی و رقمی میان 250000 تا 300000 نفر اسماعیلی مذهب برای تمامی کشور سعودی نوشته است.
ص: 54
است. برخی رقم 100000 نفر را عنوان میکنند؛ اما یک رهبر مذهبی که من او را ملاقات کردم، تخمین محتاطانهتری ارائه کرده، رقم 32000 نفر را عنوان کرد که شامل 19000 نفر از نخاوله، 8000 شیعه در وادی فرع، به علاوه 5000 نفر از سادات شیعه که در اطراف شهر زندگی میکنند، میشود.
برخی هم رقم 40000 نفر را مطرح میکنند، بر این اساس حدود 15 درصد از دانشآموزان مدینه، شیعه مذهب هستند.» (1) 3. تدفین و قبرستانها
Eldon Rutter
پس از انجام تحقیقاتی درباره نخاوله مینویسد:
«نخاوله، آنگونه که اهالی (سنّی) مدینه میگویند، برای پول هرکاری را انجام میدهند.» سپس میافزاید: از این رو، پس از گشوده شدن مدینه به دست وهابیها، در سال 1925/ 1343، شماری از آنان پس از حکم قاضیِ وهابی، ابن بُلَیهد، دست به تخریب بقعههای بقیع زدند. (2) با توجه به بقعه روی قبر عثمان و صحابه دیگری که در آنجا مدفون بودند، نخاوله دغدغه خاطر زیادی برای انجام وظیفهای که از سوی حاکمان جدید به آنان محوّل شده بود، نداشتند. این احتمال نیز وجود دارد که آنان مجبور به این کار شده باشند. توضیح آن که، دستور ابن بلیهد میتواند به منزله احساس تنفّر وی، نسبت به این اقلیت تعبیر شود؛ چرا که تخریب مزبور، شامل تخریب بقعه چهار امام مدفون در بقیع و برخی دیگر از اهل بیت نیز میشد.
از اتفاق، این اقدامِ ابن بُلَیهد یک پیشینه تاریخی نیز دارد. بر اساس گفته احمدبن زینی دحلان، زمانی که مکه نخستین بار در سال 1803 توسط وهابیها اشغال شد، ساکنان (سنی) شهر مجبور به تخریب بقعههای موجود در قبرستان مَعْلاة و اماکن دیگر شدند. (3) از سال 1925/ 1343 به بعد، اعتراض عمومی نسبت به تخریب بقاع بقیع بهطور عموم، و تخریب بقعه چهارامام بهطور خاص، در متون و نوشتههای شیعیان در باره مدینه وجود دارد. (4) برای مدت زمانی، به نخاوله، شامل ساکنان محله نخاوله و کسانی که در باغستانهای جنوب مدینه سکونت داشتند، اجازه داده نمیشد تا مردگان خود را در بقیع دفن کنند. (5) از سوی
1- الخویی، شیعه، ص 4؛ در باره وادی فرع پیش از این توضیحاتی آوردیم.
2- The Holy cities, 553, E. فتوایی در تأیید این اقدام، توسط شماری از علمای سنی مدینه، به درخواست ابن بلیهد انتشار یافت. سید محسن امین، فتاوی مخالف این اقدام را در کشف الارتیاب، ص 359 آورده است. ترجمه ایتالیایی این فتوا را بنگرید در: ( 1926 ), Oriente Moderno) Rome (, vol. 6 288.
3- 641, 023 Muhammad b. Abdlwahhab Peskes:
4- برای نمونه نک: الأمین، «کشف»، ص 60؛ نجفی، «مدینهشناسی»، صص 339- 337؛ مغنیه، «هذه هی»، صص 49- 46؛ و همان مطلب در «تجارب»، صص 373- 371؛ فقیهی، «وهابیان»، ص 215؛ سالور، «ارمغان»، صص 18، 22 تا 24؛ حسن، «الشیعه»، ج 2، ص 203؛ اطلاعاتی هم توسط هاجری و سامرایی آمده که پیشتر آنها اشاره شده است. شماری از نویسندگان سنی زائر مدینه نیز از اقدامات وهابیان انتقاد کردهاند. برای نمونه نک: هیکل، «فی منزل الوحی»، ص 525
مترجم: انعکاس این مسأله در ایران چنان بود که در اوایل شهریورماه سال 1304 شمسی که خبر واقعه هولناک تسلط وهابیان بر مدینه به ایران رسید، علما دست به تشکیل مجالس مشورتی زدند و دولت نیز اطلاعیهای رسمی در این باره صادر کرد. همچنین، دولت روز شانزدهم صفر آن سال را تعطیل کرد و در مجلس نیز مذاکراتی در این باره صورت گرفت. رضا خان که آن زمان سردار سپه نامیده میشد، اطلاعیه زیر را صادر کرد:
متحد المآل، تلگرافی و فوری است.
عموم حکام ایلات و ولایات و مأمورین دولتی.
به موجب اخبار تلگرافی از طرف طایفه وهابیها، اسائه ادب به مدینه منوره شده ومسجد اعظم اسلامی را هدف تیر توپ قرار دادهاند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بینهایت مشوّش و مشغول تحقیق و تهیه اقدامات مؤثر میباشد. عجالتاً با توافق نظر آقایان حجج اسلام مرکز، تصمیم گرفته شده است که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیه داری، یک روز تمام، تمام مملکت تعطیل عمومی شود. لهذا مقرر میدارم عموم حکام و مأمورین دولتی، در قلمرو مأموریت خود به اطلاع آقایان علمای اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتی و عموم مردم این تصمیم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزاداری اعلام نمایند.
ریاست عالیه قوا و رییس الوزراء- رضا.
روز یاد شده تعطیل شد و از نواحی مختلف تهران، دستجات سینهزنی و سوگواری به راه افتاده، در مسجد سلطانی اجتماع کردند. عصر همان روز نیز یک اجتماع چند ده هزار نفری در خارج از دروازه دولت تشکیل شد و سخنرانان مطالب تندی علیه اقدام وهابیها ایراد کردند. تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، تهران، علمی، 1374، ج 3، صص 395 و 396
گویا برای مدتی اوضاع آرام بود تا آن که خبر انهدام بقاع شریفه در بقیع انتشار یافت و بار دیگر در خردادماه 1305، جریان مزبور خبرساز میشود. از نجف، دو تن از مراجع تقلید، مرحوم حاج سید ابوالحسن اصفهانی و محمد حسین نائینی تلگرافی به تهران میزنند که متن آن چنین است:
قاضی وهابی به هدم قبه و ضرایح مقدسه ائمه بقیع حکم داده؛ 8 شوال مشغول تخریب. معلوم نیست چه شده با حکومت مطلقه چنین زناندقه وحشی به حرمین. اگر از دولت علیّه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نشود، علی الاسلام السلام.
به دنبال آن، مدرس در مجلس نطقی کرد و از شاه خواست تا افرادی از نمایندگان مجلس معین کند تا کمیسیونی ترتیب داده و در این باره مشورت کنند. نتیجه کمیسیون آن شد که در این باره تحقیق بیشتری صورت گیرد و پروندههایی که از قبل در باره ماجرای وهابیان است، مطالعه شده، ضمن تلگرافی خبر این واقعه به همه ولایات اعلام شود. در همین جلسه، مستوفی الممالک با پیشنهاد مدرس، پست نخست وزیری را پذیرفت.
پس از آن نیز، مستوفی الممالک در مقام ریاست وزرایی ایران، اعلامیه مشروحی در باره این واقعه صادر کرد، ضمن اعلام انزجار از این حرکت فجیع و وحشیانه، از قاطبه مسلمانان خواست تا «به حکم وحدت عقیده اسلامی، متفقا به وسایل ممکنه از این عملیات تجاوزکارانه جلوگیری به عمل آورند و از آنجا که حرمین شریفین حقیقتاً به تمام عالم اسلام تعلق دارد و هیچ ملت مسلمان، دون ملت دیگر حق ندارد این نقاط مقدسه را که قبله جامعه مسلمانان و مرکز روحانیت اسلام است به خود اختصاص داده تصرفات کیف مایشاء نماید و اصول تعالیم خود را بر عقاید دیگران تحمیل کند؛ بنابر این، از تمام ملل اسلامیه تقاضا میشود که در یک مجمع عمومی ملل اسلامی مقدرات حرمین شریفین را حل و تسویه نمایند و قوانین و نظاماتی وضع گردد که تمام مسلمانان بر طبق عقاید مختصه خود بتوانند آزادانه از برکات روحانی و فیوض آسمانی اماکن مقدسه مکه معظمه و مدینه طیبه برخوردار و متمتع شوند. تاریخ بیست ساله ایران، ج 4، صص 86، 87، 92 و 93.
5- The Holy Cities, 365 Rutter:. مدنی و زُعْبی، «الاسلام»، ص 126؛ بر اساس گزارش انصاری، نخاوله نمیخواستند مردگان خود را در کنار سنیان دفن کنند. نک: به آنچه پیش از این ص 303 اصل مقاله در باره آنان نقل کردیم.
ص: 55
دیگر، علی بن موسی این مطلب را یادآور میشود که شماری از سادات علوی، همانند برخی از امیران مدینه، از طایفه بنوحسین، مردگان خود را در نزدیکی مقبره اهل بیت دفن میکردند.
این اطلاعات توسط ریچارد بورتون نیز تأیید میشود. (1) براساس گزارش علی بن موسی از سال 1885 در حالی که وی برای مدتی یک مقام محلی در مدینه بوده و مدتی هم امام مالکیان را بر عهده داشته، (2) بر هیچ یک از مردگان نخاوله در حرم نماز خوانده نمیشود. به بیان دقیقتر: آنان از دری از درهای بقیع که به همین منظور تعبیه شده، وارد بقیع میشوند تا به کنار مقبره اهل بیت آمده و بر مردگان خود نماز گزارند. (3) میتوانیم فرض کنیم که تقریبا در تمامی این موارد، مردگان نخاوله در بیرون دیوارهای بقیع، در قبرستانی که بورتون از آن یاد کرده و در نقشه وی از مدینه، محل آن مشخص شده، دفن میشدهاند. با توجه به این مسأله است که وی در شرح خطای عمدی و لحظهای خود، در حرکت از کنار بقیع، اشاره به رفتن به محل مخروبه و کثیفی که نخاوله در آنجا هستند، میکند؛ آن هم در قیاس با بقیع که قبور صالحین در آنجا است. (4)
در سال های اخیر به شیعیان مدینه اجازه داده میشود تا مردگان خود را در بقیع در بخش خاصی، در نزدیکی مدفن اهل بیت، دفن کنند. (5) این نکته لازم به یادآوری است که برخی از زائران شیعه، که در دوره عثمانی یا سعودی، به طور اتفاقی در مدینه درگذشتهاند، در بقیع دفن شدهاند. در باره دوره سعودی، محمد شریف رازی از سه عالم ایرانی نام میبرد: 1- محمد تقی طالقانی (در باره وی توضیحاتی خواهد آمد.) 2- سید محمد رضا بهبهانی حائری (م 1391/ 1971- 72) 3- حجت الاسلام حاج میرزا عبد الرسول مرزبانی تبریزی (م 1393/ 1973- 74). (6) به علاوه، یک قبرستان شیعی در نزدیکی روستای قبا وجود دارد. ادعا شده است که زمین این قبرستان جایی است که مسجد ضرار قرار داشته است؛ این مسجد به دستور حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سال نهم هجری ویران گردید. (7) با توجه به معنای ضمنی مذهبی این مسأله، بعید به نظر نمیرسد که دشمنان شیعه این داستان را ساخته باشند. در اینجا از
1- ابن موسی، «وصف»، ص 11؛, vol. 2, 4 Personal Narrative Burton:
2- نک: مقدمه عبید مدنی بر کتاب ابن موسی، وصف، ص 10
3- همان، ص 12
4- vol, 2. pp. 2, 13 Personal Narrative, Burton: و نقشه در vol. 1, 293.
ترجمه متن عربی سفرنامه بورتون چنین است: وی در شرح عبور خود از آن حدود، به طنابهای فراوان خیمهها اشاره کرده که بدون هیچگونه نظامی به این سوی و آن سوی کشیده شده است. پس از آن مینویسد: بالأخره به نهایت در رسیدیم و به عمد، به سمت موضع منحطی محل کثافات که شیعیان نخاوله در آن سکونت دارند، در عوض رفتن به سمت بقیع که مقبره صالحین است، رفتیم که سید حامد مسیر مرا اصلاح کرد ... نک:: بورتون، الرحله، ترجمه و تحقیق عبدالرحمان عبداللَّه الشیخ، قاهره، الهیئة العامة المصریه، 1994 ج 2، ص 164. بورتون در صفحه بعد از آن، مینویسد: هر کسی که در مدینه بمیرد، از ساکنان شهر باشد یا افراد غریب، در بقیع دفن میشود، مگر شیعیان و زنادقه. همان، ص 165. بورتون در جای دیگری از این سفرنامه خود، در باره سادات مینویسد: محل اقامت آنان در حش ابن سعد است که یک محله مسکونی در خارج از مدینه به سمت جنوب از درِ الجنازه به آن سو است. البته هیچ اعتراضی در اقامت آنان در داخل حصار مدینه وجود ندارد. بعد از مردن آنان، مرده برای نماز به حرم نبوی آورده میشود، مشروط بر آن که کارهای زشتی از او گزارش نشده باشد. اینان در بقیع دفن میشوند. چنین برخورد مسامحهآمیزی با آنان، از آن روی است که فرض بر آن است که برخی از آنان بر مذهب سنی هستند. حتی رافضیان آنان نیز تشیع خود را پنهان میکنند. همان، صص 141 و 142، «مترجم».
5- 5 The Shi'a,
6- گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 99
لازم بود مؤلف به مطالبی که در سفرنامههای دوره قاجاری، در باره قبر شیخ احمد احسایی م 1243 قمری در بقیع، آن هم در کنار قبور ائمه بوده و میان سنیان به «مقبرة شیخ الروافض» شناخته میشده است، اشاره میکرد. در «حجگزاری ایرانیان در دوره قاجار» چنین آمده است: در پشت دیوار قبور ائمه بقیع، قبر شیخ احمد احسایی بوده که برخی از زائران ایرانی آنجا را نیز زیارت میکردهاند. سفرنامه فرهاد میرزا، ص 172؛ سفرنامه دختر فرهاد میرزا، ص 288.
ملاابراهیم کازرونی و نایب الصدر شیرازی شعری را که روی سنگ قبر احسایی بوده، آوردهاند کازرونی، ص 378؛ نایب الصدر، صص 228 و 229 فراهانی متن سنگ قبر احسائی و شعر را آورده که سال فوت احسایی در آن 1243 حک شده بوده است. وی ادامه میدهد که سنیها آن را مقبره شیخ الروافض میدانند. وی کرامتی نیز در باره شیخ نقل کرده که مربوط به دزدانی است که میخواستهاند سنگ قبر شیخ را از جا کنده، ببرند. همو افزوده است که قبر شیخ الاسلام شیراز نیز که در سال 1286 درگذشت، کنار قبر احسایی است. فراهانی، ص 230 و 231. نک: جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر هشتم، صص 245 و 246
آقای علم الهدی نیز میگوید: هر کس از شیعیان، در مدینه مرحوم میشد، در نزدیک قبور ائمه دفن میکردند؛ البته با فاصله سه تا شش متر. بعد از آقای لواسانی هم همین طور بود؛ بهطوری که ایشان میفرمود: من پول میدهم به این قبرکنها که اگر از سادات یا از زائران حجاج به رحمت خدا رفتند، در بالاسر قبور امامان معصوم دفن کنند. مهدویراد، جعفریان، با کاروان عشق، ص 364
7- 47, 541 Muslims, Lecker: و نک: EI, vol. 6. 246
ص: 56
بحث بیشتر در این باره، خودداری میکنیم. نویسنده و سیاستمدار مشهور مصری، محمد حسین هیکل (م 1956) که در سال 1936 از این محل دیدن کرده، مینویسد: قبرستان مورد بحث در حال حاضر محل دفن روافض، شیعیان و نخاوله است. به هر روی، او هر گونه ارتباط این نقطه را با مسجد ضرار رد میکند. (1) بر اساس گفته یوسف الخویی، که در سال 1996 در آنجا بوده، آن محل در حال حاضر، یک قبرستان بزرگ است که زائران شیعهای نیز که در مدینه وفات میکنند، در آنجا دفن میشوند. (2) نخاوله: انزوا، تبعیض و بقا
1. محلّه
نویسندگان شیعی و سنی و نیز نویسندگان غیر مسلمان، افزون بر بیان تبعیض موجود در رابطه با دفن مردگان، از انواع تبعیضها و رفتارهای ناشایست دیگری نسبت به نخاوله توسط اکثریت سنی یاد میکنند. البته، هر آنچه در این باره گفته شده، لزوماً درست نیست. برای نمونه، بعضی از پاشاهان (عثمانی) به نخاوله دستور دادند تا دستارهای قرمز و لباسهای نارنجی بپوشند. (3) اینکه آیا هرگز چنین دستوری وجود داشته است یا خیر، قطعی نیست. اگر چنین باشد، میتوانیم فرض کنیم که دستور مورد بحث (دستار قرمز اشارهای به قزلباشها دارد؟) به علاوه اقدامات تبعیضآمیز دیگر که در منابع ذکر شده است، کوتاه مدت بوده و (یا) به طور جدی اعمال نمیشده است.
با این همه، این مشخص است که نخاوله (به استثنای اشراف) برای مدّت زمانی طولانی مجبور به زندگی در شرایط یک جامعه مطرود مانند، شده بودند. نخست آن که- دست کم در دوره عثمانی- به آنان اجازه داده نمیشد، شب هنگام داخل دیوارهای مدینه بمانند، چه رسد به آن که در آنجا سکونت اختیار کنند! (4) محله آنان شامل چهار دیواریهایی بود که در اصطلاح به آنها حوش (جمع آن: احوشه، احواش و حیشان) گفته میشد و خارج از حصار اصلی شهر در جنوب حرم قرار داشت.
در نقشهای که توسط عبدالقدوس انصاری در کتاب «آثار المدینة المنوره» (چاپ 1935/ 1354 ق.) کشیده شده، از آن با عنوان محله نخاوله یاد شده
1- فی منزل الوحی، ص 574 و نسبة مسجد الضرار الی هذا المکان وهم.
2- 5 The Shi'a,
3- مدنی و زعبی، «الاسلام»، ص 126
عبارت متن عربی چنین است: «و اما الشیعة المدینة المنورة، فهم بقیة الأنصار الکرام، الَّذین لمیغادروها، لأنهم کانوا یشرفون علی الفلاحة و تنسیق النخیل، فنسبوا الی النخلة، و قد کانوا بضیق شدید حیث لم یسمح لهم جهلة الباشوات بارتداء الألبسة العامة، بل فرضوا علیهم العمائم الحمراء، و اللون البرتغالی من الثیاب و امتهان الحرف الحقیرة، کما خصصوا بمدافنهم ... و النخلیة الجعفریة الیوم، قد رفعت عنهم تلک الأغلال، و منحوا کلّ حقوق الإنسانیة العلیا، التی فرضها اللَّه للناس کافة فی القرآن المجید، فأنشئت لهم المدارس الحدیثة، و أصبحوا یشارکون اخوانهم فی کلّ شیء.» همان، ص 126
4- 255 The Holy cities Rutter:
ص: 57
است. (1) در یک نقشه قدیمیتر که نمای کلی شهر توسط مقامات ترکی در آن تصویر شده و و توسط Bernhard Moritz در سال 1916 به چاپ رسیده، منطقه مورد بحث Garten mit Hausern نامیده شده است. (2) بهترین توصیف از این مناطق حومه شهری جنوب شهر مدینه در کتاب بورتون که طی سفر او در سال 1852 نوشته شده، آمده است:
مناطق مسکونی جنوب مدینه، عبارت از مجموعههای مسکونی به صورت قریههایی با دیوارهای اطراف آن است که باغ و بستان میانه آنها را پر کرده است. این قریهها را حوش مینامند، نامی که در مصر به کار میرود. هر حوش از چندین منزل یک طبقه تشکیل شده که در برابر آن زمینی باز قرار دارد و در هر حوش، گروهی زندگی میکنند. هر حوشی یک در چوبی استوار دارد که برای جلوگیری از دزدی، شب هنگام بسته میشود تا ساکنان بتوانند به راحتی از خود دفاع کنند. بیشتر ساکنان این احواش، بدویهای یکجانشین و (3) Schismatics هستند که در فصل بعدی از آنها سخن خواهیم گفت. (4) محله پیشگفته، بر روی بعضی نقشهها و طرح های جدید، قابل تشخیص نیست یا دست کم از آن یاد نشده است. با این حال، خیابان نخاوله (شارع النخاوله)، که از جنوب به بقیع منتهی میشود، در نقشهای که در چاپ دوم کتاب عبدالسلام هاشم حافظ و همچنین تعدادی دیگر از آثار عربی، دیده میشود. (5) همچنین از آن با عنوان (خیابان نخاوله) در جلد اول یکی از آثار جدید فارسی، درباره شناخت مدینه یاد شده است. (6) طبق گفته R. B. Winder گویا حوش النخاوله، نخستین بار توسط وهابیها در دهه 1920 آسیب دیده و بهطور قطعی در اواسط دهه 1960، به دنبال آشوبها و درگیریهای شدید فرقهای، هنگامی که یک بزرگراه عظیم بر روی آن کشیده شد، بهوسیله رژیم سعودی شکسته شد. (7) این بزرگراه، که بخش جنوبی خیابان ابوذر را امتداد میدهد، روی تعدادی از نقشههای جدید مدینه قابل رؤیت است.
به موازات آن، اما با یک بن بست به سمت درب الجنائز (دست کم تا سال های اخیر) یک خیابان کوچک از جنوب به شمال هست که به احتمال همان شارع النخاوله قدیم است. (8)
1- آثار، ص 2. همچنین نک: هیکل، فی منزل، نقشه ضمیمه ص 512؛ نجفی، مدینهشناسی، نقشهش 45؛ ابن سلام، مدینه، ص 241
2- Bildwr, no 36 a روشن است که این نقشه، همانند نقشه قدیمیتری که توسط بتنونی رحلة، نقشهچسبیده به ص 252 کشیده شده و جز آن، بر اساس بورکهارت vol. 2, 441 Travels, و بورتون , vol. 1, 293 Personal Narrative میباشد. نیز نک: Butter, op. cit., و The Middle East vol. 2, 265 Intelligece Handbooks,. بورکهارت ج 2، ص 146، ش 37 و عدهای دیگر از نویسندگان غربی که شامل Butter نیز میشود، منطقه جنوب درب الجنائز را EI- Shahriye نامیدهاند؛ نامی که توسط هیچ نویسنده مسلمانی بکار نرفته است.
3- در لغت به معنای جدایی جویان- کنایه از شیعیان.
4- Burton, vol. 1, 693 ترجمه عربی: رحلة بیرتون، ج 2، ص 101
5- حافظ، المدینة، نقشه ضمیمه ص 208؛ ابنسلام، المدینه، ص 173 ش 7؛ بلیهیشی، المدینة، ص 32
6- نجفی، مدینهشناسی، نقشه ش 36- 40؛ 42- 43، 46
7- مقاله: AL- Madina, 999
8- همان، ص 1001 نقشه جدید شهر؛ Maps Bindaqji:؛ Map; Farsi:؛ بدر، تاریخ، ج 3، نقشه ضمیمه ص 301
ص: 58
ویران شدن یا نشدن این محله در دهه 1920، بلافاصله پس از پیروزی سعودیها بر حجاز، چندان روشن نیست. در منابعی که در دسترس بود، یادی از آن وقایع با ملاحظه آن مقطع زمانی، نشده است.
به هر حال، از ادامه وجود محله نخاوله در بسیاری از منابع تا سال 1960 یاد شده است. (1) بر اساس گفته حمزة الحسن، منطقهای که پیش از این با عنوان «محلة (زقاق) النخاوله» از آن یاد میشد، در حال حاضر، «حیّ الروضه» نامید میشود. (2) هیچ گونه توضیحی در باره طرح و نقشه آن محل و منطقهای را که در برگرفته، وجود ندارد. چکیده اطلاعاتی که میتوان از منابع مختلف به دست آورد، یک موضوع ویژه جالب را برای مطالعه در باره یک گروه و طایفه محلی در خاورمیانه، در اختیار ما قرار میدهد؛ مطالعه بر روی یک گروهِ بستهای که ویژگیهای هویتی خود را- که مبتنی بر موقعیت نژادی، مذهبی، زبانی و فرهنگی است- در چهارچوب یک قبیله، طایفه یا خانواده، آن هم در یک منطقه، شهر یا روستا حفظ کرده است. (3) در جنبههای مختلف این موضوع، از قبیل ارتباط مهاجرت با ایجاد یک محله ثابت، ایجاد مرزهای جدایی میان اعضای این گروه بسته با ساکنان اطراف، پروسه پیوند و جدایی و مسائل دیگر میتوان تحقیق کرد. محله نخاوله، دقیقا موضوعی ارزشمند برای تحقیق است. گفتنی است که تا این زمان، اسناد و اطلاعات موجود برای انجام یک تحقیق فراگیر کافی به نظر نمیرسد. با توجّه به تأثیر توسعه راهها و بناها از دهه 1960 به این سو از جمله در محلّه نخاوله اطلاعات کم و بیش مبهمی انتشار یافته است. یک نویسنده از ضرورت ایجاد راه در میان احواش (نه لزوماً محله نخاوله به هدف تسهیل رفت و آمد، به ویژه حرکت ماشینهای آتش نشانی به این منطقه، سخن گفته است. (4) در سال های 87- 1986 دولت سعودی موج جدیدی از پیشرفتهای شهری را در مدینه به راه انداخت. (5) میتوان مطمئن بود که هرآنچه از محله قدیمی نخاوله باقی مانده است، دیر یا زود ویران خواهد شد، هر چند نخاوله هنوز عنصر مهمی در بعضی از مناطق جدیدالتأسیس حومه شهر، در جنوب شرقیِ آن میباشند، اما به احتمال، منطقه واحدی که بهطور انحصاری در اختیار
1- سفرنامه سال 1935 95 A Pilgrim, Philby:؛ بیگلری، احکام، ص 353؛ شهابی، اوقاف، ص 128؛ آل احمد، خسیدرمیقات، ص 76 از سال 1964؛ مکی، سکان، ص 127 حوش النخاوله.
2- الشیعه، ج 1، ص 67؛ نک: Map and Guide. Farsi:
3- 021 Quarters, Greenshields:
4- سید رجب، المدینه، 93 ff؛ همچنین نک: حافظ، فصول، صص 301، 308، 310؛ برای اطلاعات بیشتر نک: ابن سلام، المدینه، صص 195- 192؛ 622- 82 Die Zeltstadte,؛ مصطفی، المدینه.
5- بدر، التاریخ، ج 3، صص 323- 310؛ در باره طرح توسعه عظیم حرم برای نمونه نک: Al- Nounou: On s'y rend, و Expansion Al- Hamid: در سال 1997 یک پلان اصلی برای مدینه انتشار یافت. بر اساس گفته امیر مدینه، شاهزاده عبدالمجید، حاکمیت بر آن است تا مدینه را به صورت یکی از پیشرفتهترین شهرهای دنیا درآورد. Arab News, Aoril 31, 7991, p. 2.
ص: 59
افراد این قبیله باشد، وجود نخواهد داشت.
طبق گفته الخویی، به هر حال، نخاوله هنوز در منطقهای نزدیک به 12 کیلومتر مربع که به نام آنان نامیده میشود، ساکنند. (1) اهمیت بخش کشاورزی مدینه، که شامل باغستانهای نخلی نیز میشود و زمانی مشهور بودند، به سرعت رو به زوال است؛ به طوری که باغها و زمینها بهسرعت به مناطق مسکونی مدرن تبدیل میشوند. بنابراین، کشاورزان نخاوله مجبورند حرفهای دیگر برگزینند. طبق اطلاعات شفاهی (مارس 1988)، اکنون تعداداندکی از آن ها، بیشتر در یک خیابان مدینه، صاحب مغازه و دکه میباشند و در آنجاگوشتکبابشده و غیره میفروشند.
بیتوجهی و تخریب بسیاری از مساجد، گورستانها و مناطق دیگر که دارای اهمیت مذهبی هستند (آن هم در نتیجه سیاستهای ساختمان سازی و غیره) نه تنها به وسیله شیعیان، بلکه توسط نویسندگان سنی نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. (2) برخی از نخلستانها به پارکهای عمومی تبدیل شدهاند. در فوریه 1997 جشنهای رسمی سالانه عید فطر، که شهرداری مدینه آن را ترتیب داده بود، در یک پارک عمومی به نام «النخیل پارک» برگزار شد. (3) هر جا که شیعیان (چه اشراف ساکن شهر، یا نخاوله)، در مناطق تحت پوشش طرحهای توسعه جدید، صاحب زمین بودند، به احتمال- مانند سنیان- به آنها به خاطر تصرّف زمینشان، غرامت پرداخت شده است. (4) شمار قابل توجهی از آنان، از افزایش قیمت نفت سود برده و تاجران، مغازه داران و زمینداران موفقی شدهاند که خانههای خود را در خارج زمینهایشان در نزدیکی حرم به زائران اجاره میدهند. علاوه بر این، بسیاری از آنها از منافع اقتصادی دولت سعودی مانند پرداخت social security و همچنین وام های بدون بهره تا سقف 300000 ریال (80000 دلار) استفاده میکنند. (5) درباره دو باغ «صفا» و «مرجان» این امکان وجود دارد که بخش بزرگی از آنها، در پی اقدامات گسترش شهری دولت سعودی، همچنان برجای مانده باشند. (6) جلال آل احمد، با تعجب از شهرت این دو باغ نزد ایرانیان یاد کرده و آن را بسیار کم جاذبه و مورد غفلت واقع شده وصف میکند: (7) «توالت های صفا بسیار کثیف بودند.» آل احمد بدون ذکر نام
1- The Shi'a, 4. بر اساس گفته الحسن الشیعه، ج 1، ص 67 شماری شیعه در باب الکما در شمال غربی مسجد النبی صلی الله علیه و آله سکونت دارند.
2- برای نمونه نک: الیوسف، المساجد، صص 25، 46 تا 48، 66، 74، 82، 91، 95 یادداشت ش 4 و 5.
3- مکی، توزیع،, February 2, 791, p. 2 Arab News
4- حافظ، فصول، ص 306، 307؛ Die Zeltstadte, 622 Rasch:؛ بدر، التاریخ، ج 3، ص 232
5- خویی Khoei، همان، ص 4
6- نک: پاورقی ش 244
7- عبارت آل احمد چنین است: برگشتن با جواد- شوهر خواهر جلال- رفتیم سراغ باغ صفا که حجاجآن قدر حرفش را میزنند. چنان «باغ باغ ...» میکردند که گمان کردم «ارم» شیراز است یا اصلا خود باغ بهشت. اما نخلستانی مخروبه بود و بالایش آبی از موتورخانهای به استخری میریخت ... اینها حجاجی هستند که خرجشان با خودشان است و فقط پول مختصری به یک راهنما دادهاند برای سرپرستی داشتن در امور مذهبی. و شبی یک ریال سعودی کرایه باغ میدهند. در عوض برای استحمام مزدی نمیدهند. به خلای- توالت- عمومیشان هم سرزدم. صد رحمت به خلای مسجد شاه در بیست سال پیش! خسی در میقات، صص 44 و 45، «مترجم».
ص: 60
دقیق، از یک ایرانی مهاجر- مردی از یزد یا اصفهان- به عنوان مالک (صاحب) باغ الصفا یاد میکند. (1) ممکن است جلال به خطا چنین برداشتی را کرده باشد؛ به این معنا که ایرانی مورد نظر، تنها این باغ را اجاره کرده بوده است. به هر روی، بسیار نامحتمل به نظر میرسد که دو باغ الصفا و المرجان در سال 1964 و یا حتی در قرننوزدهم، هنوز وقف تلقی میشدهاند.
اگر ما این گفته را که دو باغ یاد شده برای مدتی طولانی وقف بودهاند، معتبر بدانیم میتوان اطمینان یافت که در دوره عثمانی، آنها به ملک خصوصی تبدیل شدهاند. نامهای این دو باغ این مسأله را تأیید میکند.
بر اساس گفته علی بن موسی (که یکی از سنیان مدینه بوده و گزارش خود را در سال 1885 نوشته (یکی از این دو باغ، جزو اموال یکی از خدام حرم با نام مرجان آقا سلیم بوده (و باغ به نام وی مشهور شده) است. وی از خواجههای حرم بوده که مسؤولیت اداره موتسلیم Mutesellim را داشته است. این اطلاعات توسط یک نویسنده ایرانی در سال 1888 نیز تأیید میگردد. (2) علی بن موسی درباره باغ دیگری- بدون ذکر نام- میگوید: مالک آن السید الصافی است. (3) حمد الجاسر به عنوان مصحّح مینویسد: متن نسخه خطی در اینجا مغلوط است. این امکان وجود دارد که نام باغ، صفا باشد که در اصل نسخه آمده است و این نام به احتمال از نام سید صافی گرفته شده باشد. به هر روی، قطعی نیست که آیا این شخص مالک رسمی این باغ بوده است یا خیر.
درباره محبوبیت و عمومیت استفاده از این دو باغ، بهویژه توسط ایرانیان، (4) این نکته را باید یادآور شد که نه تنها شیعیان (بلکه دست کم در برخی از زمانها) سنیان ایرانی نیز در وقت زیارت مدینه در آنجا سکونت میگزیدند. به همین جهت است که سید عبداللَّه شیرازی، که در سال 1942 مشرّف شده است، مینویسد: در زمان حضور وی در آنجا، برخی از روستاییان سنی خراسان نیز در باغ الصفا اقامت داشتند. آنان حاضر بودند تا بخشی از فضای باغ را که در تصرفشان بود، خالی کنند تا شیعیان بتوانند مراسم عاشورای خود را بدون خطر ازدحام برگزار کنند. (5)
1- خسی در میقات، ص 44 ترجمه انگلیسی، ص 30 برای باغ مرجان به عنوان محل برگزاری نمازجمعه نک: سالور، ارمغان، صص 20، 25
عبارت جلال این است: و خود صاحب باغ یک یزدی یا اصفهانی مجاور شده و سخت چاق و سخت خوش و بش کننده، «مترجم».
2- وصف، صص 27، 54؛ نایب الصدر شیرازی، تحفة الحرمین، ص 233
3- وصف، ص 54 شاید مقصود السید صافی الجعفری باشد که در همان کتاب صص 43 و 50 از وییاد شده است. فرهاد میرزا که در سال 1875 به مدینه سفر کرده است، از السید صافی به عنوان میزبان خود یاد کرده است. خانه او باغی با درختان نخل بوده است. سفرنامه، صص 139، 147، 158.
4- در باره استفاده از این باغ ها در دوره اخیر، حجة الاسلام علمالهدی با شرحی از وضعیت نخاولهمیگوید: کلمه نخوله و نخاوله عبارت از شیعیان مدینه است که زندگانی خود را در جنوب بقیع و جنوب حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله میگذراندند و سه باغ در اختیارشان بود که از آن ارتزاق میکردند. یکی باغ صافیه که مالکش سنی بود، اما عاملین آن شیعه بودند و دیگری باغ ملائکه بود و سوم باغ مرجان ... شیعیانی که میآمدند به دو دسته تقسیم میشدند:
یک دسته، مثل ما به باغ صافیه میرفتند و با دادن بیست ریال سعودی و بستن چادری دور چهار درخت و از آذوقه و غذا و خشکباری که از ایران آورده بودند با پخت و پز خودشان زندگی را اداره میکردند. در حقیقت بیست ریال، حق ورودی این باغ بود و موتور آب هم تازه درست شده بود و آب در اختیار مردم میگذاشت تا مردم اینجا زندگی کنند.
دسته دیگری از مردم هم، که یک سال ما هم با آنها بودیم، به خانههای سادات و غیر سادات مدینه میرفتند. به سادات آنها «هاشمیین» و به شیعیان «نخاوله» میگویند که لغت نخاله از نَخْوَل است که نَخْوَلی یعنی کسی که درخت خرما را پیوند میزند و خبره در کار نخل است. این شهرت هم به دلیل این است که میگویند اجداد ما عمال باغهای ملکی حضرت زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السلام بودند. این سه امام که از اول تا آخر ساکن مدینه بودند، معروف است که این باغ ها در سابق متعلق به همین بزرگواران بوده است و اجداد ما، غلامان و باغداران و خدمتگزاران این امامان معصوم بودند. در خانه هایشان که میرفتیم میدیدیم که مفاتیح الجنان- اگرچه به تازگی چاپ شده بود ولی آنجا- در خانهها یافت میشد. عکسهای ترسیمی از امامان معصوم در اتاقهایشان بود و ساداتشان شجرهنامههایی داشتند که در ظروف مخصوص فلزی نگه میداشتند که نشان میداد آنها از اولاد ائمه معصوم علیهم السلام هستند. هم علاقه قلبی داشتند و هم شواهد نشان دهنده بستگی آن ها به ائمه بود. در آن وقت شیخ محمدعلی عمراوی- در متن در باره او مطالبی خواهد آمد- که الان بیش از [بخوانید: حدود] نود سال دارند مرد کاملی بودند که تحصیلاتشان در نجف بوده است؛ ایشان خانه کوچک خودشان را اجاره میدادند و یک سال ما میهمان ایشان بودیم. آن وقت تازه آمده بودند. نک: مهدوی و جعفریان، با کاروان عشق تهران، 1372 صص 361 و 362، «مترجم».
5- الاحتجاجات، ص 24؛ در فارسی «مناظرات»، ص 41
ص: 61
2. آموزش عمومی
مسؤولان سعودی سطح تحصیلات عمومی را بالا بردهاند، (1) و به نظر میرسد که نخاوله نیز در این گسترش، نادیده گرفته نشدهاند. کتابی که در سال 1950 در بیروت چاپ شده و به ارتقای تفاهم بیشتر میان سنیان و شیعیان میاندیشد، نامهای را خطاب به نویسندگان، از سوی شیخ محمد الدفتردار (یک مقام سعودی عهدهدار مسائل آموزشی در مدینه) آورده است که وی در آن تأکید میورزد که دولت سعودی، مدارس جدیدی را برای فرزندان نخاوله تدارک دیده است و آنان میتوانند در کنار برادران سنی خود در همه امور مشارکت داشته باشند؛ به همان صورت که سلف صالح چنین بودند؛ زیرا حکومت سعودی چیزی جز پیروی از سلف و حرکت در مسیر آنان را در نظر نداشته و تسامح اسلامی را میپذیرد. ما این مطلب را از مسؤول امور معارف در مدینه منوره؛ یعنی استاد الشیخ محمد دفتردار اخذ کردیم. (2) در نگاه اول، اینگونه به نظر میآید که چنین بیانیهای، تصویری بسیار جذاب از اوضاع به دست میدهد؛ اما این میتواند (و به احتمال قوی) بدین شکل تعبیر گردد که دولت، سیاست ایجاد یکپارچکی در امور مذهبی را دنبال میکند. در واقع، این امر به شدت نامحتمل است که دولت سعودی مطلقا از ایجاد مدرسهای مخصوص شیعیان برای مسائل مذهبی حمایت کند؛ هم از آن روی که دولت یاد شده، دولتی سختگیر است و هم به دلیل رویهای که در تاریخ اسلام وجود دارد؛ بلکه، با توجه به طبیعت این دولت، باید انتظار آن را داشت که هر مسألهای در این زمینه، به طور یکسان و به صورت سختگیرانه در همه مدارس آموزش داده میشود؛ مدارسی که دانشآموزان نخاولهای نیز در آنها تحصیل میکنند. در آن مدارس به صورت سختگیرانهای بر اساس عقاید وهابیت تدریس میشود. در تاریخ صدر اسلام، برخورد صحابه با فتنه، تصویر معاویه و فرزندش یزید و نقش عبداللَّه بن سبا از نمونههای مورد نظر هستند. (3) بچهها و اولیای آنان نیز ناگزیر این قبیل آموزشها و آموزهها را در مدارس سعودی، در جهت تقویت دیدگاه ضدّ شیعی از اسلام و تاریخ به حساب میآورند. در نوامبر 1991، دانشآموزان
1- برای آگاهی از مدینه در دوره اخیر عثمانی و هاشمی نک: شامخ، التعلیم، ص 59؛ دهیش، مدارسابتدایی Elementary Schools؛ بلیهیشی، همان، ص 111؛ الانصاری، التعلیم.
2- مدنی و زُعْبی، الاسلام، ص 126؛ در باره شیخ محمد دفتردار نک: حافظ، المدینه، ص 167؛ ابن سلام، موسوعة الادباء، ج 1، ص 361
3- 191 Arabische Nation, Ende:
ص: 62
شیعه مذهب در منطقه شرقیه [احساء و قطیف] بر ضد کتاب جدید درسی که با مذهب آنان به عنوان یک بدعت تمامعیار برخورد میکرد، اعتراض کردند. (1) طبق گزارشی تازه، این یک قانون نانوشته است که یک فرد شیعه مذهب، نمیتواند معلم درس دینی، تاریخ یا عربی، و یا مدیر یک مدرسه گردد. (2) از طرفی، هیچ مدرسهای زیر نظر دولت سعودی، ویژه نخاوله وجود ندارد.
همچنین به آنان اجازه ایجاد مدرسه خصوصی داده نمیشود. آخرین مدارس سنتی شیعی (در منطقه شرقیه) در دهه 1950 بسته شد. (3) همچنین دانشآموزان نخاولهای کوچکترین شانسی برای دریافت بورسیه برای تحصیل در خارج از کشور را ندارند. (4) با این همه، میتوان فرض کرد که در سال های اخیر، آموزش عمومی، که شامل دخترها نیز میشود، پیشرفتهایی را در بین آنان به همراه داشته است.
نتیجه این پیشرفت هر چه باشد، این امکان وجود دارد که دست کم بعضی از فرزندان نخاوله، از فرصتی که بهوسیله آموزشهای جدید به آنها داده شده، استفاده کرده باشند و شاید شمار بیشتری از آنان امروز نیز چنین بهرهای را ببرند. اما هرچه باشد، آموزش بهتر برای نخاوله، لزوماً به معنای در اختیار قرار دادن فرصتهای برابر (با سنیان) در زندگی اجتماعی به نخاوله نمیباشد. احیاناً اقدامات زیرکانهای برای دور نگهداشتن آن ها از شغل های قابل توجه وجود دارد.
درباره این شرایط، الخوئی در باره احساس تبعیضی گسترده و فراگیر در استخدام صحبت میکند: کسانی که موفق به یافتن کار در خدمات شهری میشوند، در پلیس و در نیروهای نظامی، نمیتوانند به مدارج بالا دست پیدا کنند؛ گرچه گاهی اوقات ممکن است به درجههای متوسطی دست یابند. هیچگاه به نخاوله وظایفی در مسائل و مناطق حساس، مانند قوه قضاییه، حرم، یا بقیع داده نمیشود. (5) 3. حضور در سیاست داخلی
درباره حضور آنها در سیاست داخلی، Nallino- بر اساس اخباری که خود شنیده- درباره اعتراض محلی گسترده (سنیان) بر ضد اجازه شرکت نخاوله در انتخابات مجلس شورای حجاز، در سال 1937 صحبت میکند.
1- حسن، ضجّه، ص 16؛ نک:" Issues") Paris (, January 1992, 7
2- khoei, 4
3- حسن، الشیعه، ج 2، ص 341
4- khoei, 4
5- همان. باید مواردی را که کسانی از روی تقیه توانستهاند به موقعیتهای شایستهای دست یابند، از این قاعده کلّی استثنا کرد. موارد متعددی از این قبیل را شیعیان زائری که به نوعی به برقراری رابطه دوستانه با سعودیها موفق میشوند، میتوانند ببینند یا بشنوند، «مترجم».
ص: 63
ابن سعود، با استناد به سابقه اجازه دادن ترکان جوان به نخاوله، برای داشتن حق رأی در اوایل این قرن، نسبت به مخالفتهای موجود، واکنش نشان داد. (1) بر اساس نوشتههای ضد سعودی، که در بیروت و نقاط دیگر توسط افراد تبعیدی منتشر شده است، شیعیان نخاوله در سال 1952 (؟ 1953) تظاهراتی ترتیب دادند و خواستار آن بودند تا برخوردی یکسان نسبت به آنان (بادیگران) شود و به تمامی تحقیرها، و آزار و اذیت و تعقیب آنان- به عنوان شعیان- توسط کارگزاران مذهبی (سنی) سعودی خاتمه داده شود. گفته میشود که پسر شاهزاده (و سپس شاه) فیصل؛ یعنی امیر عبداللَّه الفیصل (که برای مدت زمانی وزیر کشور بود) شخصاً اعزام یک نیروی تنبیهی را توسط سربازها و بردهها (slaves کذا) بر ضد روستاییان بیدفاع نظارت کرد؛ ابتدا روستاییان را در خانههایشان گرد آورده، به شدت کتک زدند، سپس بعضی از آنان را با غل و زنجیر به پشت وسایل نقلیه موتوری بستند و در خیابانهای مدینه روی زمینکشیدند. در پایان، بسیاری از بازداشتشدگان را با خشونت درون کامیون انداختند و به زندان بردند؛ به طوری که برخی از آنها در نتیجه شکنجه در زندان جان دادند. (2) به سختی میتوان درستی و قابل اعتماد بودن این خبر را دریافت. این ممکن است که خبر یاد شده بر اساس یک منبع (به احتمال متعصب) بوده باشد.
طبق اطلاعات قابل دسترس من، در نزد دولت سعودی، چنین متنی درباره چنین حادثهای در سال 1952 یا 1953 وجود ندارد. بررسی مطبوعات معاصر خاورمیانه ممکن است نتیجهای دراین مورد به دست دهد؛ ولی این کاری است که تاکنون موفق به انجام آن نشدهام. این احتمال هم وجود دارد که به حادثه مورد نظر، در بعضی از مکاتبات دیپلماتیک اشاره رفته باشد.
در ارتباط با خواستههای مطرح شده بهوسیله نخاوله در تظاهراتشان، نشریات مخالفی که حادثه را گزارش کردهاند، جزئیات زیادی نیامده است.
نویسندهای بیان آورده است که نخاوله اجازه شهادت در دادگاه را (در مسائلی که سنیان درگیر آن هستند) ندارند. آنان ممکن است درخواست لغو چنین رویهای را از مسؤولان سعودی کرده باشند. متنی در نشریهای دیگر تلمیحاً
1- , 29 L'Arabia Saudiana
2- جبهة الاصلاح، جحیم، ص 7؛ العطار، الحرکات، ص 70؛ السعید، تاریخ، ص 491؛ امینی، مکه، ص 305 جبهة و العطار سال 1953 را یاد کردهاند در حالی که دو منبع دیگر، سال 1952 را نوشتهاند.
ص: 64
چنین مینویسد: در همان موقع، نخاوله درخواست حق تشکیل «نقابت» را دشتهاند؛ یعنی نوعی صنف یا اتحادیه، شبیه آنچه که به گفته همین نویسنده در اواخر حکومت عثمانی وجود داشته و سعودیها در نخستین روزهای تثبیت قدرتشان در مدینه آن را منحل کردند.
(شاید اشاره به نقابت شیعیان یا مزوّرون باشد). (1) در اوایل دهه 1950، در واقع، ناآرامیهای کارگری در سعودی سامان یافت که به اعتصابات عمومی در بخش نفت خیز در منطقه دمام (در منطقه شرقی) در اکتبر 1953 منجر شد. دولت با اقدامات مختلف؛ از جمله ممنوع کردن مکرر تمامی اتحادیههای کارگری، واکنش نشان داد. بر اساس منابع در دسترس من، نمیتوان دریافت که آیا ارتباطی میان تظاهرات برگزار شده توسط نخاوله در مدینه و ناآرامیهای منطقه شرقی- جایی که بسیاری از کارگران و کارمندان شرکت آرامکو) ARAMCO (شیعه مذهب هستند- وجود داشته است یا خیر. (2) اگر تظاهرات نخاوله به جای 1952، در سال 1953 صورت گرفته باشد، آنگاه میتوان چنین تصور کرد که رابطهای میان این حادثه و مرگ ملک عبدالعزیز ابن سعود در همان سال (9 نوامبر، 1953) وجود داشته است.
4. جنبه مذهبی
چنین تصور میشودکه در دوره عثمانی، از ورود نخاوله به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله جلوگیری میشد؛ همچنین گفته میشود که یکی از شهرداران مدینه، گاردی از آنان را فراهم آورده بود تا سگ ها را از مقابل آن مسجد دور کنند. (3) در اواخر دوره عثمانی، اعمالی مانند مجالس عزاداری شیعیان، تا حدودی توسط مسؤولان تحمل میشد.
همانگونه که امینالدوله در سال 1899 مشاهده کرده، مراسم سوگواری و نوحه سرایی برای امام حسین علیه السلام در عوالی، کم و بیش به صورت آشکار برگزار میشده است. (4) دشوار است که بتوان گفت روستاهای شیعی آن منطقه نیز شاهد مراسمی از این دست برای ایام شهادت امام حسین علیه السلام بوده است یا نه. مراسم سینه زنی (5) یا اعمال دیگر از این دست، به صورت عمومی و علنی اجازه داده نمیشده است؛ اما محتمل است که
1- السعید، همان، ص 492
دست کم میتوان این احتمال را به عنوان احتمال اول مطرح کرد که مقصود آنان، ایجاد نقابت برای سادات و تعیین نقیب برای آنان بوده است. این احتمال، به اصطلاح نقیب نزدیکتر است تا نقابت یا سرپرستی حجاج شیعه که مزوّرون برای رعایت امور مذهبی زائران شیعه، مسؤولیت آن را برعهده میگرفتند و مبلغی به عنوان اجرت دریافت میکردند.
2- حسن، الشیعه، ج 2، ص 296
3- رفعتپاشا، مرآت الحرمین، ج 1، ص 440؛ Rutter: op. cit., 255
4- سفرنامه، ص 265
5- لغتی که مؤلف به کار برده و گویا مقالهای هم در آن باره نوشته است Flagellations میباشد. اینلفظ؛ اعم از سینه زنی، زنجیر زنی و حتی قمه زنی بوده و در واقع، شلاق زنی است.
ص: 65
مراسم یاد شده در پشت درهای بسته، در مجالس خصوصی سوگواری صورت میگرفته است. به هر روی، باید به خاطر داشت که زنجیر زنی در دوران متأخر وارد جوامع شیعی در غرب (دنیای اسلام) (مانند منطقه جبل عامل) شده است. (1) در باره حجاز نیز میتوان تصور کرد که این «مجاورون»- شیعیان نقاط دیگر که به مدینه مهاجرت کرده بودند- یا زائران شیعی بودهاند که این قبیل اعمال را به آن ناحیه آوردهاند و خود نخاوله لزوماً این قبیل کارها را انجام نمیدادهاند.
مطبوعاتِ مخالفِ اخیر، از دولت سعودی، برای جلوگیری از انجام آداب و رسوم مذهبی توسط نخاوله انتقاد میکنند. (2) در رابطه با این انتقاد، باید به یاد داشت که شماری از مواردی که تحت عنوان بدعت از سوی وهابیان مورد مخالفت قرار میگیرد، بهطور یکسان بر شیعیان و سنیان تأثیر گذاشته است. جشن عمومی تولّد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و اذکار صوفیانه نمونهای از این موارد هستند. (3) به هر روی، تردیدی وجود ندارد که هرگونه بیان آشکار آداب و رسوم شیعی، کم و بیش، به سختی توسط مسؤولان سعودی سرکوب میگردد. در مقایسه با وضعیت حاکم در منطقه شرقی (قطیف و احساء) وضعیت شیعیان مدینه چنین است:
آنان نه میتوانند آشکارا عقیده خود را بیان کنند و نه قادرند تا به آداب و رسوم خویش عمل کنند. آنان آشکارا نمیتوانند دعوت به نماز کنند. آنان حق به سر کردن دستار سنتی خود را ندارند؛ این در حالی است که زائران خارجی از این قبیل ممنوعیتها معاف هستند ... مستخدمان دولتی (شیعه مذهب) که مجبور به حضور در نماز جماعت هستند، نمیتوانند علائمی از تشیع خود، مانند استفاده از مهر و تربت را در نماز از خود نشان دهند.» (4) علاوه بر این، اجازه ساختن مسجد به نخاوله داده نمیشود؛ گرچه آنان در مکانهایی که از آن با عنوان حسینیه یاد میشود، اجتماع میکنند. (به ادامه بحث توجه کنید).
از طرف دیگر، نمیتوان در عمل، آنان را از ورود به حرم منع کرد، یا مانع نماز خواندن آنان در آنجا شد. با توجه به رشد جمعیت شهر (بر طبق سرشماری 1974 تقریباً 200000 نفر در
1- , 62- 82 The Flagellations Ende:
2- برای اطلاعات بیشتر نک: حسن، الشیعه، ج 2، بسیاری از موارد؛ لجنة الدولیه، حقوق، صص 44- 42
3- نک: مقالهای که Mark Sedgwick در این موضوع نوشته است.
4- 5 The Shi'a Khoei:. شهادت ثالثه اشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلیّ اللَّه نیز به صورت علنی در اذان آورده نمیشود. در باره بحث در باره استفاده از مهر توسط زائران شیعه خارجی نک: شیرازی، الاحتجاجات، صص 13 تا 16 مناظرات، صص 17 تا 22.
ص: 66
آن زمان) (1) و نیز فزونی زائران سعودی و خارجی در مدینه، برای مأموران و خادمان حرم بسیار دشوار است که نخاوله را جدا کرده و از ورود آنان به حرم جلوگیری کنند. این احتمال وجود دارد که اعتراض نسبت به مسأله تبعیض در حق نخاوله، (در میان چیزهای دیگر) به این نکته هم اشاره داشته باشد که مراسم عمومی شیعی؛ مانند مراسم عزاداری، به ویژه اعمال احساساتی آن و غیره، ممنوع میباشد. به هر روی، یک عالم لبنانی شیعه که زائر مدینه در ایام حج سال 1964 بوده است، از نخاوله دیدن کرده و از حسینیه آنها، جایی که وی روز عید غدیر در این موضوع سخنرانی کرده است، یاد میکند. عالم مورد بحث، محمد جواد مغنیه (م دسامبر 1979)، به گفته خودش، این کار را به درخواست شیخ محمد علی العَمْری، رهبر مذهبی نخاوله، انجام داده است. مغنیه میگوید:
عده زیادی در مراسم سخنرانی او شرکت کردند. (2) حسینیهای که مغنیه از آن یاد کرده، به احتمال، شبیه همان حسینیهای است که یوسف الخویی در سال 1996 آن را وصف کرده است؛ جایی که مراسم سوگواری محرم در آن برگزار میشده است. براساس گفته این نویسنده، حسینیه یاد شده در یک زمین مخروبه دور از شهر و در همسایگی مسجد سلمان فارسی قرار دارد. علاوه بر حسینیه بزرگی که الخویی از آن یاد میکند، در مدینه امروز، حسینیههای دیگری (حدود ده باب) وجود دارد که یکی از آن ها مخصوص زنان است. تمامی اینها در خانههایی قرار دارد که هیچ نشانی از این که حسینیه باشد، در شکل بیرونی آن وجود ندارد. (3) روشن است که نخاوله، حتی تحت سلطه حکومت سعودی نیز، فرصتهایی را برای زائران شیعه ایرانی جهت برگزاری مراسم سوگواری اهل بیت، بر طبق رسوم خود و بدون دخالت وهابیان فراهم آورده (و میآورند). یک نویسنده ایرانی، به هممذهبان خود چنین توصیه میکند:
«بهتر است عزاداری و نوحه سرایی برای غربت و شهادت زهرای اطهر و ائمه بقیع علیهم السلام در اجتماع شیعیان و محل مسکونی آنان و دور از انظار اهل تسنن انجام گیرد.» (4) نویسنده ایرانی، سلطان حسین تابنده گنابادی (رضا علیشاه
1- El, vol. 5, 999 Al- Madine
2- هذه هی، ص 50؛ تجارب، ص 374
3- 5 The Shi'a,
4- بیگلری، احکام، ص 353
ص: 67
متولد 4- 1913) در فصلی که در باره اقامتش در مدینه به سال 1950 نوشته است، از شکایت یک عالم سعودیِ وهابی، از رفتار غیرمعقول و غیرقابل قبول نخاوله یاد میکند. به نوشته وی، این شخص؛ یعنی ابراهیم السلام، که زمانی کتابدار اصلی حرم بوده، اظهار کرده است که نخاوله هنوز بر شیخین لعن میکنند. نویسنده اعتراف میکند که در واقع، این رسم، باید از بین برود. (1) بیشک بیشتر عالمانی که در حرم یا دانشگاه اسلامی مدینه (تأسیس 62- 1961) (2) تدریس میکنند، دیدگاهی کاملا منفی نسبت به شیعه، به ویژه نسبت به هر نوع وحدت و آشتی میان شیعیان و سنیان دارند. این مسأله که یک فرد شیعه مذهب، از خارج از عربستان، یا مدینه یا منطقه شرقی بتواند در این مراکز علمی تحصیل کند، تا به امروز غیر قابل تصور است؛ مگر فردی که به طور رسمی و به صورت قانع کنندهای، تغییر عقیده خود را اعلام کرده باشد. طبعاً پیشنهادی که میرزا خلیل کمرهای (3) طی نامهای به ملک فیصل در دسامبر 1964 مطرح کرده و ضمن آن خواستار آن شد تا اجازه داده شود فقه شیعه در برنامههای آموزشی مسجد النبی صلی الله علیه و آله گنجانده شده و همچنین به طلاب ایرانی نیز اجازه ورود به این حوزه داده شود، با توجه به رویه این دولت، غیر واقعی به نظر میرسد و گویا مسؤولان سیاسی و مذهبی سعودی نیز با بیاعتنایی با آن برخورد کردهاند. (4) 5. راهنمایی مذهبی
به نظر میرسد، از قدیم رسمی میان نخاوله وجود داشته (و به احتمال هنوز نیز وجود دارد) که از عالمان خارج دعوت میکردند تا برای مدت زمانی میان آنان بمانند و به عنوان راهنما و روحانیِ مذهبی عمل کنند. در زندگی نامه سید عبد الحسین شرف الدین، عالم شیعه لبنانی، آمده است: وقتی به سال 1328/ 11- 1910 به مدینه آمد، به دعوت نخاوله به سخنرانی پرداخت و در باره اخلاقیات اسلامی سخن گفت و آنان را موعظه کرد. (5) به احتمال، سید محسن امین نیز که سه بار مدینه را زیارت کرده، چنین کاری را انجام میداده است. برای سال 1964، تنها میتوانیم، از محمد جواد مغنیه یاد کنیم.
پس از جنگ جهانی دوم، آیتاللَّه بروجردی ایرانی (م 1961) (6) که برای
1- خاطرات، ص 80، 84
2- بدر، تاریخ ج 3، ص 241- 236؛ بلیهیشی، همان، صص 105- 85؛ انصاری، التعلیم، صص 640- 610
3- در باره وی نک: رازی، محمد شریف، گنجینه، ج 4، صص 537- 535 نامبرده آثار متعددی در بارهمکه و مدینه دارد.
4- منازل الوحی، ص 110 [ترجمه متن نامه در صص 129- 114 آمده است.]
عنوان دیگر کتاب بالا «ارض النبوة جسر عظیم» است. در میان آثار کمرهای کتابچهای با عنوان پیام ایران به نجد و حجاز و مصر (تهران، 1382 ق. چاپ اسلامیه، به مناسبت یکمین سالگرد رحلت آیةاللَّه بروجردی) چاپ شده که افزون بر پیام، ادامه کتاب در باره غلاة و مبارزات امامان علیهم السلام با غلوّ میباشد. وی همچنین کتابی با عنوان «قبله اسلام کعبه یا مسجد الحرام» دارد، «مترجم».
5- قبیسی، حیات، ص 106؛ و در باره شرف الدین نک: EI, vol. 9, 314
6- در باره او نک: EI, 3- 4, 157و vol. 4, 376- 379Encyclopaedia Iranica,
ص: 68
چندین سال، مرجعیتِ مطلق شیعه را در اختیار داشت، یکی از شاگردان پیشین خود را به مدینه فرستاد (1) تا در آنجا «بقایای شیعه را حفظ کند.» (2) این نماینده، که محمد تقی طالقانی نامیده میشد، بهطور ناگهانی در سال 1953 دو سال بعد از رسیدنش به مدینه، فوت کرد. (3) سیزده سال بعد، برادر جوانتر او، نویسنده ایرانی، جلال آل احمد، (م 1969)- که زمانی عضو حزب توده بود (4)- برای انجام حج به مکه رفت و مدینه را هم زیارت کرد. وی در آنجا، در پرس و جو و تحقیق در باره وضعیت درگذشت برادرش، اصرار نکرد. (5) شاید در قم یا جای دیگری، نامهها و مدارکی در باره فعالیتهای محمد تقی طالقانی در مدینه وجود داشته باشد؛ اما اگر هم باشد، هنوز در دسترس قرار نگرفته است.
سید محمد تقی طالقانی، تنها کسی نبود که به عنوان نماینده آیت اللَّههای قم به مدینه فرستاده شد. حدود یک سال بعد از مرگش، بروجردی به حاج سید احمد لواسانی دستور داد که برای کارهای مشابه به مدینه برود. (6) یک نویسنده ایرانی، به اختصار از او و فعالیتهایش در آنجا، در گزارشی که از سفرش در سال 1956 نوشته است، نام میبرد. (7) از اطلاعاتی که در اختیار من است، معلوم نیست لواسانی چند سال در مدینه اقامت داشته است.
در طول سال ها، عالم دینی دیگری، با نام شیخ عبد الحسین فقیه رشتی (متولد 1903 در نجف) در موسم حج به مکه و مدینه میرفت تا حجاج ایرانی را درباره مسائل شرعی و زیارت توجیه و موعظه کند. او این کار را به فرمان استادش، در زمان حیات استاد و پس از آن تا سال درگذشت آیت اللَّه بروجردی (1961) و دست کم تا اوایل دهه 1970 انجام میداد. (8) به هر روی، کار اصلی او تعلیم حجاج بود، نه آموزش شیعیان محلّی مدینه. (9) بحث درباره سیاست [آیت اللَّه] بروجردی برای فرستادن حجاج به خارج از کشور، از دایره این بحث بیرون است.
نکته جالب این است که چطور جامعه شیعه محلی، این نمایندگان قم را میپذیرفت، در حالی که رهبر مذهبی آنها، شیخ عَمْری، دنبالهرو مراجع نجف بود. (10) سؤال دیگر این است که مسؤولان سعودی، اطلاعاتی از این تحول
1- در این صفحه، مطلبی در این باره نیامده است. به علاوه شمس آل احمد در شرح حال برادرشمحمدتقی طالقانی متولد 1280 نوشته است: وی از شاگردان نخبه مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و نماینده ایشان- و نه آیةاللَّه بروجردی- در مدینه برای شیعیان نخاوله آن شهر بوده است. در آنجا افزوده است که: به سال 1330 توسط ایادی ملک فیصل مسموم و کشته شد. نک: آل احمد، شمس، از چشم برادر قم، کتاب سعدی، 1369 ص 194.
گفتنی است که علی دوانی هم در شرح حال آیت اللَّه بروجردی و بیان فعالیتهای ایشان در اعزام مبلغ به خارج از کشور، یادی از محمدتقی طالقانی نکرده است. نک: زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت اللَّه بروجردی، صص 257- 252 تهران، نشر مطهر، 1372.
در مصاحبهای که با شیخ عمری صورت گرفت- و در ادامه همین مقاله خواهد آمد- ایشان نیز تصدیق کردند که طالقانی، نماینده مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی بوده است. همچنین جناب حجة الاسلام علم الهدی در خاطرات حج خود گفتهاند که سید محمد تقی طالقانی از طرف آیتاللَّه سید ابوالحسن اصفهانی به مدینه اعزام شده بود. نک: مهدوی راد، محمدعلی؛ جعفریان، رسول، با کاروان عشق تهران، مشعر، 1372، ص 360، «مترجم».
2- آل احمد، خسی، ص 139 ترجمه انگلیسی، ص 115
3- رازی، آثار، ج 2، ص 348؛ گنجینه، ج 4، ص 506؛ ج 7، ص 66 تصویر او در آثار ج 2، ص 349 و گنجینه ج 4، ص 692 آمده است.
4- جلال آل احمد برای مدتی در حزب توده بود، اما در سال 1326 ش. به همراه تنی چند از اعضایبرجسته حزب، از جمله خلیل ملکی از حزب بیرون رفت. وی پس از سرخوردگی از جریانات رشنفکری و غرب گرا، بار دیگر به مذهب روی آورد و ایمان مذهبی او در جریان نهضت روحانیت در سال های 41 تا 43 بیشتر شد. سفر حج وی و حتی مکاتباتش با امام خمینی نشان از گرایش مذهبی او دارد؛ چیزی که سبب خشم روشنفکران لامذهب دوره اخیر شده، به رغم سهم آشکار او در ادبیات داستانی معاصر، با کمال بی اعتنایی، با وی برخورد میکنند.
5- خسی در میقات، ص 40، 66 و 167 ترجمه انگلیسی، صص 7، 45 و 115 نک: The. 303 Mottahedeh: Mantle,
تنها در صفحه 40 خسی در میقات آمده است: ... نگو که این یک کاسب نخاوله است. اقلیت شیعه اهل مدینه. که برادرم مأمور روحانی میان ایشان بود و در سال بیشتر دوام نیاورد و در همین بقیع خاکش کردند. فردا سراغ قبرش خواهم رفت، «مترجم».
6- جناب حجة الاسلام علم الهدی در خاطرات خود میگویند: نماینده حضرت آیةاللَّه سید ابوالحسناصفهانی رحمه الله آقای سید محمد تقی طالقانی، در کنار یکی از همین باغ ها در خانه نخاولهایها ساکن بودند و بعد از ایشان که آقای سید احمد لواسانی از تهران، به دستور آیةاللَّه بروجردی آمدند و ماندگار شدند، ایشان در باغ ملائکه، اتاق کوچکی برای خودشان درست کرده بودند و آنجا بودند. مهدوی و جعفریان، با کاروان عشق، ص 361
7- رازی، آثار، ج 2، ص 349؛ سالور، ارمغان، صص 26، 28 و 34
8- بنا به نقل آقای علم الهدی، وی پس از درگذشت آیةاللَّه بروجردی، از طرف آیةاللَّه عبدالهادیشیرازی، آیةاللَّه حکیم، آیةاللَّه شاهرودی و حتی آیةاللَّه خویی، به این وظیفه اشتغال داشته است. مهدوی راد، جعفریان، با کاروان عشق، ص 369، «مترجم».
9- رازی، گنجینه، ج 2، ص 222
10- به نظر میرسد این پرسش مؤلف بیمورد باشد. نخست بدان دلیل که اگر طالقانی از طرف مرحومسید ابوالحسن اصفهانی به مدینه اعزام شده باشد، این پرسش از اساس منتفی است. و نکته دیگر آن که، زمانی که مرحوم بروجردی کسی را فرستاده، مرجعیت مطلق را داشته و اصولا قم بر جهان تشیع حکومت داشته است. به علاوه، آقای عمری که در حال نزدیک به نود سال دارند در آن زمان، در حدی نبودهاند که رهبری دینی نخاوله را داشته باشند، «مترجم».
ص: 69
داشتهاند یا نه.
از اطلاعات اندکی که در دسترس من هست، به روشنی به دست میآید که نخاوله رهبران دینی خودشان را در این اواخر (به احتمال به طور مرتب و متوالی) داشتهاند؛ اما مایل به داشتن علمایی از بیرون، برای به دست آوردن حمایت معنوی، از طریق آنان بودهاند. میتوان چنین فرض کرد که علمایی که از بیرون میآمدند و پاسپورت ایرانی داشتند (دست کم در بخش عمده دوره پهلوی) موقعیت بهتری در ارتباط با حاکمیت سعودی، در قیاس با رهبران مذهبی بومی نخاوله داشتهاند.
در ارتباط با روحانیون محلی، پرسش بیپرده آن است که اینان، آموزشهای دینی عالی خود را از کجا فرا میگرفتهاند. ممکن است برخی از آنان در عتبات تحصیل کرده باشند. سید محسن امین در گزارش سفر خود به مدینه، در اواخر روزگار عثمانی، از دو نفر از مردم عوالی نام میبرد که طلبه نجف بودهاند. (1) کسانی مانند شیخ محمدعلی الهاجوج که احیانا در آغاز به عنوان روحانی در میان قبیله خود فعالیت میکرده و سپس، دست کم در برخی از اوقات- اگر نه همیشه- در میان نخاوله مدینه فعالیت میکردند.
درباره شیخ محمد العمری، که پیش از این، از او نام برده شد، باید فرض کنیم که نسب او به بنو عمرو، از طوایفِ قبیله حرب بر میگردد. (2) الخویی او را «یک رهبر مذهبی و قبیلهای مسن» مینامد. (3) تصویری از این شخص، که مغنیه او را «العلامه» مینامد، در کتاب حمزة الحسن درباره شیعیان عربستان آمده است. تا آنجایی که میدانم، این تنها تصویری است که از یک نخاولهای واقعی، تاکنون چاپ شده است. (4) با توجه به اطلاعات شفاهی که من قادر به گردآوری آنها بودهام، در سال 1995 شیخ محمد العمری بیشتر آموزشهای مذهبی خود را در نجف کسب کرد. استاد اصلی او، در دهههای چهل و پنجاه میلادی، سید باقر (ابن سید علی) احسائی، معروف به الشخص بوده است. این فرد (که برخی او را آیت اللَّه میدانند) در شهرک الاحساء، به سال 99- 1898/ 1316 متولد شده، در سال 4- 1903/ 1321 به نجف آمد و تا زمان مرگش در 1962 در آنجا زندگی میکرد. از آنجایی که وی یکی از شاگردان میرزا محمد حسین نایینی و
1- اعیان، ج 10، ص 364؛ همچنین نک: به مطالب صفحه 289 متن اصلی.
2- بلادی، نسب، ص 66؛, vol. 2, 379- 383Die Beduinen Oppenheim:
3- The Shi'a,
4- الشیعه، ج 2، ص 367
ص: 70
شماری دیگر از مجتهدان برجسته بود، خود نیز استادی موفق شد؛ هرچند که تعداد آثارش- دست کم آنهایی که به چاپ رسیده است- به نظر محدود میرسند. (1) نزد همین عالم بود که شیخ عَمْری ما، برای مدت زمانی تحصیلاتش را آغاز کرد. وی پیوند بیشتری با استادش داشت و گفته میشود که با یکی از دختران وی ازدواج کرد؛ همان که همراه وی به مدینه آمد.
پس از مرگ الشخص، شیخ عَمْری برای مدتی تحصیلات خود را در نجف ادامه داد؛ آن هم همراه با دو آیت اللَّه مشهور؛ یعنی سید محسن حکیم (م 1970) و سید ابوالقاسم خویی (م 1992). تاریخ دقیق بازگشت او به مدینه برای من مشخص نیست. همینطور من نمیتوانم بگویم، آیا شیخ عَمری قبل از آمدن به نجف، آموزشهای دینی اولیهاش را در مدینه کسب کرد یا در نزدیکی همان مدینه منوّره؛ و اگر چنین باشد، معلم او یک معلم بومی نخاولی، یک مجاور و یا شخص دیگری بوده است. این ناممکن است که او میتوانسته- یا حتی به او اجازه شده- تا به عنوان یک طلبه عادی در حوزههای سنّی در حجاز یا جای دیگر ثبت نام کند.
به بیان دقیقتر، باید چنین فرض کنیم که او در جوانی مستقیماً به نجف رفته است. به احتمال، در جریان رفتنش به نجف، یا پس از پایان تحصیلاتش در مسیر بازگشت، در بحرین یا احساء، در منزل استادش سید باقر الشخص، مدتی اقامت گزیده باشد. (روابطی میان شیعیان احساء و شیعیان مدینه وجود داشته؛ اما در باره جزئیات آن آگاهی ندارم). بر اساس گفته الخویی، در حال حاضر (1996) «تعداد انگشت شماری روحانی مذهبی شیعه در مدینه وجود دارد» (2) اما طی سال ها، شیخ محمد العمری، نماینده اصلی مراجع نجف؛ مانند سید محسن حکیم، ابوالقاسم خویی و در حال حاضر، آیت اللَّه سیستانی بوده و هست. الخویی در جریان دیدارش از محلی که شیخ عمری در آنجا نماز جماعت برگزار میکرده، تصاویری از (پدربزرگ خودش) ابوالقاسم خویی، و همچنین هر دو آیت اللَّه گلپایگانی (م 1993) و سیستانی را دیده است.
علاوه بر امامت نمازهای ظهر و عصر و همچنین نماز برای اموات، شیخ
1- الشخص، من علمائنا نام شیخ عمری هم به عنوان شاگرد او در ص 298 یاد شده است در باره خاندان الشخص نک: همان ؟ الاسَر، صص 114 تا 116؛ امینی، معجم رجال، ج 2، ص 722
2- 5 The Shi'a,
ص: 71
العمری، عقد ازدواج نیز منعقد میکند؛ و از آنجایی که هیچ دادگاه شیعی در مدینه وجود ندارد، وی به عنوان یک قاضی غیر رسمی، به حل و فصل اختلافاتی که نخاوله در آن درگیر هستند، میپردازد.
همین طور، وی در مسائل مربوط به اوقاف شیعیان مورد مشورت قرار میگیرد. از اتفاق، روشن نیست که بر سر تشکیلات قدیمی چه آمده است؛ اما به نظر میرسد که تشکیلات جدیدی توسط شیعیان تأسیس شده است که جدای از تشکیلات سنیها، به ثبت رسیده است. (1) نشانهای وجود دارد که آموزش علوم دینی در خانواده شیخ عمری، ادامه یافته است. در اول جولای سال 1987؛ یعنی چند هفته قبل از «جمعه خونین» در مکه (31 جولای) (2) [6 ذی حجه 1407/ 11 مرداد 1366] خبری در کیهان هوایی (تاریخ 23 ژوئن سال 1987) درج شد بدین مضمون که رهبر شیعیان مدینه با نام شیخ کاظم علی العمری بازداشت شده است. طبق گزارشِ «منابع موثق و آگاه» مأموران امنیت سعودی، وی را در اواسط آوریل و به دنبال مراسمی که وی به مناسبت مراسم شب نیمه شعبان (که شیعیان دوازده امامی آن را، روز تولد امام دوازدهم میدانند) خطبه خوانده بود، دستگیر شد. حمزة الحسن، شیخ کاظم را فرزند محمد علی العمری معرفی میکند. (3) از آنجایی که من اطلاعات موثقی در باره دستگیری شیخ کاظم، از جمله در باره زمینه سیاسی، مدت دستگیری و بازتاب احتمالی آن بر نخاوله، ندارم، از اظهار نظر در باره این رخداد، خودداری میکنم.
کاملًا روشن است که در حال حاضر، نخاوله در خطر تبدیل شدن به کانون تحریکات شیعی انقلابی (نه فقط ایرانی) بوده و مورد تردید و سوء ظن شدید مسؤولان سعودی قرار دارند. در پی تنش میان ایران و عربستان سعودی، میتوان بخشی از این تردیدها را سیاسی دانست؛ اما در کنار آن، مسأله، با برخی از ادبیات بحثانگیز و انتقادی میان شیعه و سنّی از جمله بحث سبّ صحابه نیز درآمیخته است. بالا گرفتن موجی از این اختلاف نظرها و ادبیات ردیه نویسی و بحثانگیز از پس از ماجرای جمعه خونین در سال 1987/ 1366 ش. به روشنی این گفته را تأیید میکند. (4)
1- همان.
2- نک: Behind the Riot; Kramer:؛ و Tragedy and Khomeini's Messengers Kramer:
3- الشیعه، ج 1، ص 66
4- Sunni Polemical Writings Ende:
ص: 72
فتواهای جدیدی توسط علمای وهابی مانند عبد العزیز بِنْ باز، ابن جبرین و دیگران صادر شد دائر بر این که شیعیان (دوازهامامیها و همچنین زیدی ها) ملحد هستند و این که بنا بر این، به طور مثال، مسلمانان واقعی [سنی]، حتی نباید از گوشت حیواناتی که توسط قصابان شیعی ذبح میشوند، استفاده کنند. (1) با این همه، گفته میشود تسامح و نرمی در سیاست وهابیون سعودی نسبت به شیعیان کشور سعودی، از جنگ خلیج [فارس] در سال 1991 به بعد به ویژه از سال 93 و 94 به این سو، در پیش گرفته شده است. حتی قول هایی داده شده است که ممنوعیت مساجد و حسینیهها برداشته شده و برگزاری مراسم عزاداری (عمومی) اجازه داده شود. به هر روی، چنین به نظر میرسد که اگر هم چنین تخفیفهایی وجود داشته باشد، تنها ویژه منطقه شرقی است نه مدینه. (2) چنین به نظر میرسد که شیعیان مدینه، در مقایسه با هممذهبان خود در منطقه شرقی، حتی به دنبال انقلاب ایران در 79/ 1978 کمتر سیاسی شدهاند. آنان در بیشتر موارد، از دخالت در سیاست داخلی و تنش های سیاسی ایجاد شده، پس از درگیری در مکه و مدینه (به ویژه دهه 1980) میان زائران شیعی (بیشتر ایرانیها) و نیروهای امنیتی سعودی در مراسم سالانه حج، خودداری کردهاند. (3) گفته میشود که در این سال ها، شیخ محمد العمری، مدینه را در زمان حج ترک میکرد تا از ورود در این درگیریها جلوگیری کند. (4)
مسألهای که در این مشاجرات بارها مطرح شده آن است که اداره امور حرمین شریفین به یک تشکیلات بین المللی اسلامی سپرده شود. این عقیده تازهای نیست. طی سال ها، این عقیده توسط نویسندگان، جنبشها و برخی از سیاستمداران- اعم از شیعه و سنی- مطرح شده است. (5) بیتردید اگر این پیشنهاد به وسیله ایران یا هر گروه شیعه دیگر از سایر نقاط جهان مطرح شود، دیر یا زود، توجه مسلمانان جهان را از وجود یک جامعه شیعه در حجاز جلب خواهد کرد. نتیجه آن که حاکمیت سعودی (که هرگونه کنترل بین المللی را بر حرمین شریفین رد میکند) با سوء ظن فزایندهای در حال کنترل این اقلیت هستند. حتی ممکن است در اندیشه برخی از اقدامات پیشگیرانه نیز باشند.
1- حسن، الشیعه، ج 2، ص 341؛ همان نویسنده، ضجه، چاپ پاریس، ژانویه 1992؛ هنچنین نک: بن باز، فتاوی هیئة کبار، ص 136؛ همان نویسنده، فتاوی اسلامیه، ج 3، صص 104 تا 107
2- esp. 113 The Politics, al- Rasheed:
3- نک: (پاورقی 296 Kramer) و مقاله همان نویسنده در
11 )1987( Middle East Contemporary Survey ,vol .
4- Al- Khoei, 5
5- نک: vol. 11) 1987 (, 571 Middle East Contemporary Survey,
برای اطلاعات بیشتر نک: The Makkah Massacre, esp. 77- 85 Bangash: همچنین: آل احمد، خسی در میقات، ص 45 (ترجمه انگلیسی، ص 31).
ص: 73
تاکنون دولت ایران و همچنین متحدان دیگر وی در خارج از کشور، از هرگونه برنامه مبازراتی قاطعانه به نفع نخاوله خودداری ورزیدهاند. در حقیقت چنین مبارزهای، کمکی به نخاوله نخواهد کرد؛ گرچه جلب توجه بینالمللی به وضعیت دشوار این اقلیت، موضوع دیگری است. (1) پینوشتها:
1- در اینجا افزودنی است که روابط مسؤولان ایرانی با رهبر شیعیان مدینه، همیشه گرم بوده، اما مصالح سیاسی، به ویژه مصلحت آنان ایجاب میکرده است تا روابط میان آنان، طبیعی بوده و تحریکآمیز نباشد. پس از سه سال تعطیلی حج، به دنبال فاجعه جمعه خونین، یعنی سال های 67 تا 69 شمسی، در سال 1370 باز هم رهبر شیعیان این جرأت را داشت تا دیداری با مسؤولان بعثه ایران داشته باشد. در گزارشی در این باره آمده است: امروز- 18 ذی قعده 141112 خرداد 1370- جمعی از علمای حاضر در بعثه مقام معظم رهبری، به همراه حجة الاسلام تسخیری، معاونت امور بین الملل بعثه، با شیخ العمری از روحانیون برجسته عربستان و رهبر شیعیان مدینه ملاقات کردند. این دیدار در حسینیه شیعیان مدینه واقع در یکی از نخلستان های اطراف این شهر انجام شد. شیخ العمری، با پشت سر نهادن حدود هشتاد بهار، همچون نگینی در میان شیعیان مدینه میدرخشد. ایشان دوران تحصیلات حوزوی خود را در نجف اشرف گذرانده و به عنوان یک شخصیت علمی قدیمی محسوب میشود. در مدینه شخصیت دیگری همطراز با ایشان نیست. شیخ العمری به گرمی از دیدارکنندگان استقبال کردند و به آنان خوشآمد گفتند. ایشان عنوان نمودند که شیعیان نگران سلامتی حضرت آیةاللَّه خامنهای بوده و برای صحت سلامتی ایشان دعا میکنند. نک: سیمای حج در سال 70، گزارشی از فعالیتهای بعثه مقام معظم رهبری، تهران، 1371 صص 47 و 48
ص: 84
تیر اجل در صدمات راه جبل
تألیف سال 1299 هجری قمری
به کوشش رسول جعفریان
مقدمه
رساله حاضر که نویسنده آن را «تیر اجل در صدمات راه جبل» نامیده است، از جهت محتوا، رسالهای است منحصر به فرد که به صورتی منظم و کاملا عالمانه، مشکلات راه جبل را که از نجف تا مکه امتداد داشته، گزارش کرده است.
نویسنده نام خود را در این رساله نیاورده، اما آگاهیهای پراکندهای در باره خود به دست داده است. وی در مقدمه مینویسد: به سال 1297 هجری در سفر حج بوده و سفرنامهای نیز نوشته است. پس از آن، در سفر سال 1299، بنای آن داشته تا مطالبی در باره راه جبل به سفرنامه پیشین خود بیفزاید، اما از آنجاکه نسخه آن سفرنامه در دسترسش نبوده و ترسیده که اطلاعاتش از میان برود، رساله جدید را نوشته است. زمان تألیف آن پس از بازگشت از سفر، گویا در نجف بوده؛ زیرا در جایی از آن مینویسد: «و امروز سیّم ربیع الثانی است و هنوز آخر حاج نرسیده». در اینجا اشاره وی به بازگشت حجاج از راه جبل به نجف است که تا این زمان، هنوز وارد نشدهاند. همچنین از جای دیگری از رساله، چنین بر میآید که وی در سال 1280 هجری در سفر حج بوده؛ سالی که شهاب الملک همراه کاروان جبل حضور داشته و هدفش افزون بر حج، بستنِ قراردادی با شیخ جبل بوده است.
ص: 85
مؤلف به هیچ روی اشارهای به مشاغل دولتی خود و این که از رجال دولت بوده یا نه، ندارد؛ به عکس، موضع او نسبت به دولت انتقادی است و به احتمال زیاد، به همین دلیل است که نام خویش را در این رساله نیاورده است. انتقاد وی در بیتوجهی به وضعیت زائران ایرانی است که در راه جبل گرفتار بدترین تعدّیات و ستمها قرار دارند و دولت ایران احساس مسؤولیت نمیکند. نمونه تند انتقاد وی عبارت زیر است:
هر سال چندین هزار نفر تبعه دولت علیّه از اعیان و اشراف و علما و تجّار و غیره، اسیر عربِ برهنه بی سر و پایی است در بیابان که بوی آبادی نشنیده که به آن ها هرچه خواهد بکند و هر دزدی با ایشان آنچه میخواهند بنماید و هرگز در فکر ایشان نیست که بر آن ها چه گذشته و چه میگذرد؛ و حالِ آن ها حال زنگیهای بیابانی است که به اسیری میگردند که نه خود قوّت مدافعه دارند، نه دیگری در مقام انتقام و مؤاخذه! نمیدانم از برای موقف حساب و روزِ گرفتنِ دادِ مظلوم از ظالم، چه جوابی از برای حضرت مُنْتقم حقیقی- جلّ اسمه و جلاله و عظمته- مهیّا کردهاند که شبانی این گله را به ایشان و ازآنها به صد قسم منتفع و درصدد حفظ آن ها ازگرگهای گرسنه بیابانی هرگز نیفتادند. إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.
وی انگیزه خود از تألیف این رساله را آگاه کردن امرای دولت به وضعیت این راه و نیز آگاهانیدن مردم از دشواریهای آن دانسته است.
از این عبارت وی «در این چند سفری که مشرّف شدم» روشن میشود که وی چندین سفر به حج رفته و ارزش رساله حاضر بدان است که تجربههایش از شیوه اداره کاروان راه جبل را در این رساله به صورتی بسیار منظم عرضه کرده است. وی در جای جای این رساله به اتفاقاتی که به قول خودش «همین امسال» شاهد آن بوده، استناد کرده است. نمونهای از آن در باره دزدی از اشخاص و تلاش امیرحاج برای برگرداندن اندکی از مال مسروقه و گرفتن انعام چند برابر آنچه برگشته، چنین است:
چنانچه در موردی، امسال خود مبتلا بودم که از شخصی، باری که تقریباً به قدر پنجاه تومان بود، بردند، در روز، در آخر قافله، بعد از منازعه و زخم خوردن. پس از مدتی به تفصیلِ گذشته، به قدر بیست و پنج قران اسباب آوردند
ص: 86
و ده تومان میخواستند؛ به هزار زحمت دو سه تومان مصالحه شد.
طبعاً به صور غیر مستقیم، بسیاری از جزئیات اداره امور این کاروان را که بر پایه سه رکن «حملهدار»، «امیر حاج» و «شیخ جبل» قرار داشته، تشریح کرده است. وی نه تنها به بیان مشکلات پرداخته، بلکه راه حلهای موجود را نیز، هم برای اصلاح وضعیت این راه و هم انتخاب راه جدیدی در حاشیه آن عرضه کرده که بسیار قابل توجه میباشد.
به علاوه در لابلای رساله، به برخی از مسائل تاریخی مربوط به راه نیز اشاره کرده که مهمترین آنها، یاد از تلاشهای مرحوم شیخ عبدالحسین طهرانی معروف به شیخ العراقین است که با خرابکاری شهاب الملک، مأمور دولت ایران، به جایی نرسید. به نظر میرسد این گزارش در جای دیگری نیامده باشد.
گزارش موجود از هر جهت خواندنی است؛ به ویژه بخش مربوط به برخورد با اموات و مریضها که ناله خودش هم درآمده و در آغاز آن نوشته است که وقتی «قلم اینجا رسید سر بشکست». به قدری وضعیت مصبیت بار بوده که قابل تصور نیست:
گاهی مریض بَدْحال را از طول جان دادن فارغ میکنند و از ترس بروز کردن، خود را در زحمت و خرج غسل و کفن و نماز نمیاندازند؛ در گودالی او را پنهان مینمایند و اگر مجال آن نشد، چنانچه در نزدیکی صبح که زمان حرکت حاج است بمیرد، از آن زحمت هم فارغ، در همان صحرا میاندازند و امسال از این قِسْم مکرّر شنیده و به تحقیق رسید.
اما در باره «راه جبل»، باید اشاره کنیم که ما در جای دیگری در باره راههای سفر حج در دوره قاجار سخن گفتهایم. (1) راههای معمول عبارت بود از: راه جبل که نزدیکترین راه بوده والبته دشواریهای خاص خود را داشته است. مهمترین آنها حضور شیخ جبل در سر راه بوده که بیاندازه به زائران ایرانی آزار و اذیت میرسانده است. زمانی که شیخ شهید فضل اللَّه نوری در سال 1317 از این راه بازگشت، چنان مصیبتی بر او و همراهانش- از زائران- وارد شد که در بازگشت، گزارشی از آن برای علما نوشت و جمع بسیاری این راه را تحریم کردند.
دوم راه دریایی بصره یا بوشهر از طریق دور زدن شبه جزیره و رسیدن به جده.
1- نک: حج گزاری ایرانیان در دوره قاجار. بی شبهه جای این رساله در زمان نگارش آن مقاله، خالیبود؛ امیدوارم که روزگاری بتوانم در این باره، تحقیق بهتری را عرضه کنم.
ص: 87
سوم راه سوریه از طریق حرکت از عراق در حاشیه فرات و رفتن به حلب و از آنجا به دمشق و مدینه که طبعاً طولانی بوده است. رفتن از طریق اسلامبول و از آنجا با کشتی به اسکندریه و سپس به جده رفتن نیز در این اواخر معمول بوده است.
همان گونه که گذشت، راه جبل نزدیکترین راه بوده؛ اما به دلیل کم آبی، حمله اعراب و بینظمیهای موجود در آن و گرفتن مالیاتهای متعدد، به انواع بهانهها، رفتن از آن سخت بوده است. از گزارش موجود بر میآید که کارپرداز ایران در بغداد و جده، کم و بیش در رفع این مشکلات تلاش میکردهاند، اما دولت قاجاری سیاست منظمی برای اصلاح این راه نداشته است. به علاوه، کارپردازهای مزبور نیز یا توان کار بیش از آن را نداشتند و یا اصولًا احساس مسؤولیت چندانی برای توجه به امور زائران نمیکردهاند، این همان چیزی است که مؤلف را به خشم آورده و در حالی که شاهد بوده است که انگلیسیها و دیگران تا چه اندازه برای اتباع خود ارزش قائلند و پیگیری میکنند و میدیده است که دولت ایران اساساً به این مشکل هرساله کم توجهی میکند؛ به طوری که سبب آبرو ریزی دولت شده است!
نسخه منحصر این رساله، در اختیار استاد ارجمند جناب دکتر اصغر مهدوی قرار داشته که در پی درخواست این جانب، با دست و دلبازی تمام آن رساله را در اختیار بنده قرار دادند. در اینجا باید از ایشان تشکر و سپاسگزاری کنم و فرصت را مغتنم شمرده به خاطر تلاش عالمانه و جاودانهای که برای نشر کتاب «سیرت رسول اللَّه (ص)» و مقدمه عالی و ارزشمند و جامع آن نوشتهاند، تشکری افزون داشته باشم. سایر خدمات فرهنگی ایشان؛ به ویژه در عرصه نسخههای خطی برای دوستداران فرهنگ ایران واسلام شناخته شده است. خداوند جزای خیر به ایشان عنایت فرماید!
ص: 88
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الهی و سیدی! اگر با چشیدن مشقّت سفر مکه از راه جبل، حاجیانت را در سفر برزخ عذاب فرمایی؛ پس وای بر ایشان؛ و اگر با کشیدن حساب سهبان (1) دوباره در موقف حسابشان درآوری، پس چه کنند با این خسران!
الهی! در خلقت چون حملهدار و عکّام موزی داشتی، پس سِرّ خلقت عقرب و مار چه بود! و بد هیئت و بدخوی چون ساربانان نَجْد بود، از حکمت آفریدن غول باید سؤال نمود!
الهی! این مشت ضعیفان را به خانهات خواندی؛ پس طاقتی عطا که توانند بار سنگین زحمت این راه بر دوش کشند؛ یا قوّتی به ایشان مرحمت فرما که این همه خار زهرآلود از پا کشند.
الهی! اسیر در هر مملکت دستگیر یک بزرگ، و زمام اختیار حاجیان در این راه، بر دست هزار گرگ.
الهی! مظلوم در هر کجا است از یک درد نالد، و مظلوم این [راه] متحیّر است که کدام درد خود شمارد.
الهی! راهزنان هر راه، یا طالب مالند یا دشمن جان، و راهزنان این راه به مکرهای پی در پی، هم مال شناسند و هم جان؛ هم دین بَرَند و هم ایمان.
الهی! به حاجیانت فرمودی که لباس احرام به جهت کفن خود ذخیره کنند؛ پس به این جماعت انصافی ده که از این دو جامه درگذرند.
الهی! مظلوم در هر جا هست، امید پناهی دارد که به او پناه برد؛ یا ملجئی در نظر دارد که به سوی او فرار کند؛ و مظلوم این راه، پناهش امیر حاج است که در پوستش هزار موذی نهان؛ یا حملهدار است، شیطانی است در لباس انسان؛ اگر به منزل نشیند، انیسش عکّام، مظهر صد غول بیابان؛ اگر رو به صحرا کند، گرفتار خار مغیلان.
الهی! تو را قسم میدهم به مظلومیِ حاجیان بیکسی که در آن راه بیغسل و کفن و نماز در خاکش پنهان کردند، و حاجیان مریضی که در وقت بار کردن در آن صحرای
1- کلمهای شبیه آن یا سبهان. سهب در عربی به معنای «گرفتن چیزی به سختی» آمده است، «دهخدا». اماتا آنجا که مراجعه کردیم، در لغت عرب، لفظ سهبان استعمال نشده است.
ص: 89
خونخوار تنها گذاشتند و حاجیان نیمه جانی که از روی شترش انداختند و رفتند، و حاجیان مرده که تمام مالش را بردند و از زمینش برنداشتند، که سلام ما را برسان به خاتم پیغمبران، پناه درماندگان و آل اطهار؛ آن جناب که از شوق زیارت مرقد مطهّره ایشان دل را قوّتی و بدن را طاقتی و جسد را حرکتی است.
و بعد: در سال هزار و دویست و نود و هفت [1297] که به زیارت بیت اللَّه الحرام مشرّف شدم، رساله مختصری در تعدّیات و خرابیهای راه جبل نوشتم، به امید آن که به نظر امَنای دولت علیّه رسیده، در صدد اصلاح برآیند، یا حاجیان قبل از حرکت در تدبیر کار خود افتند. و امسال که سال نود و نه [1299] بود، خداوند تبارک و تعالی نصیب فرمود، باز از آن راه مشرّف شدم؛ به امید آنکه از آن ظلمها چیزی کاسته و از آن بدعتها پارهای برخاسته؛ غافل از آنکه وقایع آن راه نمونه شده از قیامت کبری؛ و زاد فی الطنبور نغمة اخری. خواستم اندکی از جور جدید بر حاشیه آن رساله بنگارم و قدری از ستمهای تازه در مسلک گذاشته درآورم. چون رساله همراه نبود، ترسیدم اجل مهلت ندهد و دستم به او [آن] نرسد. لهذا از نو طرحی انداختم و در آن محشر عُظمی این رساله را نگاشتم و نام آن را «تیر اجل در صدمات راه جبل» گذاشتم و از برای روز جزا تخم رجایی کاشتم و این زحمت را خدمت بزرگی به اخوان پنداشتم.
فصل اول [حملهدار و مشکلات آغازین حجاج راه جبل]
جمعی اراذل و اوباش عرب و عجم که نه از دین بهره دارند و نه از انسانیّت نصیبی و قسمتی، در صدد گوشبُری بندگان خداوند برآمده، نام خود را حملهدار گذاشته، هر ساله جماعتی از ایشان به لباس مکر و حیله در شهرها و دهات ایران میگردند و مردم را فریب میدهند که راه جبل از همه راهها به حسب امنیّت و نزدیکی و ارزانی بهتر؛ با آن بیچارگان به مقدار معین قرار میدهند که ایشان را از آن راه ببرند به مکه معظمه و برگردانند و به مواثیق مؤکّده و عهود متعدّده ایشان را مطمئن کرده، به همراه میبرند. چون به نجف اشرف رسیدند و ثلث اول را دادند که مصرف آن غالباً قروض حملهدار است که به وعده آمدن حاج گرفته، منادی امیر حاج فریاد میکند که کجاوه در دویست و پنجاه تومان و سرنشینی در صد تومان؛ هرکس کمتر از این مقاوله کرده، کسر آن را از او در راه خواهند
ص: 90
گرفت؛ پس حاج مذکور به اضطراب میافتند. باز آن جماعت ایشان را ساکت میکنند؛ بیچاره ثلث را داده و دستش به جایی بند نیست. و اگر بهم بزند، جز جهاز شتر چیزی ندارد؛ و دوباره مُقطّع (1) تمام باید بدهد؛ لهذا با او میرود و در مراجعت تتمه را به اقسام اذیّتِ زبان و دست و ندادن شتر یا دادن شتر ضعیف که قوّت رسیدن به منزل ندارد و آخر کار به قوّت آدمهای شیخ جبل که در تشدّد و غلظت و قساوت قلب بینظیرند، از او میگیرند. بیچاره به انواع ذلّت در آنجا باید قرض کند یا اسباب خود را بفروشد و آسوده شود.
فصل دوم [آغاز دشواری پس از بیرون رفتن از نجف]
گروه حملهدار جماعتی را پیدا میکنند که وقتی [روزگاری]، استطاعت داشتند و حج نکردند و مال را تلف کردند، یا مطالباتی سوخته دارند، یا استطاعتشان به مِلْک و عِقار است و مشتری ندارد، ایشان را به اقسام مکر و حیله و ادعای اعتبار به نسیه بر میدارند و مخارج خوراک ایشان را گاهی نیز بر گردن میگیرند که در مراجعت در همان بلد، تنخواه خود را بگیرند. بیچارههای ضعیف العقول به امید بیرون رفتن از نجف اشرف از عهده این تکلیف بزرگ و فرج بعد از چند ماه حرکت میکنند. تا روز بیرون رفتن از نجف اشرف، فیالجمله سلوکی مینمایند. پس از بیرون رفتن از نجف و یأس از مراجعت، اوّل در اکْل و شُرْب چنان تنگ میگیرند که هیچ اسیری در هیچ مجلسی به آن شدّت نیست؛ حتی از دادن آب به جهت تطهیر و وضو مضایقه مینمایند! و اگر در جواب مطالبه آب فحش ندهند، میگویند: تطهیر با سنگ و کلوخ، و نماز با تیمم در شرع رواست؛ آب به جهت حفظ نفس لازم است. و ثانیاً با آن ها همان کنند که جماعت سابقه کردند و مردمان عزیز محترم را در آن صحرا، به گدایی و ذلّت میاندازند که از مشاهده حالت ایشان دلِ سنگ آب میشود!
فصل سوم [راه دریا و راه جبل]
از وقتی که حرکت جهاز [کشتی] به سمت جدّه از بصره و بوشهر در موسم حج شیوعی پیدا کرده، جماعتی از حملهدار در اطراف ایران سیر میکنند؛ جمعی از ضعفا را
1- به صورت تقسیط درآوردن.
ص: 91
صید کرده با ایشان مقاطعه میکنند، در پنجاه الی هفتاد تومان که از راه دریا آنها را ببرند به مکه معظمه و از راه جبل برگردانند. و چون در مذهب حملهدار و امیر حاج، مکه دارالفسخ است، غالبی در آنجا فسخ میکنند و نصف مقاطعه را میگیرند با آن که خرج از آنجا تا نجف البته ضِعْف است و اگر فسخ نکردند، در راه مدّعی میشوند که حکم امیر حاج آن است که هر کس از مکه به نجف بیاید، اگر سرنشین است چهل تومان و اگر کجاوه دارد صد و ده تومان؛ پس، از برای آن بیچارهها مخارجی میشمارند که از برای مراجعت از مکه معظمه، جزئی میماند و تتمّه را به حکم امیر حاج میگیرند؛ این جماعت نیز به درد جماعت سابقه گرفتار شوند و به چاه مذلّتی که آنها افتادند، اینها نیز از سر افتند.
فصل چهارم [حلال بودن مال حاج برای حملهدار و امیرحاج]
حاجیها از نجف تدارک چهار ماه خود را از آرد و برنج و غیره باید مهیّا کنند، از جزئی و کلی؛ و اگر مسامحه نمایند تدارک تا مکه و مراجعت از جبل تا نجف را باید بگیرند و یک بار که در جزو مقاطعه دویست و پنجاه تومان است، کفایت نمیکند؛ ناچار محتاج میشوند به زیاد کردن بار و کرایه اشتر از نجف تا مکه و از آنجا تا مدینه، و از آنجا تا نجف؛ مطابق نرخی که امیر حاج باید معین کند که مطابق آن حملهدار و حَجّه فروشِ معروف، به ساربان شمّر (1) و جَبَل و حربی (2) و سایر طوایف اعراب میدهند، از بیست تومان تجاوز نمیکند؛ و لکن به حکم امیر حاج، حملهدار باید از حاجی پنجاه تومان بگیرد و سابقا سی و پنج بود؛ چندی چهل گرفتند، امسال پنجاه شد و سبب این ظلم فاحش جز حلال بودن مال حاج بر آن قوم و شرکت امیر حاج با آنها چیزی نیست.
فصل پنجم [اضافه بار حجاج و دشواریها]
به حکم امیر حاج، وزن بار باید از دو وزنه سنگ نجف که هر وزنه تقریبا سی [مَنِ] تبریز است، زیادتر نباشد؛ از نجف تا جبل و از جبل تا مکّه معظّمه باید یک وزنه و نیم باشد و حاج چون از نجف اشرف بیرون میآید، به جهت ندیدن چنین راه موحش و سوار نشدن بر شتر و حرکت کردن از دو ساعت یا سه ساعت پیش از صبح تا یک ساعت
1- شمّر، عنوانی است که برای مجموعهای از قبایل، که در شبه جزیره زندگی کرده و تا پیش از جنگجهانی اول به امیرنشین آل رشید شهرت داشتند، و بخشی از آن در عراق و سوریه امروزی بود. شمّر نجد، که به آنان شمّر جبلی نیز گفته میشود، کسانی بودند که تحت امارت آل رشید بودند. نک: معجم قبایل العرب، عمر رضا کحاله، ج 2، ص 608
2- قبیله حرب، از طوایف عدنانی است. مجموعهای از قبایل متحد با یکدیگر است که از نسلی واحد نیستند، بلکه قبایلی هستند که با حلف و قسم، با یکدیگر پیوند خوردهاند. منطقه آنان نجد و حجاز است. در حجاز، منطقه آنان در کنار ساحل دریای سرخ، از جنوب ینبع تا قنفذه است و تا محدوده میان مکه و مدینه امتداد مییابد. در بخش شرقی نیز، تا منطقه نجد در نزدیکی وادی رمان ادامه دارد. در اواخر دوره قاجاری شمار آنان را تا سیصد هزار نفر نوشتهاند.
نک: معجم قبائل العرب، عمر رضا کحاله، ج 1، ص 259
استاد عاتق بن غیث بلادی کتاب ویژهای با عنوان «نسب حرب» در باره این قبیله تألیف کرده است. دار مکه، 1984 م
ص: 92
یا کمتر به غروب مانده، مجال زیاده از اکل و شرب و نماز در منزل ندارند؛ حملهدارها خود بارها را میکشند و به میل خود رهسپار میشوند. یک بار را دو بار و چند من یا چادری را نصف بار محسوب کرده تا چند منزل ابْراز نمینمایند. بعد از اطلاع، حاجی بیچاره هرچه فریاد کند که وزن بار من معلوم و اگر زیاد باشد این کار را بکنید، به جایی نمیرسد و نهایت کار در پارهای از موارد ارجاع امیر حاج است حاجی و حملهدار را به سوی عالمی که در حاج است. او جز قَسَم که هزارش در یک مجلس حملهدار پروا ندارد، اسبابِ کشفی نیست. بالأخره حاجی بیچاره از برای کرایه یک چادر یا به وزن آن مثلًا باید پنجاه تومان بدهد و صد هزار فحش بشنود و بعد از زحمت بسیار، مال و عِرْض و بدن هر سه تلف شده و قبل از حرکت هرگز چنین خسارتی در خاطر حاجی خطور نکرده بود.
فصل ششم [نقش ذُکُرُوهای جَبَلی در کاروان حجاج]
امیر حاج چون از جبل بیرون میآید، با خود جماعتی از گرسنههای جبلی را همراه میآورد که ایشان را ذُکُرو میگویند و شغل آنها به حسب دعوی محافظت حاج است؛ شبها در منزل از دزد و روزها رساندن واماندهها در عقب اردوی حاج به منزل؛ و به عوض، جیره و مواجب ایشان را بر حملهدارها تقسیم مینمایند که به هر کدام یک حاجی یا دو حاجی بدهند از سرنشینها در مقطع صد تومان؛ چه حملهدار حاجی را به این مبلغ برداشته باشد یا کمتر؛ و از این ذُکُرُوها چیزی نمیگیرند از خاوه و شیخیه (1) و مخارج بیرق (2) و قیمت حاج که باید امیر حاج و حملهدارها به کارپرداز جدّه بدهند و حاج را از او بخرند. پس از آن، ذکرو شتری از خود یا به کرایه گرفته، به حاجی میدهد هفتاد و پنج تومان یا هشتاد. منفعت یک حاجی است که به یک ذکرو میرسد و غیر از خاوه شیخ جبل، باقی خاوهها و مخارج مذکوره این حاجیها بر حملهدارها سرکش میشود و آنها باید این تفاوت را به اقسام حیلهها از حاجیِ خود بیرون بیاورند.
اما شغل این طایفه در شب، مادامی که در خاک نَجْدند، در اطراف اردو منزل مینمایند به اسم محافظت، و چون دزد آن خاک از خود ایشان است و مایه بدنامی است، خوفی ندارند و حاج هم محفوظ؛ و چون به خاک حجاز و عرب حَرْب و عُتَیبیه و مطیر
1- پولی که باید به شیخ جبل داد.
2- مقصود هزینه امیر حاج است که بر عهده حملهدار میباشد.
ص: 93
رسیدند که تمام همّ آنها در موسم حج تلف کردن مال و جان حاج است، این ذکروها از ترس در وسط اردو منزل مینمایند و حاج بیچاره با نداشتن هیچ استعداد باید محافظت خود را بکند و شب نیست که مبالغی از مال حاج را نبرند؛ و دزد اگر نمایان هم باشد، یک نفر از آنها از جای خود حرکت نمینماید. و اما روز در عقب حاج هستند؛ اگر شترِ کجاوه یا بار یا سرنشین از حاجی وامانده، شتر خود را میدهند و به منزل میرسانند. سه تومان تا یک تومان کرایه آن مقدار راه را، هرچند نیم فرسخ باشد، به حکم امیرحاج از حاجی میگیرند و از این راه نیز مداخل بسیار میکنند. اوّلا کرایه آن مقدار راه، عُشْر آن مبلغ نیست؛ و ثانیاً این وجه بر گردن حملهدار است نه حاجی.
فصل هفتم [خاوه شیخ جبل]
شیخ جبل در وقت رفتن به مکه معظمه، از هر حاجی اگر مرد و از عجم باشد، قریب سی تومان میگیرد و از زن عجمی و مرد عرب، نصف آن؛ و از زن عربی رُبْع و اگر حاجی از اهل سنّت باشد قدری قلیل، گاهی هیچ؛ و در برگشتن بدون تفاوتِ امتیاز از هر یک قریب ده تومان؛ و در نزدیکی جبل مأموری از شیخ جبل با جماعتی از راهزنان به جهت شمردن حاج میآیند و اطراف را به نحوی مسدود مینمایند که احدی را مجال گریز نیست و در آن روز حملهدارها به جهت گریز از این خاوه، بلاها بر سر حاجی میآورند.
عجم را به شکل عرب و مرد را به هیئت زن و دو نفر را گاهی در یک لنگه کجاوه و آدم را در میان بار و معزّز را به صورت ساربان و عکّام و جماعتی را در میان پیادههای فقیر پنهان میکنند که بعضی به حبس و خوردن چوب مبتلا و بعضی از ترس میمانند در شدّت سرما یا گرما در آن بیابان بیآب و نان، یک شب یا دو شب؛ تخفّی [مخفیانه] به هزار زحمت در تاریکی خود را به نیم جان، به منزل میرسانند. حاجی با آن که تمام مقاطعه خود را داده، از ترس آن که مبادا از حیله آن جماعت به مهلکه تازه بیفتد یا شتری به او بدهند که از اوّل منزل تا آخر، ساعتی نتواند سوار شود، به این ذلّت و مخاطره راضی میشود؛ و اگر یک حاجی از حساب بیفتد، سی تومان در رفتن و بیست تومان در برگشتن به ملاحظه سایر خاوهها به حملهدار میرسد و به قدر یک شُرْب آبی از آن حاجی امتنان و تشکّر ندارند و ذرّهای از آنچه خیال در حق او دارند، تخفیف نمیدهند.
ص: 94
فصل هشتم [قران ناصرالدین شاهی، لیره عثمانی و امپریال روسی]
اکثر حاج به جهت سهولت عمل و نفع جزئی یا نکردن ضرر، تنخواهی که با خود بر میدارند، یا لیره عثمانی است یا امپریال؛ (1) و رسم مقاطعه با حاجی قِران ناصرالدین شاهی است؛ و قیمت این دو در عتبات عالیات معلوم و در ثُلْث اول اختلافی نمیشود. و از بیرون دروازه نجف اشرف تا مکه معظمه، نرخ این دو با آنها است؛ به هر قیمت که میل دارند محسوب میشود. و غالبا در وقت گرفتن، اسمی از قیمت نمیبرند و میگویند، در وقت محاسبه معلوم میشود؛ اگر در آن وقت حاجی فیالجمله تحاشی کند، میگویند:
حاجی خلاف شرع نمیکند. من عین قِران طلب دارم، حاضر کن و لیره یا امپریال خود بگیر؛ و گاه فریاد میکنند که، حاجی رو به مکه میرود و خیال خوردن مال حملهدار را دارد! و به این مکر و حیله، مبالغ کلّی از حاجی میگیرند و آنچه در حرمین شریفین گرفتند به قیمت نجف اشرف یا کمتر از آن حساب میکنند و حال آن که در نرخ تفاوت فاحش است در میان این دو بلد.
فصل نهم [خدمات تعطیل شده شیخ جبل]
شیخ جبل این همه مداخل که از حاج دارد در ظاهر و آنچه در خفیه از امیر حاج میگیرد، از منافعی که حاج کرده، چنانچه بیاید، خدمت نمایانش در سابق دو چیز بود:
یکی حفظ حاج از شرّ راهزنان آن راه در رفتن و مراجعت. دویم مهیّا کردن شتر به جهت حمل حاج. در سابق هر وقت امیر حاج وارد نجف اشرف میشد، زیاده از کفایت حاج، شتر به همراه میآورد و از این جهت حاج معطلی نداشتند و شیخ جبل قبل از ورود حاج، شترِ از جبل تا مکه را مهیا میکرد و همچنین در مراجعت؛ و این دو خدمت بالمرّه از میان رفت.
اما اوّل: پس به جهت بیقابلیتی امیری که به جهت حاج معین کرده، از مکه تا سه چهار منزل به جبل مانده که اوّل خاک اوست، شبی نیست که از حاج کلّی نبرند و اگر در روز باز حاجی چند قدمی از قافله بماند، علانیه میبرند. نه روز در عقب حاج و نه شب در اطراف مستحفظ میگذارد، بلکه مکرّر شده که از مشایخ عرب حَرْب به جهت گرفتن خاوه خاک خود، مهمان او میشوند و در آن چند منزل با او سیر میکنند. باری، از حاج
1- سکه طلای روسی دوره تزاری.
ص: 95
میبرند؛ اوّلًا به حاجی نوید میدهند که مشوّش مباش! شیخ این جماعت با من است، چنانچه مال را نگرفت، از خاوه او کم میکنم، به تو میدهم؛ پس آدمی میفرستد و جوال و بعضی چیزها که نه قابل خوردن است و نه فروش است، مثل دوا و امثال آن میآورند و چند مقابل حق خدمت مشاورت به زور میگیرند. حاجی هرچه فریاد میکند که از همه آنها گذشتم، دست از من بردارید، به جایی نمیرسد. چنانچه در موردی، امسال خود مبتلا بودم که از شخصی، باری که تقریباً به قدر پنجاه تومان بود، بردند، در روز، در آخر قافله، بعد از منازعه و زخم خوردن. پس از مدتی به تفصیلِ گذشته، به قدر بیست و پنج قران اسباب آوردند و ده تومان میخواستند؛ به هزار زحمت دو سه تومان مصالحه شد.
و اما ثانی: پس به جهت غرور و نخوتی که شیخ جبل در این سنوات پیدا کرده و غالب طوایف اعراب بادیه را مسخّر نموده، حتی ابن سعود وهّابی را که سابقاً این طایفه از جانب او امارت میکردند، به ملاحظه آن که، آنچه بر سر حاج میآید از ظلم و تعدّی و گرسنگی و معطّلی، احدی در مقام مؤاخذه نیست و سال دیگر حاج بیش از سال گذشته میشود و مأمورین دولت علیّه ایران که در عراق عرب و جدّه مقیماند، به جزئی حق السکوت راضی میشوند، اعتنایی به حاج بیچاره ندارند و ابداً در فکر رساندن شتر نیست؛ امیر حاج که به نجف میآید با او جز بیرق و چند نفر اوباش جَبَلی چیزی نیست.
باید حملهدار به خریدن یا کرایه خود تدبیر کند؛ و همچنین در مراجعت از مکه که حاج زیاد میشود و آنچه شتری که از مکه آوردند بر میگردد، در جبل شتر حاضر نمیکنند با آنکه از خود آن قدر شتر دارد که اگر بخواهد همه را بر میدارد. و مفاسد این بیاعتنایی چند چیز است:
اوّل: آن که حملهدار به جهت تنگی وقت و نبودن شترِ کجاوه و پول مفت حاج و طمع رفتن وجه کرایه در کیسه خودش، در نجف به مقدار حاجت شتر میخرد، از بیست تومان الی چهل؛ و این شترها در رفتن همه بیپا میشوند. چه، شب و روزی چهارده یا پانزده ساعت راه میروند و به قدر ساعتی یا کمتر مجال چرا ندارند و بیچارهها رنگ نواله و خدمتی نمیبینند و سه چهار روز در میان، شُرْب آبی به آنها میرسد، و غالباً در مکّه تا مدینه اگر نمردند، چنان لاغر میشوند که قابل سواری خالی نیستند. ناچار به دو سه تومانی میفروشند و این ضرری است بر حملهدار، که خسارت آن عاقبت بر حاج است؛
ص: 96
چه، ایشان از وجه ثلث سیم مقاطعه که در مکه میگیرند و تمام آنچه از حاجی تازه دریافت مینمایند، با وجوه دزدی که گذشت و میآید، حاج را تا جبل میرسانند و از حساب خاوه شیخ جبل و غیره به زحمت خود را فارغ میکنند؛ دیگر از برای کرایه شتر از جبل تا نجف نه خود دیناری دارند و نه در نزد حاجی چیزی گذاشتند. بعضی از آنها در همانجا اظهار پریشانی مینمایند و ساربان هم به ایشان شتر نمیدهد و بعضی در سه چهار منزل به نجف مانده که وقت جمع شدن کرایه است و ساربان تا یک قران از کرایه مانده باشد، بار نمیکند، فرار مینمایند؛ و بعضی به طریق التماس و عجز و بعضی به اسم قرض به هر نحو است از حاجی بیچاره با دادن تمام مقطع و زیاده دوباره کرایه تمام را میگیرند.
دویم: آن که اگر شتر حاج را [از] پیش مهیّا کند، خصوصاً در مراجعت حاج، به آسودگی در اواسط ماه صفر به کربلا میرسند، و با این حال به اواسط ربیع الاول میکشد.
سیم: تنگی آذوقه و گرانی و در بعضی چیزها قحطی در جبل، اگر چه قدری میسّر است، اما در نهایتِ گرانی و به جهت راه خصوصاً سرنشین، هر مقدار حاجی بردارد، چند منزل مانده به نجف به گدایی میافتد در نزد امثال خود؛ آخر گوشت (1) شتر و خرما، دو سه دانه، صد دینار میرسد؛ چنانچه مشاهده شد و شبها بر معتبرین گذشت که در غذای خود نمک ندیدند و شرح این قصّه طولانی بلکه دیدنی است.
فصل دهم [در باره اموات و مریضها]
در مجاریِ حال مریض و امواتِ این راه، قلم اینجا رسید و سر بشکست؛ این احقر را مجال و حال ذکر تمام آنها نیست. ناچار به شرح پارهای قناعت میکند.
اوّل: حاجی اگر در جدّه یا مکه معظمه یا مدینه طیبه مُرد و وارث قوی و یا وصیّ قابل یا رفیق کامل ندارد، تَرَکه او به حسب عمل، مِلکِ طِلْق مأمور جدّه است؛ کسی را حقّی در او نیست. تفضّلا میّت را به دست چند نفر اوباش که غالبا از مخالفینند، میدهد که دفن کنند. معلوم است، کیفیت غسل و کفن و نماز و دفن آن بیچاره هم چه قِسم خواهد بود. واگر در میان راه مُرْد به همان نحو، مال حملهدار است و لکن این جماعت، گاهی مریض بَدْحال را از طول جان دادن فارغ میکنند و از ترس بروز کردن، خود را در
1- در اصل: به گوشت.
ص: 97
زحمت و خرج غسل و کفن و نماز نمیاندازند؛ در گودالی او را پنهان مینمایند و اگر مجال آن نشد، چنانچه در نزدیکی صبح که زمان حرکت حاج است بمیرد، از آن زحمت هم فارغ، در همان صحرا میاندازند و امسال از این قِسْم مکرّر شنیده و به تحقیق رسید.
دویم: اگر حاجی در وقت رفتن، یک فرسخ از نجف بیرون رفته، مثلا بمیرد، یک ثلث مقطع که اگر در کجاوه است چهل تومان و کسری، و اگر سرنشین است سی و سه تومان، مال حملهدار است که اگر گرفته پس نمیدهد و الّا به حکم امیر حاج میگیرد. و اگر در جبل بمیرد الی مکه، دو ثلث و اگر در مراجعت چند قدمی از مکه دور شده بمیرد، تمام مقطع را میگیرد. و اما حاجی تازه که از مکه از این راه بر میگردد، به مجرد بیرون آمدن، سابقا یک ثلث و امسال این حکم نسخ شده و فتوا بر دو ثلث شد، الی بیرون آمدن از مدینه طیبه و از آنجا تمام؛ الّا آن که به بعضی از آنها در پارهای موارد سه چهار تومانی به جهت کرایه از جبل تا نجف تفضّلا کسر میکنند؛ و اگر کسی جرأت بکند و از سبب این بدعت سؤال نماید، میگویند قاعده حملهدار به حکم امیر حاج چنین است.
سیم: چون حاجی مُرد، در هر یک از آن مواضع، به جهت مالِ حاجی، دوباره باید همان شتری که اجاره آن را تمام گرفتند، اجاره کرد و میگویند، چون حاجی مرد، شتر خلاص شد؛ یعنی آن حاجیِ مرده با دادن مال الاجاره، حق بار کردن بر آن شتر ندارد؛ پس از برای یک شتر در مسافت مخصوص دو کرایه میگیرند و چنین حکمی در هیچ ملّتی بلکه در میان طوایف بت پرست هند و چین نیست و سالهاست که این بدعت جاری و بسیاری از اعیان و بزرگان دولت علیّه ایران خود دیدند و فهمیدند و آن قدر خدمت به دین بلکه به دولت نکردند که این جزیی را بردارند یا به عرض خاکپای مبارک اقدس ظِلُّ اللهی رسانند که اگر حاجی مرد، آن اجاره و مقاطعه بر هم خورد؛ پس گرفتن یک ثلث و دو ثلت و تمام چیست؟ و اگر به حال خود باقی است، پس از برای کرایه گرفتن دو باره هیچ راهی نیست.
چهارم: اگر آن مرده را بخواهند بر شتر خودش که تمام کرایه آن را داده حمل نمایند به نجف اشرف، در مراجعت، بعد از بیرون آمدن از مدینه طیّبه یا به مدینه، اگر در بینالحرمین مرد، به کرایه دو باره تنها قناعت نمیکنند و غیر از آن حملهدار که این حاجی مرده در حمل او بود، احدی مرخّص نیست به حکم امیر حاج که آن جنازه را بردارد. پس
ص: 98
آن حملهدار، مبلغ کلّی میگیرد به حسب انصاف خود از صاحب آن میّت که ناچار است به حسب وصیّت یا ملاحظه شأن از حَمْلِ او؛ و خود دیدم صد تومان گرفتند به جهت حمل از جبل تا نجف؛ و البته ده تومان خرج نکرد و امسال یک منزل یا دو منزل مانده به مدینه از سی تا پنجاه تومان گرفتند و هرچه نگرفتند از روی ترحّم بود و الّا مانعی از خوف خداوند یا خلق در میان نیست.
پنجم: اگر حاجی در آخر شب مرد، به نحوی که وقت برداشتن او نیست و باید او را تا منزل آورد، حملهدار وجه کلّی میگیرد به جهت این سه چهار فرسخ که او را بر شترش بگذارد. امسال جنازهای از شخص استرآبادی مطّلعم، حملهدار، ده امپریال گرفت نقد که او را به منزل آورد. یکی از علمای بسطام تدبیری کرد و از خارج، بعضی را مدّعی مال این میّت نمود و حکومت به نزد امیر حاج کشید. حکم به تنصیف کرد؛ قریب دوازده تومان به جهت این چند فرسخ گرفت، غیر از کرایه که در اصل مقاطعه بود.
ششم: اگر سرنشین مریض شود به نحوی که طاقت سواری ندارد و باید کجاوه بنشیند، اگر یومیه بگیرد، روزی از دو امپریال یا پنج میگیرند و بسیار کم میشود که به دو سه تومان قناعت بکنند، و اگر تا آخر بخواهند، علاوه بر مقاطعه سرنشینی سی تا چهل تومان، گاه زیاده از این میگیرند؛ و اگر چند فرسخ یا یک منزل آمده، مرد، هر دو مقاطعه بالتمام میگیرند.
هفتم: ناخوش گاهی با حملهدار خود در شب قرار میدهد در چند امپریال که فردا در کجاوه بنشیند و همان شب میمیرد، آن مبلغ را مطالبه مینمایند. خود مطّلعم در چنین موردی نگذاشت جنازه را بردارد تا دو لیره عثمانی گرفت.
هشتم: مریض گاهی در سر شتر بیحال میشود؛ ساربان یا غیر او، بیچاره را از روی شتر میاندازند و میروند، تنها در روی خاک جان میدهد و مال او در دست دیگران؛ کسی نیست از حملهدار مطالبه کند که این حاجی کو؟ مالش کجاست؟
نهم: اگر حاجی مرد از بینظمی امیر حاج، باید کلی داد به مرده شور و قبر کن؛ که اگر کسی مرده را دفن کرد به ده تومان، خیلی زیرکی کرده.
دهم: قساوت قلب و بیرحمی حملهدار و اتباعش و عمله موتی در شدّت و کثرت، به جایی رسیده که از ایشان تجاوز کرده، به طبیب هم میرسد. چه این طایفه نیز چون مَثَل
ص: 99
حاجی را مثل کافر حربی بیقوت [و بی] معینی میبینند که هر کس به هر اسم در فکر برهنه کردن ایشانند، به طمع افتاده که مالی در معرض تلف است؛ چرا من نبرم و مخارج کرده و آینده این راه را از اینجا بیرون نیاورم. پس نرخ حق القدم را از یک لیر امپریال کمتر نمیگذارند. قدری دوا و حَبُّ و جوهریات از اصل و بدل همراه گرفته، به قیمت بسیار اعلی میفروشند. مثقالی روغن چراغ خود دیدم در یک امپریال فروخت و آخر معلوم شد که در شیشه آن، وقتی [زمانی] روغن چراغ بود. سه یا چهار دانه حب کرم پنج قران و هکذا.
فصل یازدهم [حیلههای حملهدارها]
در [بیان] پارهای از مکائد جزئیه این طایفه بعینه:
اوّل: چون عمده حاج در این سنوات در وقت رفتن از راه دریا میروند، و غالب حاج دریایی پیش از حاج جَبَلی به مکه میرسند، پس حملهدار [ها] یک روز یا دو روز پیش از حاج خود را به مکه میرسانند و از احرام بیرون آمده، لباس فاخر میپوشند و با زبانهای چرب هر کدام جماعتی را خصوص از اهل دهات و رعایا که زود به دام میافتند، صید میکنند و مقاطعه نکرده، شتر به ایشان میدهند به جهت رفتن به منی و عرفات و بعد از مراجعت، مقاطعه میکنند و صیغه میخوانند؛ بعد از پاک کردن حساب خود در راه از حاجی مطالبه کرایه شتری که به منی رفته بود، میکنند. هرچه حاجی فریاد بکند که کرایه آن داخل در آن مقاطعه بود، ثمری ندارد؛ به جهت هر شتری یک تومان میگیرند.
دویم: بسیار میشود که حملهداری با جمعی از آن رَقَمْ حجاج، مقاوله میکنند و کار زبانی تمام میشود؛ پس حملهدار میگوید به جهت اطمینان، آدمی چهارتومان بدهید، کفایت مینماید. آنها را میگیرد و در وقت تنگی مثل روزِ بیرون آمدن که حاجی به چندین کار مبتلاست، سراسیمه با مُحصّل صوری از برای خود به نزد حاجیها میآیند که از این شتر خریدم، یا امیر حاج از باب خاوه حواله کرده و به میزان ثلث از ایشان لیره یا امپریال میگیرد. آنها میگویند حساب بکن و آن مقدار را کسر نما؛ عذر میخواهد که حالا مجال نیست، وقت بسیار است، قبض ثلث میدهد و در حساب مماطله میکند تا از
ص: 100
مدینه بیرون میآیند و راه حاج از غیر آن مسدود میشود. در مقام حساب منکر آن وجه سابق میشود و فریاد میکند که کسی بیقبض تنخواه نمیدهد؛ و اگر به نزد امیر حاج رفتند، حکم به دادن میکند و اگر به شرع فرستاد، به قَسَم یا مصالحه مبلغی از این راه به دست میآورد و اقسام این حیله بسیار است؛ به همین یک مثال قناعت شد.
سیم: مکرّر میشود که حاج تنخواه میدهد و قبض میگیرد و در وقت حساب [حملهدار] منکر میشود و میگوید از من قبض خواستی که تنخواه بدهی، قبض را گرفتی و ندادی؛ پس به نزد امیر حاج میروند و میگوید، اعتبار به قبضی که من آن را مُهْر نکردم نیست و من اعلام دادم، بیاطلاع من حاجی پول به حملهدار ندهد؛ پس دوباره حاجی آن وجه را باید بدهد و اگر اندکی با قوّت باشد و ندهد، ایشان را به شرع فرستد؛ باز به قَسَم یا مصالحه تمام یا نصف آن مبلغ را میگیرد.
چهارم: حملهدار در نجف یا مکه معظمه در وقت صیغه خواندن ملتزم میشوند بردن حاجی را تا آن مقصد به فلان مبلغ که جمیع واردات آن راه بر او باشد؛ بدون استثنای چیزی؛ و گاهی به تفصیل ذکر مینمایند و هرگز به این شرط وفا نمیکنند.
و آنچه به اسم از حاجی میگیرند بعد از آن التزام، چند چیز است:
اوّل: پول جهاز از برای شتر پنج قران و در مکه معظمه یک تومان و سایر اسباب شتر از افسار و تنگ و عقال و غیره، تماما با حاجی است. شتری برهنه به حاجی میدهد و لوازم بار کردن او بر گردن حاجی است.
دویم: در جبل پنج قران از هر کس چادری دارد، هر چند بسیار کوچک باشد، در وقت رفتن و پنج قران در مراجعت.
سیم: به اسم چاووش و جارچی از هر کجاوه پنج قران و از سرنشین دو قران و نیم در رفتن و مثل آن در برگشتن.
چهارم: در جبل، وقت مراجعت از برای هر شتری که به حاجی میدهند دو قران و نیم میگیرند به اسم ذهاب ساربانان؛ یعنی آذوقه راه او.
پنجم: گاهی دو حملهدار با هم شریک میشوند و حاج بسیاری بر میدارند و در وقت گرفتنِ تنخواه، گاهی این شریک میگیرد و گاهی آن و حاجی به اطمینان شراکت و غفلت از حیله حضرات، مطالبه قبض دیگری نمیکنند. پس یکی از آن دو در مکه معظمه
ص: 101
یا مدینه طیّبه از راه دریا بر میگردد یا میمیرد و شریک دیگر منکر میشود رسیدن سهم او از آن وجه به او؛ بلکه با بودن او هم گاهی منکر میشود و میگوید، تو خود دان با آن شریک و معلوم است پس گرفتن پول از حملهدار امری است محال. گاهی در وقت صیغه یکی از آنها حاضر است و تنخواه را دیگری میگیرد و در آخر کار آن که صیغه خوانده مطالبه میکند؛ دیگری اگر فرار نکرده، مفلس است.
ششم: حملهدار چون در نزدیکی مکه معظمه [میرسد] پیش میافتد، به حاجیهای خود منّت میگذارد که به جهت شما منزل خوب میگیرم. پس منزلی دور از حرم میگیرد به قیمت ارزان و به اسم صاحب خانه از حاجی چند مقابل آن میگیرد.
فصل دوازدهم [تعدیات شیخ جبل]
امیر حاج از روزی که از جبل به سمت نجف اشرف میآید و ایّام توقّف آنجا، و از آنجا تا مکه و مراجعت به نجف و برگشتن به جبل، خرجش از اکْل و شُرْب و کرایه منزل در مکه و عطایا به حسب شأن و خرج نوکرهایش، تماما بر حملهدارها است، بدون تعیین مقدار؛ هرچه میخَرَد و میخُورَد و میدهد، بر حملهدار حواله میکند و این را خرج بیرق میگویند و بر حملهدار به حسب عدد حاجی که دارد تقسیم میشود، و از اعیان حاج، از شاهزاده و رجال دولت و علما و تجّار و معتبرین تعارفات کلّی میگیرد، از شال و غیره؛ و علاوه بر اینها، خود جماعتی از حاج را به نحو حملهداریه بر میدارد در مقاطعه تمام، و از برای آنها خاوه نمیدهد، و اگر بدهد از برای بعضی، آن هم اندکی؛ و به آن مخارج و این مداخل قانع نیست؛ از چند راهِ تعدّی دیگر مداخلات کلّیه مینماید:
اوّلا: از پیادهها که در حاجند، بعضی وقتی استطاعت و محبّت مال و کثرت اشتغال مانع شد ایشان را از حج کردن، چون مال تلف شد، متنبّه شده، حال به هر ذلّت است در مقام ادای این تکلیف برآمده، چنانچه از شرع رسیده؛ و بعضی شوق زیارت بیت اللَّه الحرام و مرقد حضرت خاتم الانبیاء و ائمه انام علیهم السلام ایشان را محرّک شده، به راه میافتند و مهیّای هرگونه صدمه میشوند و بعضی دستشان از همه کاسبی کوتاه، ناچار نایب حج میشوند. وجه نیابت قدری نقد [است] که باید به قرض و خرج خانه بدهند؛ باقی نسیه یا وجه کمی که قابل کرایه کشتی و شتر نیست، پیاده میروند؛ و غیر ایشان از
ص: 102
فقراء که به حسب قرار امیر حاج با کارپرداز مقیم بغداد از جمیع عوارض و صَوادِرِ آن راه معافند؛ و لیکن هرگز به این قرار وفا نمیکنند.
روز در وقت سواری، یکی یا دو نفر از آنها را معین میکند و به کسی آنها را میسپرد که شب در نزد او حاضر کند و اگر آن بیچاره از خستگی، از راه مانده و به یک قران یا دو قران از ساربان شتری گرفته که به منزل برسد و در آن حال او را دیده یا به همان ساربان میسپرد؛ در حال شب ایشان را گاهی در منزل خود و اگر در اطراف خیمهاش شخصی معتبر منزل دارد در خارج اردو؛ و در وقت خوابیدنِ حاج، به چوب میبندد و آن بیرحمهای جَبَلی که در مذهب وهّابیِ ناصبند، بیچارهها را آن قدر میزنند که ناچار آنچه دارند میدهند؛ و به آن قناعت نمیکنند، از پنج تومان الی بیست بلکه زیاده او را فیالحقیقه جریمه مینمایند که باید به گدایی و قرض جمع کرده، به او بدهد. و با این که این مبلغ را از او میگیرد، آن قدر اعانت نمیکند که در وقت حساب شیخ جبل بگوید، این پیاده فقیر است. در وقت حساب او ساکت میشود. بیچاره در آنجا نیز باید در حبس بیفتد تا به اعانت و شفاعت بزرگی از حاج یا به توسط چند قران بیرون بیاید.
و از حکایات جانسوز امسال آن که چون حاج دو منزل از مدینه طیّبه دور شدند، به قریه خیاکیه رسیدند که آخر خاک دولت عثمانی است از طرف حجاز، و اوّل خاک شیخ جبل و چند فرسخ از او دور شدند، به حکم امیر حاج تمام پیادهها را در میان درّه نگاه داشتند تا تمام حاج رفتند و در آنجا معلوم نشد که غرض او چیست؛ پس در حضور حملهدارها و تعلیم و اغوای پارهای بیایمانها، (1) آن جماعت را سه نمره کردند: اوّل:
اصحاب بوق و کشکول، از مغربی و بخارایی و عجم که جز عورت منکشفه از مال دنیا چیزی نداشتند؛ ایشان را مرخّص کرده، به حاج ملحق شدند. دوم: کسانی که حملهدار تقرّبًا الی الشّیطان ایشان را متّهم کرده که حاجیاند یا از هیئت ایشان، امید درآوردن چیزی بود؛ ایشان را معین کرده، ثبت نمود و هر یک را به امنی سپرد و آنها نیز ملحق شدند؛ هرچه باید بگیرد به تدریج به نحو گذشته از آنها گرفت. سیم: جمعی مشتبه الحال در نظر آنها که زیاده از صد نفر بودند؛ پس حکم کرد که از آنجا برگردند به خیاکیه و بروند به مدینه. پس اوباشِ اتباعِ او، آن جماعت بیچاره را به ضرب چوب برگرداندند و خودشان به حاج ملحق شدند. آن بیچارهها تشنه و گرسنه در آن تاریکی در زمین خونخوار متحیّر
1- در اصل: بیایمانهای
ص: 103
و سرگردان؛ نه قوّه برگشتن به آن قریه تا چه رسد به مدینه و نه جرأت ملحق شدن به حاج. در این حال، از اعرابِ حرب بر آنها ریخته، بعضی را کشته و برخی را برهنه کرده و پارهای از تشنگی به هلاکت رسیده. تتمّه به هزار زحمت خود را به حاج رسانیدند و نعش آن کشتهها خوراک درّندگان آن صحرا شد. ای مسلمانان! بشنوید که ظلم و طغیان این جماعت به کجا رسیده. اگر اندکی در دل خوف مؤاخذه از دولت میداشتند، کار به اینجا نمیرسید.
دوم: بندر حاج در مراجعت یا نجف اشرف است یا کربلا یا رمادیه که ساحل دریا است در مقابل نجف؛ و از آنجا تا نجف از راه آب، چهار فرسخ و از کنار دریا نه فرسخ؛ و یا سموات و یا سوگ شیوخ؛ و از آنجاها نیز باید به توسط کشتی بادی از سه روز الی ده اگر باد مخالف باشد، به نجف برسند. و غیر از آن دو مکان شریف، باقی بندرها اسباب زحمت حاج است؛ چه گاهی کشتی نیست و گاهی بسیار کم و اگر باد مخالف باشد، سفر طولانی با مخارج زیاد از بابت کرایه کشتی و غیره و منازل دزدگاه. و حاج چون از جبل بیرون آمدند، امیر صحبت بردن حاج را در میان میآورد؛ پس حاج مضطرب میشوند و به عجز میافتند و مبلغ کلّی به اسم پول قهوه، دویست یا سیصد تومان برای او جمع میکنند که حاج را به نجف یا کربلا برسانند. و غالبا حملهدار در این واقعه مداخل کلّی مینماید؛ آنچه به این اسم جمع مینمایند، شاید نصف او را به امیر حاج ندهند.
سیم: از قانون شیخ جبل آن است که حجّه فروش معروف و کسی که یک دفعه از آن راه رفته باشد، از جمیع عوارض آن راه معاف و جز کرایه شتر چیزی بر او نیست؛ و تا حال برای تمیز دادن معروف از غیر معروف و رفته از آن راه و نرفته، میزان و قاعده قرار ندادند و از آن قانون جز اسم چیزی نیست؛ و از این جهت، از این طایفه، امیر حاج و حملهدارها کلّی مداخل مینمایند. بیچارهها اسمی از این قانون شنیده با اطمینان با وجه کمی راه میافتند و خود از ساربان، شتری میگیرند و از پارهای از علمای عتبات تصدیقی میگیرند و در بین راه، امیر حاج بعضی از ایشان را خود پیدا میکند و پارهای را حملهدارها به او نشان میدهند و اظهار خدمت مینمایند و به انواع اذیّت از آنها به اسم این که حاجیاند نه حجّه فروش، کرایه شتر را موضوع کرده، تتمه تمام مقطع را میگیرد و به آن تصدیقها ابدًا اعتنایی نمیکند. و در آنها جماعتی هستند که خود [حملهدار] ایشان
ص: 104
را در سنوات سابقه با [دیگر] حملهدارها مکرّر دیدهاند؛ هم او تجاهل میکند؛ هم آن که کتمان شهادت؛ و در حساب شیخ جبل خُبْث فطرت این جماعت چنان بروز میکند که از آن تتمّه که معروفیت آنها قابل اخفا نیست و از شرّ ایشان آسوده بودند، رعایتی نمینمایند و در وقت عبور ساکت میشوند. و بعضی که در شقاوت تمامند، به اشاره دست یا چشم به آدم شیخ جبل میرسانند که حاجی است؛ دیگر تصدیق کسی بکار نمیخورد. پس تمام آن جماعت را با شتر ساربان در محبس بیسقفی حبس میکنند یک روز یا دو روز؛ پس اگر شخص محترمی در حاج باشد که هدیه معتبری به شیخ جبل داده و شفاعت کرده یا کفیلی داده و خود را به او رسانده و آن تصدیق را اگر از عالم معروف باشد، نشان داده، مرخّص میکند و از باقی، از پنج تومان الی پانزده تومان میگیرد. و بسیار میشود که خودش میبخشد تا شب آخر کسی به او کاری ندارد؛ پس در آن شب مأموری بر او میگمارند و راه را از همه طرف بر او مسدود مینمایند و آن وجه را از او میگیرند؛ و امسال خود مطّلعم که جماعتی را حبس کردند که پنج مرتبه یا بیشتر از آن راه رفته بودند و آن مبلغ را از آنها گرفتند. نه حملهدارها شهادت دادند و نه شهادت جماعتی از حاج را قبول کردند و نه به تصدیق علما اعتنایی کردند. کسی نیست سؤال کند، پس میزان معرفت آنها چیست؟ بعد از حضرت ختمی مآب- صلی اللَّه علیه وآله- وحی منقطع شده؛ و اگر نشده بر شیخ جبل و امیر حاج نازل نخواهد شد؛ بهتر آن که این اسم بیمسمّی را از میان بردارند و بیچارهها را مغرور نکنند که به دست خود، خود را به چنگ این گرگها بیندازند.
فصل سیزدهم در بدعتها و تعدیّات متفرّقه این راه
اوّل: از برای یک جفت کجاوه، سه شتر مقرّر است که میدهند: یکی از برای کجاوه، ویکی از برای بار که بهآن «قرپوک» میگویند، ویکی از برایآب که آنرا «سبلان» مینامند؛ و بر آن چهار خیگ میگذارند؛ بار آب، اگر در روز اوّل تمام شود یا خیگ پاره شده، آب ریخت تا یک روز یا دو روز دیگر که باید به آب برسند، آن شتر باید خالی برود. یا ساربان یا حملهدار [میتوانند] به پیاده خود اجاره بدهند؛ حاجی حقّی بر آن شتر ندارد که بر او به قدر یک من بار مثلا بگذارد و یا فقیری و پیادهای را اعانت کرده، سوار کنند. سبب این
ص: 105
بدعت تا حال به دست نیامد.
دویم: پنج نفر به اسم طبّاخ در تمام اردوی حاج از خاوات و شیخیّه و غیرها معاف و اختیار تعیین آنها با کارپرداز دولت علیّه ایران است که از برای بعضی از ارکان دولت و امثال ایشان از اعیان معیّن مینماید. اوّلًا این اختصاص مایه دلتنگی و کدورت خاطر سایرین از اعزّه است و ثانیا ضُعَفای حاج که به طبّاخ محتاج و قوّه مخارج او را ندارند، سزاوارترند به این رعایت از کسانی که هزار و دوهزار در آن راه در محل و غیر محل خرج مینمایند و اعتنایی ندارند و سبب این اختصاص معلوم خواهد شد.
سیم: در مراجعت، با این که حاج ده روز از پانزده روز در جبل میمانند، شتر آن قدر مهیّا نمیکنند که یک دفعه حاج را حرکت بدهد. بعضی حملهدارها که فیالجمله مُکْنت یا اعتباری دارند، به جهت حاج خود شتر مهیّا مینمایند؛ باقی حاج به جهت بیشتری معطّل. پس شیخ جبل حکم میکند که حاج حرکت نمایند؛ پس هر که شتر دارد میرود و در دو سه فرسخی فرود میآیند. آنگاه به حکم امیر حاج آن شترها را به عُنْف از صاحبانش که ساربان یا حملهدار است، میگیرند و میفرستند که آن دسته باقی مانده را بیاورند. آن دسته اوّل در آن مکان دو روز یا بیشتر میمانند؛ چون دسته ثانی رسیدند، دسته اوّل حرکت میکنند و همچنین تا بین راه به طوایف اعراب برسند و کمکم شتری تحصیل کنند. و حاج به جهت این خرابی، از چند جهت صدمه میخورد و به بلاهای غریبه مبتلا میشوند: اوّل: آن که شترها مغصوبند و صاحبانش فریاد مینمایند که راضی نیستیم؛ نه گیرنده اعتنایی به آن حرفها میکند و نه حاجی را گریزی از سوار شدن بر آن شترِ غصبی است. بیچارهها با آن زحمات و مخارج، آخر به این گناه کبیره مبتلا میشوند.
دویم: آن که شترها با آن کمی بار به جهت آمدن و برگشتن، بسیاری از کار میافتند و دستهای از شتردار ملحق به بیشتر میشوند. سیم: طول کشیدن سفر و تمام شدن آذوقه در آن صحرا که جز آب و هیزم چیزی به هم نمیرسد. امسال از منزل خضره تا جبل، در وقت رفتن سه شب خوابیدند و در مراجعت نوزده روز کشید.
چهارم: تفریق میان حاج و بار آذوقه یا شترِ آبش و جدا شدن زن از شوهر و رفیق از رفیق؛ چه بسیار دیده شده که حملهدار شتر به جهت بار مهیّا کرده، روانه میکند به امید آن که شتر کجاوه میرسد؛ پس آن نمیرسد؛ بار میرود و حاجی در آن سرمای صحرا،
ص: 106
بیچادر و آذوقه میماند؛ یا به عکس حاجی دو کجاوه دارد، شتر یکی مهیّا میرود و دیگری که از خود و عیالش است، میماند؛ و گاهی آذوقه حاضر، شتر آب پیش رفته است یا عقب مانده، باید به ذلّت گدایی کند یا خیگِ پنج قران الی یک امپریال بخرد.
پنجم از تعدّیّات عامّه آن که، حاجی باید ثُلْثِ مقاطعه را در نجف اشرف بدهد و ثلث دویم را در جبل، ثلث سیم را به جهت مراجعت از مکه معظمه میگذارند که اگر حاجی خواست از آن راه بر گردد، بدهد، و اگر میل راه دیگر کرد، جز ثلث چیزی ندارد و این ظلم فاحش است؛ چه این تفاوت اگر به ملاحظه مقدار مسافت است، معلوم است که در مراجعت به جهت مشرّف شدن به مدینه طیّبه مسافت کلّی زیاد میشود؛ و اگر به ملاحظه خاوات است، عمده آنها خاوه حرب و خاوه شیخ جبل است؛ اما اوّل را تمام یا بیشتر در مراجعت در بین الحرمین یا مدینه طیبه میدهند؛ و اما ثانی، اگرچه در رفتن دو مقابل برگشتن است، لکن اوّلا این مقدار سبب آن تفاوت نیست، و ثانیًا این بحث با او نیز هست؛ چه انتظام این راه همه به عهده اوست و از امر و نهی او احدی از امیر حاج و حملهدار سرپیچان نبوده و نخواهند بود. و سرّ این تعدّی الحاح (1) حاج است در برگشتن از این راه؛ چه از هر راهی بخواهد برگردد یا مشرّف شدن به مدینه طیّبه، ثلث مقطع او را کافی نیست.
ششم: در منازلی که باید آب به جهت سه روز یا چهار روز برداشت و چاهها زیاد نیست، حملهدارها به قوّت اعوان، هر یک چاهی را تصرّف مینمایند و به غیر از حاجی خود و شترش، احدی را نمیگذارند آب بردارند. حاجیهای بیچاره که در حَمْلی نیستند، به ذلّت تمام، گاهی از آب که در لب چاه جمع میشود بر میدارند و گاهی به قیمت گزاف میخرند و گاهی فحشها میشنوند به جهت جرعهای آب؛ باز تشنه میمانند و اگر چاهها مختلف باشد، آن که صاف و شیرین است آدمهای امیر حاج تصرّف مینمایند و شربتی به حاج نمیدهند و میزان عدالتی از برای تقسیم آب نیست که ضعفای حاج آسوده باشند.
هفتم: از برای حاج جدید (2) که از مکه معظمه به سمت نجف اشرف میآیند، مقطع معینی نیست؛ سال به سال در تزاید است. سابقًا در میزان ثُلْث و قریب به آن بود. چند سال پیش کجاوه در نود تومان، بعد یک صد تومان، امسال یک صد و ده تومان، و سرنشین در چهل تومان. و چون مؤاخذه از دولت علیّه نیست، گویا بلکه یقین دارم که بالا
1- در اصل: الحاء. شاید الجاء بوده. الحاح به معنای پافشاری، تأکید و خواهش.
2- مقصود حاجیانی است که فرضا از راه بوشهر یا اسلامبول، از راه دریا به مکه رفته و در آنجا برایبازگشت، راه جبل را انتخاب کرده و با حملهدارها در این باره قرار داد میبندند.
ص: 107
برود؛ خصوص به این مقدمه که هر سال در میان است و آن این است که، مأمور جدّه از حاج عجم دریایی که از طرف اسلامبول و هند و بنادر فارس و بصره میآیند، اسباب مداخلی چشیده که از هر کدام که چندین هزارند، زیاده از ده تومان به او میرسد، به غیر آنچه از آحاد حاج به بعضی بهانهها میگیرد؛ و لکن این مبلغ کلّی، حدّت صفرای او را که از حرارت هوای جدّه پیدا کرده، نمیشکند. تدبیری از برای حاج جَبَلی کرده، هر ساله به بهانهای تازه، مثل قدغن بودن مراجعت از راه جبل با آن که دولت علیّه خبری ندارد و غیره، از امیر حاج و حملهدار مبلغی کلّی میگیرد؛ پس آن جماعت از او خواهش مینمایند که بر مقطع حاج چیزی افزوده نشود و گاهی به جهت زیاد کردن مقطع، آن مبلغ را تعارف مینمایند؛ پس جارچی در کوچههای مکه معظمه فریاد میکند که به حکم قونسول ایران و امیر حاج، کجاوه در فلان مبلغ و سرنشین در فلان مبلغ است، و تفصیل حملهدار با حاج جدید در آنجا به نحوی است که با حاج قدیم میکنند؛ چنانچه گذشت.
هشتم: دیر آمدن حاج است از جبل به نجف اشرف، به جهت حرکت دادن حاج و معین نکردن روز حرکت که حاجیها بدانند که اگر از آن روز کسی تخلّف کرد، نخواهد رسید و معطّل شدن تمام حاج از برای یک نفر یا دو نفر که بهفمند در عقب است، محض مداخل نه دلسوزی؛ و از این جهت به حاجی صدمه بسیار میرسد. خصوص در این سنوات که هنگام رفتن، هوا در شدّت گرما است و باید در آن شبهای کوتاه، دو یا سه ساعت به صبح مانده راه بیفتد و اوّل حاج یک ساعت یا نیم به غروب مانده به منزل برسد و آخر حاج گاهی یک ساعت از شب گذشته. تمام این مدّت، در روی شتر و نماز جمعی قضا و ناخوشها و پیرها و ضعفا از جان خود سیر و آنها که در ایمانشان ضعفی است، به کلمات کُفْریه مبتلا و پارهای از پیادهها وا میمانند و از عطش هلاک میشوند و سرنشین، خصوص آنها که نوکر و طبّاخند، در شب و روزی به دو ساعت خواب نمیرسند.
و از همه بدتر آن که، ورود حاج در مکه غالبًا در روز هفتم [ذی حجّه] میشود و در هشتم باید به جهت حج احرام ببندند و برود به منی و در آن دو نصفِ روز و یک شب، حاجیِ غریبِ جاهلِ به اعمال حج در آن جمعیت به زیاده از صد هزار، به کدام کار برسد؟
مدتی در صدد تعیین منزل و لوازم آن از نقل اسباب و غیره است. از برای عملِ عمره، از غسل و طواف و تقصیر و سایر مستحبّات که هرگز نکرده و بعدهم غالبًا میسّر نیست،
ص: 108
وقت کمی میماند که به اقلّ واجب آن، قلیلی از حاج میرسند و اکثر آنها عملی میکنند که فیالجمله شباهتی به عمره دارد که از شرع رسیده. و بسیار شده که در عرفات و منی ملتفت خرابی آن میشوند و ثمری ندارد؛ و در مکه، نه مجال تفحّص دارند؛ نه وقت سؤال و تلافی. و اگر دو سه روزی پیش وارد شوند، البته به این درد مبتلا نمیشوند.
بیچارهها خرجها کرده و زحمتها کشیده و کفّارههای بسیار بر گردن ایشان وارد شده با این حال با دست خالی بر میگردند.
نهم: توقّف نکردن در میقاتگاه است به جهت احرام؛ و این ظلم بزرگی است بر حاج که هیچ نفعی از آن به آنها نمیرسد. بیچاره از بلاد بعیده، این همه مخارج را میکنند و آن مشقّتها را متحمّل میشوند، به جهت ادراک عمل بزرگِ حج؛ و اوّل اعمال او احرام است که باید در میقات بسته شود و بر اهل دانش ظاهر است که مقدّمات احرام از تنظیف بدن و تطهیر و تنویر و غسل و نماز و مقارنات آن از نیّت و تلفّظ به آن که باید غالب حاج را تلقین کرد و غیر آن، بیمنزل کردن در آنجا میسّر نیست؛ و رسم امیر حاج در این سنوات چنین است که در وسط روز به قدر دو ساعتی در آن جا توقّف میکند؛ آخر حاج نرسیده، اوّل حاج حرکت مینماید و از ترس دزد و راهزنان و واماندن از قافله، مجالی جز از برای برهنه شدن و جامه پوشیدن و تلبیه گفتن نیست. بار آب حاجی که اگر کسی به دقت حساب کند، شاید مصرف آن به پنجاه تومان برسد، در عقب و اگر حاضر باشد، فرصت نیست. و بالجمله از فیض احرام، حاج غالبًا محروم. و امسال با آن که کارپرداز دولت علیّه به شیخ جبل نوشت و اعیان حاج خواهش کردند، ثمری نکرد. اگر از راه شرقی بروند میقات وادی عقیق است که طول آن زیاد است و در اول امامیه مُحْرم میشوند و در آخر آن اهل سنّت ملاحظه خود را همیشه مینمایند؛ و اما میقات گاه امسال جُحْفه بود؛ و خلافی در فریقین نبود؛ جز بیاعتنایی، عذری مقبول نداشتند. اندکیِ راحت خود یا شترِ خود را بر همه چیز مقدّم میدارند.
دهم: چندین سال است که در مراجعت، بعد از بیرون آمدن به جبل و نرسیدن به نجف، به اسم پول قهوه، امیرحاج از حاجی پولی میگیرند و از برای تسهیل این مطلب حیلهها دارند. گاهی یک منزل را دو منزل و سه مینمایند تا آذوقه کم یا تمام میشود و حاج به فَزَع میآیند؛ و گاهی پیش خبر نکرده، در جایی بیآب نگاه میدارند. گاهی
ص: 109
میترسانند که راه نجف مخوف است؛ باید رفت به سموات، و معلوم است خرج حاج از آنجا تا نجف از کرایه کشتی و غیره مبلغی است؛ اگر نصف یا رُبْع آن را حاجی بدهد میتوان تدبیری کرد که به آنجا نروند. در هر حال گاهی اعیان حاج در میان میافتند؛ دویست یا سیصد تومان تقریبا جمع میکنند؛ و گاهی حملهدارها واسطه میشوند و به این اسم، کلّی از حاج میگیرند. قدری را خود و باقی را به امیر حاج میدهند. و این وجه در وقتی گرفته میشود که کیسهها خالی و رمقها رفته و جانها به لب رسیده و صدای ناله و جَزَع حاج از هر طرف فضا را پر کرده [است].
فصل چهاردهم [در مقایسه راه جبل با سایر مسیرها]
اگر این تعدّیات و بیحسابیها که ذکر شد، از این راه برداشته شود و قوانین و شروطی ما بین دولت علیّه و شیخ [جبل] در رفع آنها مقرّر شود، با اطمینان دولت به وفای او به آن شروط، به حق این راه بهترین راههاست به سمت مکّه از چند جهت.
اوّل: عبور آن به عَتَبات و مشرّف شدن به زیات امیرالمؤمنین و ابیعبداللَّه الحسین و اولاد طیّبین و طاهرین آن جناب علیهم السلام که تحمّل هر گونه مشقّت و زحمت در راه ایشان بر شیعه سهل و آسان است:
ریگ هامون و درشتیهای او زیر پایم پرنیان آید همی
و بسیاری کسانند که امید سفر دیگری ندارند که مستقلًا به آن فیض فائز شوند. چه خوب فرمود:
هر کس که نرفت مکّه از راه نجف حجّش چو نماز بیوضو میماند
دویم: اقرب بودن او از سایر راههای خشکی؛ چه عمده آنها راه شام است که حاج آن راه، مدتها پیش از حاج جَبَلی باید از خانه خود بیرون بروند و در مراجعت در اربعین وارد شام میشوند که جَبَلی گاهی در آن روز وارد کربلا میشوند؛ و اگر بعضی از آن تعدّیها رفع شود، همیشه چنین خواهد بود و تفاوت راه این دو بلد به بلاد عجم بر همه معلوم است.
ص: 110
سیم: سالم بودن از خطرات و نجاسات و تنگی مکان که لازمه جهازات [کشتیهای] موسم حاج بلکه نرسیدن بعضی از آنها در وقت حج به جدّه [است.] چند سالی بیش نیست گذشته که، جهازی مشتمل بر هفتصد نفر حاجی، دو سه روزی از جدّه گذشته، غرق شد و کمتر حاجی است که در روز اوّل سرتا پا نجس نشود به جهت مبال و خوردن آب نجس و تنگی مکان. گاهی به جایی میرسد که حاجی دستش به بار و آذوقهاش نمیرسد؛ با داشتن همه چیز باید از همسایهها گدایی کند و کمتر سالی است که همه جهازها برسد. پارسال جهازی راه را گم کرده و آخر به لندن رفتند، و جملهای از آنها در آن حدود ماندند که امسال به مکّه آمدند و ظُرَفا ایشان را حاجی لندنی میگفتند.
حاجی اگر از بحر سوی حج برود بیچاره سوی جهنّم از لج برود
خواهد که عمل بیاورد (1) هر واجب بی شک که ره حق نهد و کج برود
فصل پانزدهم
[نصب فردی امین به جای چهل حملهدار]
چنانچه رأی امَنای دولت علیّه ایران مستقرّ شد بر اصلاح این راه و خدمت به دین مبین و ترحّم بر فقراء و ضعفاء و مساکین، اوّلا باید تأمّل بفرمایند که حملهدار بر فرض آن که تعدّیّات خارجه نکند، از وقت حرکت از نجف اشرف تا برگشتن، کلّی خرج دارند که باید از طرف حاج به آنها برسد؛ و اگر با حاج و شیخ جبلی به راستی حرکت نمایند، غالبًا دخل ایشان وفا نمیکند؛ ناچار ملتجی به آن حیلهها میشوند. و چون به دقّت نظر شود، حاج را در آن راه احتیاجی به وجود ایشان نیست؛ اما از نجف تا مکه آنچه از لوازم آن راه است، حاجی خود میخرد و آنچه را نداند، عکّام که خادم مخصوص آن راه است، ثبت میدهد. و اما در راه، بارکردن و بارگرفتن و مهار شترِ کجاوه کشیدن و نان پختن و هیزم و آب آوردن و چادر زدن و غیر اینها، همه با عکّام است؛ عمده شغل حملهدار گرفتن شتر برهنهای است از ساربان و دادن به حاجی و دادن خاوه حاجی به امیر حاج از بابت خاوات متفرّقه از حرب و غیره و مخارج بیرق و به شیخ جبل؛ و از برای همه این کارها کافی است یک امین قابلی از جانب شیخ جبل، چه امیر حاج باشد چه نباشد، و مخارج او البته نصف مخارج یک حملهدار نخواهد شد، چه رسد به مخارج تمام ایشان که زیاده از
1- در اصل: آورد.
ص: 111
چهل نفرند و با وجود او بسیاری از مفاسد گذشته از میان میرود:
اوّلا: آن امین جرأت نمیکند حاجی را کمتر از مقاطعه تمام بردارد؛ و بر فرض برداشتن، جرأت اظهار آن را ندارد؛ پس حاجی یا با او حرکت نمیکند و اگر کرد از این جهت آسوده است؛ و ثانیا: هرچه شتر بمیرد یا بیپا [بشود] ضرری به حاجی ندارد، از کیسه ساربان رفته. ثالثا: گریزانیدنی در میان نیست که حاجی به آن بلاها مبتلا شود. رابعا:
فقره بیپا شدن حملهداری نیست که حاجی بعد از دادن مقطع، باید کرایه شتر را بدهد و یا مبلغی از بابت قرض یا اعانت به او برساند. خامسا: حکایت انکار کردن پول گرفته یا قبض یابی قبض از میان میرود و هکذا؛ و شاهد بر صدق این دعوا آن که، در این چند سفری که مشرّف شدم، هرگز ندیدم میان حاجی و جَبَلی که او را برداشته که امسال زیاده از پانصد نفر بودند، نزاعی و مرافعه در یکی از آن فقرات شده باشد؛ و اگر به شرّ گرانی و طول سفر و بیآبی مبتلا شدند، به جهت ناچاری مرافقت دیگران است؛ چه آن راه راهی نیست که بتوان از آن اردو تخلّف کرد و اگر ان شاء اللَّه این امر مستقرّ شد، به جهت تسهیل کار و انتظام، از برای هر پنجاه یا صد نفر مثلا از حاجیها، خود آن شخص، کسی را معیّن کند که رابطه سؤال و جواب باشد نه گرفتن و دادن که احتمال همان مفاسد میرود. و شیخ جبل به امر راضی بلکه به غایت ممنون و از او مکرّر شنیدهاند.
فصل شانزدهم [چگونگی اصلاح و تأمین امنیت برای راه جبل]
انتظام این راه واصلاح مفاسد کلّیه او را دو شرط است بزرگ، که بی آن هرچه گفته و شنیده شود، بیثمر بلکه باعث زیادی جرأت و کثرت تعدّی خواهد بود:
اوّل: قدغن بلیغ در نرفتن حاجی از آن راه چند سال که فیالجمله از نخوت و غرور امرای آن خاک و آن راه که در مال مفت حاجیهای بیچاره پیدا شده، کاهیده شود و ببینند که از برای آن مظلومین دادرسی هست که اگر به ملاحظه قوانین دُوَل نتوان بر او مسلّط شد، لامحاله مظلومین را به دست آنها ندهند که آنچه خواهند بکنند و این امر بیگرفتن التزام از مأمورین دولت علیّه ایران که مقیم بغداد و جدّهاند، نخواهد شد که نگذارند از تبعه، کسی به آن راه برود و با نرفتن آنها بیرق و امیری معیّن نخواهد شد؛ چه مقدار تبعه سایر دول که از آن راه میروند، آن قدر نیست که قابل باشد. آبادی آن اردو همه از اهل
ص: 112
ایران است.
دویم: گرفتن کفیل و ضامن از شیخ جبل به تصدیق و اعانت ایالت بغداد که در عراق بماند تا مراجعت حاج که چنانچه از عهده شروط برآمد و تعدّی نکرد، رها شود و الّا از برای مؤاخذه و سؤال و جواب و استرداد آنچه به تعدّی گرفته محتاج به تدبیر [به] دست آوردن امین او نشوند و به زحمت نیفتند؛ چنانچه حساب اجل امجد ارفع شریف مکه معظمه هر سال از حمل طیاره میگیرد و آن حمل حاجی است که بعد از ادای مناسک از مکه معظمه با شتر حربی میآیند به مدینه طیّبه و از آنجا بر میگردند به جدّه و از راه دریا به هر سمت خواستند میروند، و در حمایت جناب شریفاند از وقت بیرون رفتن تا رسیدن به انجام. اگر هر ساله امینِ غنیِّ بیغرضِ بیطمعِ قویُّ القلبی از جانب دولت علیّه با حاج باشد که در حقیقت آن زحمت و خدمت را ذخیره آخرت و افتخار دنیوی خود داند، نه آن که آن را اسباب مداخل و مقدّمات ثروت شمارد، خدمتی بُوَد بزرگ به شرع مبین و دین حضرت سیّد المرسلین- صلی اللَّه علیه وآله- و منصبی است بزرگ که از برای آن احکام و آداب بسیار است که ذکرش مناسب رساله نیست؛ و پیوسته در عهد خلافت امیرالمؤمنین- علیه السلام- و سایر ملوک بنیامیّه و بنیعباس، برای حاج امیری معین میکردند و بسیاری از مخارج او از بیت المال بود و هر سال از برای دولت علیّه مخارج فوق العاده پیدا میشود که جز نام نیک و ملاحظه شأن ثمری ندارد؛ و البته مخارج آن امین عُشْرِ عُشْرِ اینها نیست و در آن ملاحظه شده شأن و دین و اعتبار دولت و حفظ رعیّت و نشنیدن طعنه سایر دُوَل که هر سال چندین هزار نفر تبعه دولت علیّه از اعیان و اشراف و علما و تجّار و غیره، اسیر عربِ برهنه بیسروپایی است در بیابان که بوی آبادی نشنیده که به آنها هرچه خواهد بکند و هر دزدی با ایشان آنچه میخواهند بنماید و هرگز در فکر ایشان نیست که بر آنها چه گذشته و چه میگذرد؛ و حال آنها حال زنگیهای بیابانی است که به اسیری میگردند که نه خود قوّت مدافعه دارند، نه دیگری در مقام انتقام و مؤاخذه؛ نمیدانم از برای موقف حساب و روزِ گرفتنِ دادِ مظلوم از ظالم، چه جوابی از برای حضرت مُنْتقم حقیقی- جلّ اسمه و جلاله و عظمته- مهیّا کردهاند که شبانی این گله را به ایشان و از آنها به صد قسم منتفع و در صدد حفظ آنها از گرگهای گرسنه بیابانی هرگز نیفتادند. انّا لِلّه و انّا الیه راجِعون.
ص: 113
فصل هفدهم [تلاشهای مرحوم شیخ عبدالحسینطهرانی برای اصلاح راه جبل]
مرحوم خُلْد آشیان، وحید عصره، شیخ عبدالحسین طهرانی- اعلی اللَّه مقامه- که در علم و فضل و فطانت و تدبیر و دلسوزی ملّت و دولت یگانه دهر بود، (1) پس از اطلاع بر مصائب آن راه، در مقام اصلاح برآمد. اوّلا به طریق فصح مشافهةً در کربلا به متعب که در آن زمان امارت حاج داشت و بالاخره شیخ جبل شد، آنچه مقدمه اصلاح آن راه بود، فرمود؛ سودی نبخشید. پس از آن به زبان تهدید به او فرمود که، اگر قبول نکنی، از جانب دولت علیّه این راه مسدود خواهد شد. از نخوت و غروری که داشت، از جا برخاست و گفت: اگر دولت منع کرد، به قوّت شمشیر خود حاج را خواهم برد.
پس آن مرحوم، مفاسد آن راه و غرور مشایخش را معلوم فرمود و از دولت علیّه خواهش سدّ آن را کرد. اجابت فرمودند. چندی نگذشت که با آن تکبّر و نخوت، به عجز و به ذلل افتادند. شیخ جبل چند نفر از امَنای خود را با عریضهای مشتمل بر استکانت و استمالت و تعهّد قبول آنچه شرط کنند به خدمت آن مرحوم فرستاد و عرایض آنها را به دولت علیّه رسانیدند. مقرّب الخاقان حاجی حسین خان شهاب الملک (2)
که در آن سال که هزار و دویست و هشتاد [1280] بود، اراده زیارت بیت اللَّه [الحرام] داشت؛ مأمور شد که از راه عتبات برود و در محضر مرحوم شیخ و اطلاع و دستور العمل ایشان، با امیر حاج قرار داده، پس از تعهد و اطمینان، حاج را اذن بدهند. (3) در اوائل ماه شعبان حاجی شهاب الملک با جماعتی از اعیانِ رجال دولت وارد کاظمین شدند و به جهت زیارت نیمه شعبان در خدمت مرحوم شیخ به کربلا مشرّف شدند و از آنجا به نجف اشرف و به شیخ جبل اعلام دادند که امیری به جهت حاج بفرستد که در نجف اشرف در حضور مرحوم شیخ و شهاب الملک قراری داده، حاج را ببرد. پس مرحوم شیخ برگشت به کاظمین و بنا شد بعد از آمدنِ امیر حاج، برگردند. پس درماه شوال، متعب وارد شد. به اغوای بعضی اوباش نجف اشرف که در باطن سمت دوستی با جَبَلی داشتند و از حضور مرحوم شیخ خایف در تنگ گرفتن شروط، و به ملاحظه خوش داشتن تمام شدن این عمل به اسم او- چنانچه این مرض عامی است در بسیاری از خودپرستان- مرحوم شیخ را مطلع نکرده، خود محضری کرد و با همه بیاطلاعی از امور راه، قراری داد و احسان به جبلیها کرد و
1- معروف به شیخ العراقین؛ از علمای بزرگ و پرنفوذ طهران در دوره قاجاری است که شاگرد صاحبجواهر بود و پس از تحصیل به طهران آمد و موقعیت بالایی به دست آورد. به مرور ناصرالدین شاه احساس کرد که میبایست وی را از مرکز دور کند. پس از آن که امیرکبیر کشته شد، از آنجا که شیخ العراقین وصیّ او در ثلث اموالش بود، شاه وی را تشویق به رفتن به عراق کرد تا با این پولها قبه عسکریین را بازسازی کند. بدین ترتیب ایشان در عراق ماندگار شد و در آنجا نیز هم در میان علما و هم امرای دولت عثمانی، به عنوان یک شخصیت برجسته علمی و سیاسی مطرح بود. میرزای نوری که شاگرد وی بوده، ستایش زیادی از او کرده و با تعابیری مانند «کان نادرة الدهر و اعجوبة الزمان، فی الدقة و جودة الفهم و سرعة الانتقال و حسن الضبط و الایقان» از او یاد کرده است. از وی آثاری نیز در تهران برجای مانده که مسجد و مدرسه معروف به اسم او، از آن جمله است. وی در 22 رمضان 1286 درگذشت. بنگرید: الکرام البرره، ج 2، ص 713- 715 و منابعی که همانجا پس از شرح حال وی آمده است. طبعا آنچه در اینجا آمده، برگی دیگر از حیات پرافتخار این عالم ربانی است.
2- حاجی حسین خان شهاب الملک شاهسون که بعدها لقب نظام الدوله را هم گرفت، از فرماندهان جنگهرات در سال 1273 بوده و دو سال بعد به سمت رئیس پست شد. بعدها مدتی استاندار کرمان و سپس در سال 1289 حاکم خراسان شد و تا پایان عمر یعنی 23 محرم سال 1292 حاکم این ایالت بود. رجال نامدار ایران، ج 1، ص 393- 394. در المآثر و الاثار 45 از ریاست وی بر پست، ص 46 امیری وی بر توپخانه، 53 والی خراسان 54 والی کرمان و بلوچستان 75، 78 سرکوبی ترکمنها، 106 تعمیر مسجد ملک کرمان در سال 1285 یاد شده است.
3- در اصل: دادند.
ص: 114
رفت. خود در آن سال همراه بودم که چه قدر تعدّی شد و با وجود شهاب الملک که آن خدمت کرد و خلعتها داد، چه بیاحترامیها و تعدّیها کردند. مرحوم شیخ هم اعْراض فرمود و آن قانونهای جَوْریّه همه باقی ماند و زحمت آن مرحوم به هدر رفت.
فصل هجدهم [شروط مرحوم طهرانی برای شیخ جبل برای باز شدن راه جبل]
در ذکر آنچه به خاطر دارم از قرارهای آن مرحوم و خیالهای ایشان که همه به [خاطر] همراهی نکردن شهاب الملک از میان رفت و ان شاءاللَّه از همّت رجال دولت علیّه مقرّر خواهد شد و بعد از قدغن، چند سال در کمال منّت موکّلینِ آن راه قبول خواهند کرد:
اوّل: میزان کجاوه را مرحوم شیخ در دویست و بیست یا سی، و سرنشین را در هشتاد تومان قرار دادند و شهاب الملک در دویست و پنجاه اشرفی و سرنشین یک صد؛ و حال منّت میگذارند که حقّ ما عین اشرفی است که مطالبه نمیکنیم و اگر بگیرند از سیصد میگذرد. دویم: از برای کجاوه چهار شتر قرار دادند که یکی به جهت کجاوه و یکی آب و یکی بار؛ چهارم مال طبّاخ؛ و شهاب الملک از برای طبّاخ قرار نداد. سیم: مرحوم شیخ از برای یک جفت کجاوه یک طبّاخ قرار دادند که از خاوه و غیره مستثنا باشد؛ و شهاب الملک پنج نفر طبّاخ از تمام حاج موضوع کرد که به اعیان بدهند؛ و در آن سال یکی از برای خود، یکی از برای قنبر علی خان سعد الملک، و یکی از برای مصطفی قلی خان صارم الملک، و دو نفر دیگر هم برای امثال ایشان که در نظر نیست. چهارم:
مرحوم شیخ تمام حجّه فروش را از خاوات مستثنا کردند و در قرارِ شهاب الملک حجّه فروش معروف که از آن راه، مکه رفته باشد؛ و شرح حال آنها گذشت. پنجم: مرحوم شیخ اختیار حمل اموات آن راه را به دست حاجی دادند؛ و در قرار آن جماعت، به نحوی است که گذشت. ششم: از برای کرایه بارِ زیادی اسمی نبردند و شرح تعدّی در آن هم گذشت.
[پیشنهادهای مؤلف برای طرح شروط دیگر]
و اگر به اعانت الهی و رعایت امام عصر- عجّل اللَّه تعالی فرجه- و همّت رجال دولت، بنای اصلاح شد، از مطالب سابقه، غفلت نفرمایند. خصوص چند فقره از آن که
ص: 115
نهایت اهتمام در انجام آن باید کرد:
اوّل: نبودن حملهدار در میان، و اگر ممکن نشد، منحصر شود در چند نفر معتبر متمکّن از ایشان که کفیل و ضامنی داشته باشند. دویم: ماندن یک شب در میقات گاه. سیم:
تعیین روز حرکت از برای نجف اشرف در اواخر شوّال که از آن تخلّف نشود. چهارم:
برگرداندن به همان نجف نه جای دیگر، خصوص سموات، چنانچه امسال حاج را به آنجا انداخت و رفت و زحمت حاج از آنجا تا نجف از راه آب به توسط کشتی در هوای سرد و کمی آب از جبل تا آنجا نبود؛ و همچنین مخارج آن، و امروز سیم ربیع الثانی است و هنوز آخر حاج نرسیده. پنجم تعیین نرخ پول. ششم میزان از برای تشخیص حجّه فروش و آن که یک دفعه از آنجا گذشته. هفتم: معطّل نکردن در مراجعت و رساندن حاج در اربعین که مقارن رسیدن حاج شامی [به شام] است و این اردو از مدینه اگر با هم بیرون نیامدند، (1) اختلافشان از سه روز نمیگذرد. هشتم: روانه کردن امیری از برای حاج از دولت به نحوی که ذکر شد. نهم: گرفتن کفیل معتبر چنانچه عرض شد.
فصل نوزدهم [پیشنهاد یک راه جدید]
مخفی نماند که از عتبات عالیات به مکه معظمه، راهی بهتر و کم خرجتر از راه جبل هست که اگر دولتَیْن علیّتَیْن ایرانی و عثمانی فیالجمله اهتمامی بفرمایند، حاج در راحت افتند وآسوده شوند؛ وآنچنان است که از کربلا تا شفاثه قریهای است در نه فرسخی کربلا از طرف غرب وظاهراهمان شفیثه باشد که جناب خامس آلعبا سیدالشهدا علیهالسلام به حرّ فرمودند: بگذار منزل کنیم در این یا این؛ یعنی شفیثه و غاضریه؛ (2) و از شفاثه تا هدیه که یکی از منازل حاج شامی است، تقریبا هفت منزل است؛ و از هدیه تا مدینه طیّبه نُه منزل است. پس از شفاثه تا مدینه تقریبا شانزده روز است و چنانچه حاج عراقی خود را به هدیه، در وقت رسیدن اردوی شامی برساند، جزو آن اردو خواهد شد. و اما کیفیت رسانیدن؛ پس چنان است که فهد پسر عبدالمحسن که شیخ عرب عنیزه (3) است که مدتهاست در اطاعت حکومت و در اطراف کربلا منزل دارند، به همه جهت مستعد و طالب این منصب بزرگ؛ و شتر آنچه محتاج شوند حاضر؛ و آنچه شرط نمایند متعهد؛ از دولت و معتبرین علما و اعیان کفیل و ضامن دارد؛ چون سمت رعیتی دارد؛ به
1- شاید: آمدند.
2- بنگرید: بحارالانوار، ج 44، ص 379. در متن چاپی بحار «شفیه» آمده است.
3- در اصل: انیزه. در باره طایفه عنیزه یا عنزة بن اسد که یکی از طوایف ساکن میان منطقه نجد و حجازاست، بنگرید: معجم قبایل العرب، ج 2، ص 846
ص: 116
همه قِسم اسبابِ اطمینان مهیّا و اگر راه جبل مسدود شود که خارپای این راه است و حاج تردد، این راه بهترین راهها خواهد بود از چند جهت:
اوّل: نزدیکی، چه از کربلا تا مدینه هفده روز خواهند رفت. دویم: آن که در رفتن و برگشتن حاج به مدینه طیّبه مشرّف میشوند و این نعمتی است بزرگ و فوزی است عظیم. سیم: آن که از بسیاری خاوه که عمده گرانی مقطع راه جبل از اوست محفوظ.
چهارم: آن که از شرّ حساب شیخ جبل که از تذکار آن دل مهموم و بدن مرتعش میشود آسوده. پنجم: آن که روز بیرون رفتن و برگشتن حاج معلوم خواهد بود. ششم: آن که آنچه در این چند منزل تعدّی شود، کفیل موجود، که از عهده برآید و از هدیه، حکم آنها حکم حاج شامی است. هفتم: آن که پیاده و حجّه فروش آسوده. هشتم: آن که آب در غالب منازل موجود؛ اگرچه سعود وهّابی در اوّل خروجش چاههای آن راه را پر کرده، به جهت عدم استیلای حکومت بر او و لکن عبدالمحسن (1) به شیخ عنیزه مدّعی معرفت مکان آنها و متعهد پاک کردن؛ چنانچه به این منصب مفتخر شود. نهم: آن که عنیزه را چندان عداوتی با اهل ایران نیست و جَبَلی در مذهب، مال و جانِ اهل ایران بلکه اهل سنّتِ غیر از طریقه خود را حلال و مباح میدانند؛ و هر دو فرقه را کافر و زیارت حضرت رسول و ائمه- علیه و علیهم الصلاة و السلام- را بدعت میدانند. دهم: این که این ننگ و عار که سالی چند هزار از اعیان و اشراف، ذلیلِ عربی از برّ بیابان باشد، چندین ماه که هرچه خواهد بکند و دولت نتواند معارضه و مؤاخذه کند، از هر دو دولت برداشته خواهد شد.
خداوندا! قلوب اولیای دولت را مایل به خواندن و عمل به مضامین این کلمات گردان که زوّار خانهات آسوده و مطمئن باشند.
و صلّی اللَّه علی محمد و آله و اصحابه الانجبین و الحمد لِلّه اوّلا و آخِرا.
پینوشتها:
1- در اصل: عبدالحسن.
ص: 119
اماکن و آثار
طرح جایگزین شود.
ص: 120
مکتب عرفان مدینه
نوشته سید محمد باقر نجفی
عرفان مدینه، معرفتی است عرفانی در سیرت نبوی محمد صلی الله علیه و آله؛ معرفتی که کاملترین مرتبت از مراتب عرفان انسانی، الهی و سپس ربّانی است.
متأسفانه عموم روشنفکران و محقّقان مسلمان، به تبع مستشرقانِ غربی، به چنین معرفتی بُعد قومی داده، آن را عرفان اسلامیِ ایرانی، عربی یا ترکی نامیدهاند و گمان میکنند اقطاب و پیران بزرگ آن، عارفانِ مشهوری چون قونوی، مولانا، سنایی، بسطامی، بغدادی، حلاج، ابن عربی، تستری، سمنانی و ... بودهاند.
سال به سال، در تکرار همین شهرت ها، از بنیاد حقیقی معرفت عرفان اسلام دور میشویم و فکر خود را به راویان سلسلههای متصوّفه و شاعران عرفان میسپاریم، هر چند این گویندگان در بیان حالات خود صادق و به دقایق آن آگاه بودند، ولی در شرق و غرب تاریخ فرهنگی مسلمانان یافتم: تنها محمد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله است که سرچشمه سینههای جوشان و شرحه شرحه همه اهل بیت، صحابه، و عارفان تاریخ اسلام: ایرانی و عربی و هندی و ترکی و ... است.
رسولی که خداوند او را «بالحق» خواند، بَشِیراً وَنَذِیراً خواند، صَادِقَ الْوَعْدِ و أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ... خواند، و تنها بشری بود که از حضور حق روی به خلق نهاد تا مقامش در کنار وَلِیُّکُمُاللَّهُ ... جای گیرد.
ص: 121
در فهم این معرفت و طی این مراحلِ عبودیت، مییابیم که بدایت وادی عرفان، گر چه ربّانی است ولی نهایت آن عرفانیِ نبوی است که آن را «عرفان مدینه» نام نهادم؛ زیرا به یقین بنیاد همه سلسلههای عرفانی تاریخ اسلام، از شمال آفریقا تا آسیای دور، مدینة النبی صلی الله علیه و آله است. و قطب و پیر و مراد همه عارفان و متصوفان تاریخ اسلام، جز رسول امین صلی الله علیه و آله، شَاهِداً وَمُبَشِّراً و اسْوةٌ حَسَنَةٌ نیست. محمد صلی الله علیه و آله، در کانون عرفان مدینه، مفهوم بخش مصداق و مَثَل اعلای عرفان اسلامی است.
هر جمعی از خاصان ملل و ادیان جهان میتوانند به عرفان پی برند و در نهایت عارف ربانی شوند، ولی چه کس از آن عارفان، به حبیب خدا رسد و با سیری که او در کلام وحی الهی داشته ممارست کند؟ چه کسانی توانستهاند خود را به درگاه او در عرفان مدینه رسانند؟ چه کسانی؟ علی علیه السلام شمّهای دید و مولا شد، بوذر لحظهای دید و غریب شد، حسین علیه السلام بویی برد و شهید شد ...
حلّاج آهی شنید و بر دار شد، ادهم نشانی دید و فقیر شد ... چه کسانی؟ ...
بیآنکه قصد پژوهشی داشته باشم، تعاریف مصطلحات این عرفان مدنی را در فهم مدینهشناسی نوشتهام. به بضاعت محدود، این معانی را از همان عالم نبوی یافتم که مرا به سوی همان عالم میکشاند، از حضور در سرزمینی که شادترین لحظات زندگی من بود. مانند نظامی نبودم که به آسمان روم، کوچه نشینی بودم که آسمان را زیر پای او دیدم.
چون مولانا، ز بالا و ز دریا و ز آنجا و ز اینجا نبودم که بالا روم، بیجا روم، پایین بودم و خاکی، بالا را فرش پای او دیدم، بیآنکه بر سرم سقف مقرنس خانقاهی باشد، و یا در دستم مجلّدات فتوحات و مثنوی و اللمع و تذکره و طبقات و کشّاف اصطلاحات و مرصاد و مصباح و یا امر و نهیِ پیر و ذکر و سلوکِ قطب و مرادی ...
تاریخ و ادبیات را از حال خود جدا کردم تا خود را بیهیچ رابطه و واسطهای به لطف او رسانم.
خاصانی خواستند تا بیان آن خروج از تاریخ و لحظات حضور را از متن مجلّدات چهارگانه مدینهشناسی استخراج نمایم تا بتوان یک جا به مفاهیم و معانی عرفانی نهفته در صفحات این کتاب ره یافت. به اکراه جمع آوری کردم.
یافتم که بیآنکه خود آگاه باشم در طول
ص: 122
سال های متمادی پژوهش در خارج از یک دایره عرفانی چرخیدهام که با دید وحی: کانون آن رسول کریم صلی الله علیه و آله و دایره محیط ناپیدای آن جمال و جلال الهی است که همره مقرّبان درگاه پاکش یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ. عرفانی که در قلم عارفانِ سلف به ممیز آن اشارتی نشده و از آشفتگی در یافتنها، کانون اصلی را گم کردهاند. در این مقال نام این فرازهای عرفانی نبوی را مدنی خواندم تا حد آن در آشفته بازار مدعیانِ: عرفان ایرانی، عرفان عربی، عرفان ترکی، عرفان غربی و انسانی و یا هندی مشخص شود. نسبت مدنی را به عنوان تنها شاخص و ممیز عرفان اسلامی از دیگر عرفان های رایج در جهان قدیم و جدید برگزیدم. تا به دل گویم اگر لحظهای صدای موسیقی غیب را از مدینه او بشنوی، گام در مُلک بقا و وادی پهناور عرفان نبی نهادهای. عرفانی گرچه بااین ویژگیفیض خاص، ولی توانا و با سینهای فراخ برای جذب فیض عام و جای دادن همه افکار، تعالیم و تجارب عرفانی نهفته در اندیشههای عالمان و مکتبها و مذاهب جهان، از چینیان و هندیان و آریاییان تا سامیان و آمریکاییان، از وداییان و هندوان و بوداییان تا زردشتیان و یهودیان و مسیحیان ... از افکار فیلسوفان یونان و ایران و عرب تا دانشمندان علوم تجربی و شاعران و داستان نویسان و نوپردازان هنر و ادب ...
بر عنوان این کلام، نام «مکتب» را برگزیدم و آن را بر آستانه عرفان مدینه نهادم تا به دل گویم که هر سوی مدینه دروازههاست که هر یک به کتابخانهای عظیم منتهی میگردد، عرفان مدینه یکی از آن دروازههاست. و تمام کتابخانههای مدینة النبی صلی الله علیه و آله چونان منظومهای به گِرد حبّ حبیب و بلاغ مبین میگردند تا کاملان مدنی از آن جایگاه هم سیر خود را به عالَم لا یَتَناهای «لا الهَ الّااللَّه» آغاز کنند و هم در نهایت آن سیر، به بدایت محمد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، الَیکُمْ جَمِیعاً، این وادی حبّ نبی رسند. در این معرفت مدنی رسیدن به فهم و ایمان آوردن به محمد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله را بس صعبتر از فهم و اشراق و قبول «لا اله الا اللَّه» یافتم:
اگر چنین نبود پس چرا مَنْ یُطِعْ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ گفت؟ و خود را کسی خواند که أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی ...
و خطابش کرد: شَاهِداً عَلَیْکُمْ ...؟! ...
چون به دل اندیشیدم، در این راز به حیرانی افتادم که همه عارفان تاریخ ما، از
ص: 123
عرفان گفتهاند تا ما را به سوی حق خوانند ولی خدا از محمد صلی الله علیه و آله گفته است تا به معرفت ارْسَلْناکَ بِالْحَق ... ره یابیم ...
راهی نماند جز آنکه سینه را از اقوال و احوال عارفان و محفوظات و مکتوبات اقطاب و پیران و اوتاد تهی سازم، راهیِ قول او، حال او، راه او شوم که خود شاهد حقانیت حق است و حق شاهد صدق او.
بلاغ مبینی که همه ذکرها به ذکر او ختم میشود، همه خرقهها بنام او پوشانده میشوند، نهایت همه مقامات، مقام محمود و محبت اوست. همه ریاضتها و اوراد خلوتها، به نام او حال میشود و هر جا خدا آید، خدا خوانند، خدا گویند، نبی آید، نبی خوانند، نبی گویند.
هیچ مصطلح عرفان شرق و غرب اسلامی نیافتم که از زوایای بس روشن کلام او استخراج و استنباط نشده باشد.
هیچ تعریفی را نخواندم که از معانی وحی، خوانا نگشته. هیچ عارفی را نیافتم که خود را در بارگاه سیدنا محمد صلی الله علیه و آله خوار ندیده باشد. همه را خاشعان رهش دیدم و آثارشان، الفبای وحیاش و فصاحت کلامشان، مداحی جمالش. سعدی و حافظ و غزالی و مولوی و سنایی و سهروردی و حلّاج و بغدادی و تستری و بسطامی و ابن عربی را ... اهل صفهای دیدم که به زبان حال این گفته عبدالرحمن جامی را بر درِ خانه مدنی او ... سوزان و گریان! ... میگویند:
یا شَفِیعَ الْمُذْنِبِین بار گناه آوردهام بر درت این بار، با پشت دو تا آوردهام
آن نمیگویم که بودم سالها در راه تو هستمآن گمره که اکنون رو به راه آوردهام
عجز و بی خویشی و درویشی و دلریشی و درد این همه بر دعوی عشقت گواه آوردهام ...
یا رسولاللَّه به سوی خود مرا راهی نمای تا ز فرق سر قدم سازم ز دیده پاکنم
آرزوی جنت المأوی برون کردم ز دل جنتم این بس که بر خاک درت مأوا کنم
در مدینه او، همه عارفان ایرانی و بغدادی و بصری و مصری و مغربی و هندی و ترکی را، مبتدیان و عاجزان سرگشته اشراق و درک معرفت وحی و کلام او دیدم. همه را معترفان به تشنگی نَمی از دریای احسان او یافتم. نظامی وار میگریستند و میسرودند:
من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم
به خدمت کردهام بسیار تقصیر چه تدبیر ای نبیاللَّه چه تدبیر
گاه صدای مولانا را از مجالس سبعه او میشنیدم که خاشعانه میگفت: «... یا رسول اللَّه! ای مشگل گشای اهل آسمان و زمین، ای رحمةٌ للعالمین، مشکل ما را حل فرما ... ای مصلح هر فساد، کلید هر مراد، پناه مطیع و عاصی، ... خیر اولین و آخرین، فخر بنی آدم: سرور و مهتر و بهتر عالم و آدم، دریای بیپایان قیاس، معدن علموکرم، سیدکائنات، سلطان موجودات، ترجمان بارگاه قدم ...» است؛ زیرا:
گریه او خنده او نطق او فهم او و خلق او و خُلق او
عقل او و وهم او و حس او نیست ازوی هستآنجمله ز هو ...
شیخِ اکبر، ابن عربی بزرگ عارف عالَم عرب، معترف است که پیامبر در یک رؤیای صادق، از او خواست تا کتاب فصوصالحِکم را بنگارد و او از جان و دل امر نبی را پذیرفته، آنچه فرمود نوشته است. و الفتوحات المکیه را با تضرّع و خضوع به نبی در بارگاه حرم مکی نگاشت؛ دو کتابی که در همه قرون سیر اندیشه عارفان، مؤثرترین و عالی ترین مرجع جهانیان درباره تصوف و عرفان اسلامی است.
در چنین یافتن هایی، یافتم: آن کس که در پی نشانههای پای حبیب است، از تاریخ و کلام تاریخنشینان رها شده است، چون جای پای حبیب را دید، عرفان در وی میجوشد. شور حالش بسان کودکی است که میخواهد با دستان کوچک خود مادر خود را پیدا کند. گریهاش برای یافتن مادر عاطفهای پاک و به راستی ساده و راست است. نیازش به مادر، با وجودش عجین است، بیهیچ گمان و فکر و واژهای، به دنبال امتداد وجود خود است.
چنین عارفی به پاکی دل کودکان، در پی مصطلحات وقالب بندی مفردات و مضامین عرفانی نیست. در آن وادیهای حب، نه ابن عربی و بلخی و بسطامی و جنید بغدادی جایی دارند و نه اوراق فتوحات و دیوان ها و مثنوی و حدیقه ...
هر چه میبیند، جمال اوست. هر چه میشنود و میخواند، کلام اوست. هر چه میجوید ولیکم اللَّه و رَسُولُه است. هرچه میفهمد خطاب: إِنْکُنْتُمْ تُحِبُّونَاللَّهَ فَاتَّبِعُونِ یُحْبِبْکُمْ اللَّهُ است، بیهیچ لفظی و کلامی در برابر صادقالوعد، مات و حیران میلرزد و بیاختیار در یک آهِ سبحاناللَّه همه معانی نهفته در دفترهای علم، عرفان را میبیند. چه وحدت
ص: 125
پرشکوهی در یک لحظه آه ... آنجا یافتم که چگونه شیفتگان وجودش، بیآنکه دفتر و مداد و مدرسه علوم متصوفان را بخوانند، هر لحظهای هزار دفتر علم عرفان شدند. بیآنکه عبارتهای نهفته در واژهها را بدانند، معانی را میدیدند.
بیآنکه مشک دهان را از عرفان پر سازند، سینه را با عرفان مدینه میسوزاندند ... در مدینه معرفت او مکاتب عرفانی و کلام عارفان و مجالس عالمان و بقاء سالکان پوچ است، جمله خاموش، چو او گویا رسد ... جمله ساجد، چو او سواره رسد، او جوامع الکلم و مصدر و منبع علوم باطن و معارف عارفان است و به گفته ابن عربی: همه انبیا و اولیا ورثه او هستند.
پس آنچه در سیر مدینه، مصطلحاتی یافتم، جز یگانگی نبوت عام و خاص در وجود او ندیدم که کلامش در «کَلِمَةُاللَّه هِیَ الْعُلْیا»، اعلی شود. جز او را نیافتم که مظهر اسم اعظم و شاهد هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ... باشد و در هر کلام و کلماتی که وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ ... را شنیدم و وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً را خواندم جز نور محمدی، آن انسان کامل را ندیدم که سینهاش مصداق اکمال و اتمام «و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا» ... نشنیدم و نخواندم تا از عرفان مدینه بر مدینه شناسانِ عارف جهان، ارمغانی آورم.
در این تعریف ها نخواستهام سدّی از واژهها میان خود و او استوار سازم، خواستهام بر سکویی بایستم تا در مقام تنزیل الکتاب «فرّ مدینه» را بنگرم. از ترکیب موزون تعریفها، آهنگِ «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَینا مِنْ ثَنِیّاتِ الْوداع» مدینه را بنوازم تا اشک شوق دیدار را در نوای آن تقدیم دارم: «ایُّها الْمَبْعُوثُ فِینا، جِئْتَ بِالأَمْرِ الْمُطاع» از مزههای نهفته در هر معنی، شراب پاک مدینه را سازم تا مست بوی و رنگ و طعم آن شوم. همه این تعریف ها، یک بیان از هزار سیرت حبّ نبی است: یا نبی، یا مصطفی! یا حبیباللَّه!
خواهماز سودای پابوست نهمسر درجهان یا به پایت سرنهم یا سر درین سودا کنم
مُردم از شوقتو معذورم اگر هرلحظهای جامی آسا نامه شوق دگر انشا کنم
آ:
آب حیات: چشمه محبّت الهی است که در مدینه پیدا شد.
ا:
اتحاد: دیدن یکی بودن جملهها و
ص: 126
حرفهای انبیا در اراده الهی. و دیدن اراده الهی در یکی بودن اراده همه انبیا.
انس: جز مشاهده جمال الهی در جمال نبی نیست.
امانت: سنت نبی در تکالیف الهی اوست.
اخلاص: از غیر حق مبرّا شدن تا دل پاک نبی بستن است.
اتصال: فانی شدن بنده در محبت نبی تا فانی شود در محبت محبوب.
احسان: چون نبی، بدی ها را با نیک پاسخ دهی.
اختیار: انتخاب خواست الهی از طریق نبی است.
ادب: حفظ نفس است در برابر رسول تا قادر شود روح خود را در خدمت خدا در آورد.
ارادت: آن است که در برابر نبی حق اراده نباشد تا در برابر حق از تمامیت خود رها شود.
اشتیاق: شوق تقاضا و طلب از نبی است تا هم حال با رسولاللَّه صلی الله علیه و آله از خدا بخواهد: «اسْأَلُکَ الشَّوقَ الی لِقائِکَ وَ لَذَّة النَّظَر الی وَجْهِکَ الْکَرِیم».
اعتکاف: احساس مقیم مسجد نبی بودن در هر مکانی است.
الهام: نوری است که بواسطاه نبی از جانب خدا در قلب بتابد.
امام: رسول خدا و روش و قرآن خدای اوست.
امانت: عشق الهی در محبت به رسول اوست.
اولیا: صحابه او و همسان صحابه او بودن است.
ایمان: تصدیق توأمان وحدانیت و رسالت محمدی است، توأمان به دل و به فکر و به زبان و به عمل، که یک وجه بیش نیست و آن ایمان معصوم است.
ب:
باده: شراب نبوت مدینه نبی است که هر که نوشد در وحدانیت الهی غرق گردد.
برادر: برادری مؤمنان در عمل به سنت نبی است.
بصیرت: قوه قلبی است که به نور نبوت روشن باشد.
بقا: با حق و نبی حضور جاوید یافتن است و رغبت به حق با حضور نبی است.
بدعت: طرح کردن خود است برابر نبی.
بحبلاللَّه: در کنار چنگ زدن نبی به
ص: 127
ریسمان حق چنگ زدن است.
پ:
پاک: در همرهی با نبی است. در شریعت وضو و غسل بر دوام گیرند و در طریق نیت را دائماً تطهیر کنند.
پیر: رسول خداست که هیچ سالکی بیعشق به او و بییاری او به منزلگاه حق نرسد.
ت:
تجلی: در ظاهر شدن معانی اسماءاللَّه قرآنی بر دل سالک است.
تحیّر: آن است که چون خدا را بجویی، رسول را بیابی، و چون رسول را بجویی، خدا را بیابی، و چون هر دو را بجویی خود را نیابی.
تسبیح: به روش رسول، جلال خدا را به پاکی یاد کردن است هنگام تعزیت دل.
تسلیم: انقیاد است به دعوت پیامبر اسلام و قضای و قدر الهی.
تفرقه: صفت خلقِ بدون رسول و خداست.
تقوی: پرهیز بنده است از ما سویاللَّه تا جز راه محمد صلی الله علیه و آله را نجوید.
تکبر: در برابر رسول، خود را دیدن، و در برابر حق، هستی را بها دادن است.
تواضع: وضع نفس به انقیاد اوامر و نواهی نبوی تا به وضع. نفس با حق به مقام عبودیت رسد.
توبه: بیداری روح است در بازگشت از مخالفت رسول حق به موافقت حقِ رسول.
توحید: محو آثار بشری است در یکی بودن انبیا در نبی فانی شود و در یکی دانستن همه چیز در حق بقا یابد.
توکل: اعتماد به آنچه حق است نزد نبی.
ث:
ثبات: صبر نبی را اسوه خود یافتن تا توبه و توکل را استوار داشتن.
ثنا: خاص کسی است که در ثنای رسول، خود را میبیند و نه رسول را، و در ثنای حق، خلق را مینگرد و نه حق را.
ج:
جذبه: عنایت الهی است که بنده را به خود و رسول خود نزدیک گرداند. پس از اعلام رسالت محمد، جذبه حقیقت مصطفوی (مجذوب اول) است که ممکن است فردی را شایسته مجذوب الهی گرداند:
ور نه خاکی از کجا عشق از کجا گر نبودی جذبههای جان تو
اهمیت اکتساب چنین جذبهای است که مولانا فرمود:
ذرهای جذب عنایت برتر است از هزاران کوشش طاعت پرست
جمال: جمال حق: از زمره صفاتی است که به لطف و رحمت اختصاص دارد و جمال نبی از لطف حق است که او را رحمة للعالمین خواند تا در نبوت او رحمت واسعه الهی را بیابیم.
جمع: رفع مباینت بین رسول و خداست.
ح:
حال: یک لحظه عشق به نبی است برای حصول مقام معرفت حق، ارادت به نبی است از توجه به خداکه به محض موهبت بر دل سالک وارد شود.
حضور: حاضر بودن دل در «مقام نبوت» است تا از خود محو شود و در «وحدت حق» حضور یابد.
حقیقت: مشاهده حق با سلب خود در مدینه اوست.
حکمت: فهم درست وحی است.
حیا: شرم از حق و رسول حق است.
حیرت: از فرط معرفت و غلبه شهود جمال الهی برمیخیزد.
خ:
خلوت: محادثه و انس با نبی است تا در مجالست با حق به ذکر حق مهیا شود.
خلوتی: کسیاست که با تن با امروز مدینهها باشد و به دل با مدینه نبی.
خاموشی: چون شرط آگاهی بر شهود است: من عرف اللَّه کل لسانه، از جذبههای رحمت الهی است.
خانقاه: صفّه فقرا در برابر خانه رسول است که هر عارفی در همه جاها و همه عصرها خود را در آن مکان و نیاز مییابد.
خرقه: سند ارشادی است از فیض وجود ذی جود رحمت عالمیان.
خوف: شرم است از نزدیکی به کارهایی که در قرآن معاصی و مناهی نامیده شده است.
د:
دعا: به سنت رسول، اظهار خشوع و خضوع به درگاه حق است.
ذ:
ذکر: احضار معانی الفاظی است که پیامبران را تعلیم داد، تا دائماً آن را در ستایش حق، از ذهن بگذرانیم تا در قلب قرار گیرد. مشهورترین اذکار در عرفان:
ص: 129
«اللَّه»، «لا اله الّا اللَّه»، «لا اله الا اللَّه ملک و الحق و المبین سیدنا محمد رسولاللَّه صادق الوعد الأمین»،
ذوق: چشیدن شراب مدینه اوست.
ر:
رجا: بدایت آن امید به محبت رسول است در احساس حضور با او، و نهایت آن امید به لطف حق است که رجای فیاللَّه میباشد
رضا: خروج از رضای نفس که دائماً با شک و هراس همراه است و در آمدن به رضای حق است تا عارف به یقین، آرامش دل را حاصل کند. بدایت این حال، استغراق در نبوت است و نهایت آن مقام، ثمره استغراق در خدای محبوب است.
ریا: خود بینی در برابر نبی است که منجر به ترک اخلاص و از حق محجوب گشتن است.
ریاضت: خلاف نفس کردن است تا عارف در اطاعت خدا و رسول خدا قرار گیرد.
ز:
زهد: مقام رعایت حد شرع است.
زوال: در وحی نبی نیست شدن است.
س:
سالک: انسانی است که پس از حصول ایمان، به روش قرآن و سنت، با نیروی حال مقامات معنوی را طی میکند. مسافری است که از خود به جانب حق گام برمیدارد تا پس از رسیدن به مدینةالنبی طالب تقرب به پیشگاه الهی شود.
سالوس: کسی است که میخواهد با دروغ وانمود کند اهل مدینة النبی است.
سکر: حالتی است طربناک و پرنشاط که پس از طی مقامات و سیر و سیاحت، هنگام رسیدن به مدینه او حاصل میشود.
سکینه: اطمینان و آرامشی است که خداوند بر دل دوستان نبی مینهد.
سماع: استماع کلام الهی با صدای نبی است که موجب وجد و حیرت عظیم است.
سنت: زندگی محمد است.
سفر: سیر در نبوت است عَنِاللَّه
ش:
شریعت: سخن و فعل و حال نبی است که سالکان راه مدینه او بدان مکرمند.
شکر: علم به وجود نعمت نبوت
ص: 130
نبی است تا امکان ثنای منعم میسر شود.
شوق: هیجان دل است که خدای تعالی در دل عرفا افروزد تا غیر از مدینة العلم را نبینند.
شهود: رؤیت حق بود در مدینه علم نبی
شهید: آن کس است که حق بر دل او غالب بود تا حق را در رسول حق رویت کند.
شهادت: با گواهی به وحدانیت آغاز میشود تا به گواهی رسالت نبی منتهی شود.
ص:
صافی: آنکس است که در قلبش محبت هیچ محبوبی جز خدا و رسول او نباشد.
صبر: منازعت با روح است باللَّه و للرسول و نشانه آن خودداری از جزع است نسبت به بلاهای زندگی.
صدق: یکی بودن ظاهر و باطن در نزدیک شدن به نبی است.
صوفی: آنکس که بخواهد چون نبی زندگی کند تا آیات وحی بر او کشف شود.
ط:
طالب: آن کس است که عرفان را به جستجو در معرفت مدینه آغاز کند.
طریقت: سیر سالکان است در قلب نبی.
طلب: شب و روز با یاد خدای نبی و خدا بودن آخرین مرحلهای است از مراحل عرفان مدینه.
ظ:
ظهور: تجلی حق است در نامهایی که وحی، آن را بر محمد آشکار ساخت.
ع:
عابد: آنکس که عارف و عاشق حقیقی به خدا و رسول او است.
عارف: آنکس که مکاشفهای از توحید و نبوت بر حال او ظاهر شده باشد.
عشق: نتیجه ادراک و معرفت به:
«انَاللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمال» است. حاصل چنین علمی، سیر و سلوک با یاد معشوق و تلاش به شوق دیدار است. غرق در این جذبه دیدار است که روح را لطیف، قلب را پاک و وجود آدمی را از کثرت تمایلات و آرزوها دور و به یک مقصود توجه میدهد، پس در حد ذات خود بیرنگ است.
عقل: اگر صادق است مظهر علم نبوی و نبی مظهر قدرت ایمان آدمی
ص: 131
است. و اگر مصلحت است مظهر قدرت خود خواستن آدمی است.
علم: دانستن آخرین دستاوردهای بشری برای شناخت قوانین طبیعت، معارف ماورای طبیعت، و رابطه انسان با آن دو به منظور عارف شدن بر معانی کلام خدا در قرآن و سخن نبوی است.
عنایت: توجه خدا به سالکی است که در کلام نبی او سیر میکند.
غ:
غم: شوق نافرجام از حضور در پیشگاه خدا و رسول او است.
غیب: آنچه که در چشم ظاهر ما از سخن نبی نگنجد.
ف:
فتح: بسط دل است بیآنکه خود مسبب آن باشیم. در قرآن سه جلوه دارد:
فتح قریب که فرمود: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ .... فتح مبین که فرمود: إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. و فتح مطلق که فرمود:
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ.
فقر: نیازمندی به فهم سنت رسول و توجه پاک به عنایت حق است. و چون در این نیازمندی استغنای از خلق نهفته است، فخر است؛ زیرا نتیجه آن عزت است. بنیاد این عرت عرفانی بر دو کلام رسول خدا استوار است: یکی «الْفَقْرُ فَخْری» و دیگری: «الْفَقْرُ کَنْزٌ»، از این روی در عرفان مدنی فقیر صادق کسی است که مستغنی باشد از غیر حق و نیازمند باشد به حق.
فنا: سقوط اوصاف مذمومه است و بقا را در اوصاف نبی دیدن.
فیض: مبدأ آن جود و کرم خداوند فیاض است که محمد را به پیامبری برانگیخت تا به متمسکان ساحت سنت او، فیضان رحمت الهی به دلها رسد.
ق:
قبض: حال دل از گدازش و قهر است و بسط حالت مسرّت از اشراق دل که از نوازش و لطف حق عارض شود، اساس این معرفت در وحی به محمد مکتوب است که: «واللَّه یقبض و یبسط».
قرب: نزدیکی ما به نبی اکرم است به صورتی که بهر جا و هر چه نظر کند چون او بجز خدا نبیند.
قطب: قطب عارفان اسلام جز نبی نیست.
قناعت: نگاه نکردن به مادیاتی که از دست رفته و حاصل نیست و بینیازی و بسنده کردن بدانچه هست، مخالف طمع.
ص: 132
ک:
کبر: خود را از دیگری بزرگ دانستن است که در کلام وحی موجب نقمت و مرتبتی از مراتب کفران نعمت است.
کبریا: عظمتی است که جز خدا هیچ موجودی استحقاق آن را ندارد. به استناد کلام وحی: وَلَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
کشف: و مکاشفه نزد عارفان مدینه از حجاب بیرون آمدن است به لطف حق.
و در تحریر فرو رفتن به کنه حق.
کفر: نداشتن معرفت و ایمان قلبی به وحدانیت الهی و نبوت محمدی است که موجب خود پرستی و تفرقه و التفات به غیر حق میشود.
کمال: رسیدن به نهایت مقصود از رسالت محمد است.
ل:
لطف: رحمت کلی حق تعالی است به بندگانش تا به طاعت او نزدیک و از بدی ها دور سازد. و بدین لحاظ خداوند از زبان محمد ما را فرمود: «سَبَقَتْ رَحْمَتی عَلی غَضَبی». م:
ماحی: آمرزش و رحمت خداوند بربندگان است واز آنروییکیاز اوصاف و نام های نبی شد که خداوند خواست تا نفاق و کفر را به وجود او پاک کند.
محو: پاک شدن از رؤیت نفس است تا در حق نیست شود. که پیامبر در وحی الهی شنید: یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ.
مراد: رسولاللَّه است که عارفان اسلام دست ارادت بدو دادند تا آنان را به سوی حق هدایت کند.
مرید: کسی است که سالک محذوب رسول باشد.
مُقام: ایستادن در برابر حق است و مَقام جای ایستادن در مدینه نبی است.
شرط سالک را آن میدانم که دائماً از مُقام به مَقام رود و از مَقام به مُقام.
مقام صدق: همنشینی با نبی در برابر حق است
مولی: حقی است که محمد آن را شناخت و رسولی است که خدا بر او شهادت داد ...
ن:
نفس: اگر اماره باشد منبع مخالفت با وی است. و مخالفت با نفس، متابعت رسول در وحی است، اگر مطمئنه باشد:
از صفات بد جدا افتاده و به اخلاق نیکو
ص: 133
سیرتِ نبی متخلق شده است.
و:
واصل: کسی است که همشهر پیامبر شد.
وحدت: وجود حق است و موحد کسی است که مانند رسول نفس خود را در وحدت الهی فانی کند.
وحی: کلامی است که نبی آن را از خدا شنید.
ی:
یقین: اصل ایمان به رسالت محمدی است:
آلمان، کلن، صبح جمعه، 13 آبان 1379 برابر با 3 نوامبر سال 2000
ص: 134
جامه مصری در دوران جدید
محمد الدقن- دکتر انصاری
جامه کعبه مکرّمه، که در دوران جدید همه ساله از مصر ارسال میشد، دارای ویژگیهای زیر بود:
1- هشت قطعه پرده که بدان «احمال کعبه» میگفتند 2- هشت کمربند 3- چهار قطعه نوشتهدار 4- پرده درِ کعبه معروف به «برقع» 5- جامه مقام حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام 6- پرده درِ جایگاه مقام ابراهیم خلیل علیه السلام 7- پرده باب التوبه 8- پرده دروازه منبر مکّی 9- کیسه جایگاه کلید کعبه مشرّفه.
افزون بر این ها، وسایل مورد نیازد دیگر جامه برای آوزیان کردن آن، مانند:
طناب ها و نیز لوازم شستشوی کعبه و مواد معطّر کننده همراه آن بوده است. (1) اینک میپردازیم به شرح ویژگیهای قسمتهای مختلف جامه کعبه معظّمه که در دوران جدید همه ساله از سوی مصر ارسال میگردید. گفتنی است جامه کعبه همه ساله به علّت ابداع روشهای نوین و پیشرفت فنّیِ آذین بندیِ آن، نسبت به سال پیش تغییراتی داشت.
جامه اصلی کعبه (احمال کعبه)
جامه اصلی، از هشت قطعه پارچه ابریشم سیاه نوشته دار (نوشتهها به صورت بافته) تشکیل شده و در زمینه سرتاسر پارچه، عبارتِ «لا إله إلّااللَّه، مُحمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» به شکل دال نوشته شده
1- شهادت نامههای شرعی تسلیم جامه کعبه در سال های 1321 و 1322 ه. ق.
ص: 135
و برخی در میانه دالِ دیگر به صورت بافته نقش میبست. این قطعهها یا پارچهها به شصت و دو قطعه میرسید که طول هر یک از آن ها، بیست و شش ذراع (1) با عرض نود سانتیمتر بود و مساحت تمامی آنها به یک هزار و ششصد و دوازده ذراع میرسید و همگی به وسیله نخ های ابریشمی سیاه رنگ و مفتول (تارهای نازک و ضخیم) بافته میشد.
این قطعهها توسط پارچه پنبهای سفید آستر گردیده و در قسمت هایی که دو قطعه از عرض به هم اتصال مییافت با مفتولهای پنبهای پیوند میخورد.
تمامی قسمتهای اتصال یافته از قطعههای جامه، به وسیله پوست دباغی شده و غیر دباغی شده بُز مستحکم و استوار میشد.
بر روی هر یک از «احمال» کعبه، یکی از کمربندهای هشتگانه قرار میگرفت که بر دو «حمل» از «احمال» کعبه، چهار قطعه نوشتهدار (کردشیات) (2) نقش میبست.
«احمال» هشتگانه کعبه و کمربندهایی که بر آنها قرار میگرفت بدین صورت بود:
* دو «حمل» که هر یک از آنها مرکّب از 9 قطعه پارچه بوده و مجموع پارچههای آن به 18 عدد میرسید. طول آنها 468 ذراع، که بر این دو «حمل» کمربندهای اوّل و سوم قرار میگرفت.
* دو «حمل» که هر یک از آنها مرکّب از هشت قطعه پارچه و مجموع آنها شانزده عدد بود. طول مجموع این قطعهها به 416 ذراع میرسد و بر این دو «حمل» کمربندهای دوم و چهارم قرار میگرفت.
* دو «حمل» که هر یک از آنها مرکّب از 712 قطعه پارچه بوده و مجموع پارچههای آن به پانزده قطعه میرسید.
طول آنها 390 ذراع است که بر روی این دو «حمل» کمربندهای پنجم و هفتم میآید.
* دو حمل که هر یک از آنها مرکّب از 612 قطعه پارچه بوده و مجموع پارچههای آن به سیزده میرسید. طول آنها 338 ذراع بوده که بر روی این دو «حمل» کمربندهای ششم و هشتم قرار میگرفت. (3) امّا چگونگی آویختن این «احمال» بدینگونه بود که هر دو قطعه از پرده بر یکی از قسمت های دیوار کعبه قرار داده
1- ذراع معادل 57 سانتیمتر میباشد.
2- کردشیه؛ دایرهای شکل.
3- بنابر شهادتنامههای شرعی تسلیم جامه در سال های 1321، 1322 ه. و نیز نک: ابراهیم رفعت پاشا: مرآة الحرمین، ج 1، صص 292 و 293
ص: 136
میشد و سپس به وسیله طناب هایی به حلقههای آهنی بسته و آنگاه بر بام کعبه انداخته میشد و بعد به وسیله دستگیرهها و بندهایی به یکدیگر متّصل میگشت. و در قسمت زیرین به وسیله حلقههایی که بر روی شاذروان قرار داده شده بود ثابت و استوار میگردید.
هر گاه یکی از قسمتهای یاد شده، بر کعبه نصب میشد؛ به وسیله دستگیرهها و بندهای یاد شده به قطعه نزدیک خود پیوند میخورد و بدین صورت در پایان همانند پیراهن سیاه رنگ مربعی بر کعبه پوشیده میشد.
پس از آن، در پیرامون کعبه معظّمه، بر روی این قطعههای به هم پیوسته، و در یک سوم قسمت فوقانی آن، کمربندهای کعبه، که مرکّب از هشت قطعه بود، نصب میگشت. (1) افزون بر این قطعاتِ ابریشمی، قطعات دیگری نیز وجود داشت که عبارت بودند از دویست و یازده ذراع پارچه اطلس سیاه و ساده (بافت مصر) و پارچه ابریشم و اطلس قرمز و سبز (بافت خارجه) که بر روی قسمتهایی از آن تارهای نقرهای سفید رنگ و تارهایی از طلای زرد و نیز با عیار 99% تنیده میشد.
کمربندهای جامه (طراز)
جامه کعبه، دارای هشت کمربند بوده که بر روی قطعههای هشتگانه- همچنانکه پیش از این یاد کردیم- قرار داده میشد. هر یک از این کمربندها از نظر اندازه طول، مقدار وزن، تارهای تنیده و آذینهای میان آن بدین شرح میباشد:
کمربند نخست: طول 1278 ذراع و وزن تارهای طلایی و نقرهای تنیده در میان آن 1030712 مثقال.
کمربند دوّم: طول 1178 ذراع و وزن تارهای آذین شده بر آن 94714 مثقال.
کمربند سوّم: طول 1278 ذراع و وزن تارهای طلایی و نقرهای تنیده در میان آن، 1039 مثقال.
کمربند چهارم: طول 1178 ذراع، و وزن تارهای آذین شده بر آن 98314 مثقال.
کمربند پنجم: طول 1078 ذراع و وزن تارهای طلا و نقرهای تنیده در میان آن 90112 مثقال.
کمربند ششم: طول 978 ذراع، وزن تارهای آذین شده بر آن 86214 مثقال.
کمربند هفتم: 1078 ذراع، وزن تارهای آذین شده بر آن 86714 مثقال.
1- یوسف احمد: المحمل والحجّ، ج 1، صص 264 و 265
ص: 137
کمربند هشتم: طول 978 ذراع و وزن تارهای طلا و نقرهای تنیده در میان آن 88214 مثقال.
بنابراین، مجموع طول کمربندهای یاد شده برابر با 91 ذراع و مجموع وزن تارهای طلایی و نقرهای تنیده در میان آنها بالغ بر 751313 مثقال بوده است.
در این میان آنچه لازم به یادآوری است این است که: تمامی کمربندهای یاد شده به عرض هفتاد سانتیمتر بوده که حاشیهای به عرض هفت سانتیمتر قسمت زبرین و زیرین آن ها را در بر میگرفته است.
نوشتههای روی کمربند
بر روی کمربندها آیات قرآن با خطّ زیبای ثلث عربی نوشته میشد که تمامی حروف آیات یاد شده به وسیله تارهای نقرهای مطلا بود.
این آیات نوشتههای دیگر، به وسیله «عبداللَّه بک زهدی» در دوران خدیو اسماعیل به رشته تحریر در میآمد.
آیات قرانیِ یاد شده، به این صورت بر روی کمربندها نقش میبست:
شکل شماره 10؟؟؟
در سمت شرقی، که در آن دَرِ کعبه قرار داشت، دو کمربند اوّل و دوّم استوار بود که بر روی کمربند اوّل این آیات به چشم میخورد:
ص: 138
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً وَعَهِدْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ وبر روی کمربند دوّم: وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ* رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.
در میان این دو کمربند، دایرهای قرار داشت که بدان «رِنک» گفته میشد. (1) در زمینه دایره یاد شده، کلماتِ: «یا حَنّانُ یا مَنّان یا سُبْحان» به صورتی که الفهای آن ها به مرکز دایره متوجّه میگردید، نقش بسته بود.
در این زمینه، حرف ندا به صورت وارونه قرار داشت که این حرکت، اشتباه معمولی است و همواره به وسیله خط نگاران صورت گرفته و به نظر میرسد که قرار دادن این حروف در این مکان لازمه آذین آن باشد.
شکل شماره 11؟؟؟
کمربندی از کمربندهای هشتگانه و رنکی که بین دو کمربند است و در چهار کعبه دیده میشود.
در سمتی که حجرالأسود در امتداد آن است و سمت جنوبی کعبه به شمار میآید، کمربندهای سوم و چهارم قرار داشت. بر روی کمربند سوّم این آیات نقش بسته است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنْ الْمُشْرِکِینَ* إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ* فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ ....
و بر کمربند چهارم ... وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْ الْعَالَمِینَ* قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَی مَا تَعْمَلُونَ ...، این دو کمربند در میان خود
1- این کلمه در اصل ریشه ترکی داشته که در مصر دوران ممالیک به کار میرفته است، «مترجم».
ص: 139
«رنک» دیگری نیز داشت که نوشتههای آن همانند «رنک» پیشین بود.
بر روی سمت سوم کعبه مشرفه، که سمت غربی آن به شمار میآید، کمربندهای پنجم و ششم قرار میگرفت.
بر روی کمربند پنجم این آیات دیده میشد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِیمَ مَکَانَ الْبَیْتِ أَنْ لَاتُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَطَهِّرْ بَیْتِی لِلطَّائِفِینَ وَالْقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ* وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ.
و بر روی کمربند ششم لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَی مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ* ثُمَّ لِیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ. که باز در میان این دو کمربند، «رنک» به صورت پیشین قرار داشت.
بر سمت چهارم، که سمت شمالی کعبه است و در آن ناودان قرار دارد، دو کمربند هفتم و هشتم قرار میگرفت.
گفتنیاست نوشتههای روی این دو کمربند، در دوران های مختلف تغییر کرده است؛ به طوری که به هنگام دوران فرمانروایی خانواده محمّد علی که- مصر تابعی از دولت عثمانی به شمار میآمد- بر روی این دو کمربند عبارت: «اهدایی به کعبه از سوی سلطان عثمانی» قید میشد. این عبارت به صورت طولانی، از نام آن سلطان آغاز و نسب و القاب او را آنچنان گسترده به رشته تحریر در میآوردند که سراسر مساحت دو کمربند را دربر میگرفت. (1) امّا پس از شکست و از هم گسیختگی دولت عثمانی، در پایان جنگ جهانی اوّل، مصر خود را از تبعیت دولت عثمانی رهانید و در آن هنگام بر کمربند هفتم این آیات نوشته میشد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ ....
امّا کمربند هشتم ویژه عبارت اهدا بود که بر آن، این جملات نوشته میشد:
«أمَر بصُنع هذهِ الْکسوة الشریفة لکعبة بیت اللَّه الحرام (فلان) سنة کذا» (2)
عبارت اهدا، در دورانهای گوناگون قابل تغییر بود.
1- این نوشتهها به صورت کامل و واضح بر روی دو کمربند هفتم و هشتم که از سوی ابراهیم رفعت پاشا در کتاب خود مرآة الحرمین، ج 1، شکل شماره 110، ص 284 آورده، کاملًا روشن و آشکار است.
2- فرمان داد ساختن این جامه شریفه را برای کعبه بیت اللَّه الحرام، نام شخص در سال ...
ص: 140
هنگامی که در رمضان سال 1355 ه/ 1936 م. میان مصر و دولت عربستان قرار داد تفاهمی صورت گرفت- پس از درگیری سیاسی که مدّت ده سال به درازا کشید و پیش از این، از آن یاد کردیم- متن نوشته بر روی کمربند هشتم بدین صورت تغییر یافت: «أمر بصنع هذه الکسوة الشریفه للکعبة بیت اللَّه الحرام صاحب الجلالة ملک مصر فاروق الأوّل واهدیت لها فی عهد صاحب الجلالة عبدالعزیز آلسعود ملک المملکة العربیة السعودیة سنة 1355 ه.» (1)
شکل شماره 12؟؟؟
قطعهای از کمربندی که اهدای ملک فاروق اول بر آن موجود است و در زمان ملک عبدالعزیز آلسعود ارسال گردیده است
قطعههای نوشتهدار جامه (کردشیات)
بر روی جامهای که کمربند اوّل و دوّم قرار داشته و به عبارتی بر روی سمت شرقی کعبه که پیش روی کعبه است و درِ کعبه بر آن قرار دارد، چهار قطعه نوشته میشد که طول آنها شش ذراع، و مساحت هر یک از آن ها (کردشیه) 90* 75 سانتیمتر بود.
در زمینه هر یک از این قطعهها: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ* وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ به شکل دایرهای به قطر هفتاد سانتیمتر نقش بسته بود. در قسمت زبرین و زیرین این قطعهها حاشیهای نقش دار قرار داده شده بود. این قطعههای چهارگانه به وسیله تارهای نقرهای سفید رنگ و تارهای نقرهای مطلا
1- اسناد و مدارک موجود در کارگاه جامه بافی کعبه مکرّمه در قاهره:
و نیز نک: یوسف احمد، المحمل والحجّ، ج 1، صص 265، 266 و 267
ص: 141
به مقدار 504 مثقال تنیده شده بود. (1) (شکل شماره 13)؟؟؟
پرده درِ کعبه (برقع)
پرده درِ کعبه از چهار قطعه تشکیل شده بود. این بدان جهت بود که حجم زیادی داشت و امکانِ ساختن آن به صورت یک قطعه غیر ممکن مینمود.
پرده از پارچه ابریشم و اطلس سیاه و ساده به مساحت چهل و شش ذراع و ربع و قسمتی دیگر از آن پارچه اطلس خارجی به رنگ قرمز و سبز بود که همگی به یکدیگر پیوسته و بر روی آن تارهای نقرهای و طلاییِ ونیزی خالص، نقش و نگارهای زیبا داشت. این پرده دو آستر؛ نخست آستری پنبهای به رنگ سفید و بر روی آن پردهای از ابریشم اطلس خارجی به رنگ قرمز و سبز داشت.
همچنین در پیرامون پرده درِ کعبه و نیز میانه آن، نوار پهن پنبهای به صورت مفتول قرار داده شده بود.
قطعههای چهارگانه، که پرده درِ کعبه را به وجود میآورند، شامل قطعه فوقانی بود که بدان «العتبه» میگفتند و قطعه زیرین آن را «طراز» و قطعهای که در ادامه آن بود، «القائم الصغیر» و قطعه پایین آنها، که در آن شکافی قرار داده شده بود، «القائم الکبیر» مینامیدند.
افزون بر آن، قطعهای به نام «الوصله» نیز داشت که قطعههای شماره سه و چهار را به هم وصل میکرد.
امّا قطعه نخستین، که «العتبه» نامیده میشد، دارای مساحتی به اندازه 1234 ذراع بود. مقدار وزن تارهای نقرهای سفید رنگ و نیز تارهای نقرهای مطلای تنیده شده بر آن به 140413 مثقال میرسید. قطعه دوم که «طراز» نامیده میشد، دارای 1134 ذراع مساحت بود و 105713 مثقال تارها آذین داشت.
قطعه سوّم؛ یعنی «القائم الصغیر» 9 ذراع مساحت داشت و تارهای آذین شده بر آن به 901 مثقال میرسید.
قطعه چهارم، «القائم الکبیر»، دارای
1- ابراهیم رفعت، مرآة الحرمین، ج 1، ص 293
ص: 142
مساحتی به اندازه 1134 ذارع بود و وزن آذینهای تنیده شده بر آن، به 145523 مثقال میرسید.
«الوصله» قطعهای بود که دو قطعه «قائم» را به هم وصل میکرد و دارای تارهای نقرهای آذین شده، به مقدار 43 مثقال بود.
بدین ترتیب مجموع وزن نخهای طلا و نقره تنیده شده بر پرده درِ کعبه مکرمه (برقع) به 486113 مثقال میرسید.
افزون بر این، بر روی پرده درِ کعبه (برقع) این وسایل نیز قرار داده میشد:
* شش عدد صفحههای نقرهای با عیار 90 مطلا به طلای زرد ونیزی که هر یک از صفحههای یاد شده بر روی دو چتر (آفتابگیر) قرار داده شده بود.
* دوازده عدد چتر بافته شده از ابریشم سرخ، که آذین روی آنها به وسیله تارهای نقرهای و طلایی بود. این چترها به وسیله پوست بُز دباغی شده، آستر گردیده بود و بر روی هر یک از چترهای یاد شده، منگولهای از نخهای پنبهای هندی قرار داشت.
* دوازده عدد منگوله نخی ساخته شده از پنبه هندی سرخ و تارهای نقرهای زرد و سفید و نیز تارهای مطلا، که هر یک از آنها بر روی یک چتر قرار داده شده بود.
- پنج منگوله نخی ساخته شده از ابریشم سیاه و تارهای نقرهای و طلایین و نیز تارهای نقرهای به رنگ زرد و سفید که هر یک از آنها دارای قیطانی از ابریشم سیاه بود. (1) نوشتههای موجود بر پرده درِ کعبه (برقع)
برقع یا پرده درِ کعبه مشرّفه، به صورت مستطیل بود که اطراف چهارگانه آن، حاشیهای آذین شده به تارهای نقرهای و طلایین داشت.
بر روی پرده (پس از حاشیه پیرامون آن)، حاشیه دیگری بود که به وسیله مستطیلهای بیضی شکل و دایرههایی تقسیم میگردید. در ضلع فوقانی آن، سه دایره؛ در دو طرف و میانه قرار داشت که در فاصله آنها دو مستطیل بیضی شکل دیده میشد. در زمینه دو دایره دو طرف، عبارت: «اللَّهُ رَبّی» و در دایره میانی عبارت: «اللَّهُ حَسْبی» نوشته شده بود. در زمینه مستطیل ها؛ در یکی این آیه قرآن نوشته شده است: قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ ... و در دیگری فَلَنُوَلِّیَنَّکَ
1- شهادت نامههای تسلیم جامه کعبه در سال های 1321، 1322 هجری. و نیز نک: ابراهیم رفعت پاشا، مرآة الحرمین، ج 1، صص 293 و 294
ص: 143
قِبْلَةً تَرْضَاهَا ....
بر اضلاع سه گانه دیگر، در زمینه مستطیلهای بیضوی، سوره فاتحه و بر دایرههای میان آن ها عبارت: «اللَّهُ رَبّی» نقش بسته است.
در قسمت فوقانی پرده و سطر اوّل آن، شکل مستطیلِ بیضی قرار دارد که در زمینه آن، این آیه نقش بسته است: قال تعالی إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَاناً نَصِیراً.
سپس در سطری که در ادامه آن بود، در میان چهار دایره که هر دایره همانند «گلابی» ترسیم گردیده بود، در یک ردیف سوره صمدیه نقش گردیده بود. از آن پس، در سطری که در ادامه آن بود، در میانه چهار مستطیل بیضی شکل، که هر دو دایره در کنار یکدیگر قرار داشته و در میان آنها دایرهای گنجانیده شده بود، در زمینه مستطیلهای چهارگانه آیةالکرسی و در پایان آنها عبارت «صدق اللَّه العظیم وصدق رسوله البشیر النذیر، و صلی اللَّه علی محمّد وعلی آله وأصحابه أجمعین» دیده میشد.
در زمینه دایره عبارتِ: «اللَّهُ حَسبی» نقش گردیده است. در میان آن ها مستطیل بیضی شکلی به عرض پرده و در میان آیة الکرسی، این نوشته بر آن دیده میشود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ .... در زیر آن دو «کردشیه» بزرگ بود که در زمینه هر یک از آنها، سوره صمدیه، به شکل دایره، در پیرامون لفظ جلاله «اللَّهُ جَلَّ جَلاله» نقش بسته بود. در میان دو کردشیه یاد شده، چهار مستطیل؛ یکی بر دیگری دیده میشود که دو مستطیل اوّل و چهارم به وسیله تارهای نقرهای و مطلا آذین شده بود. امّا بر دوّمی و سوّمی این عبارت نوشته شده بود: «بتوفیق اللَّه تعالی تمّ صنع هذه البردة بالجمهوریة العربیة المتحّدة فی عهد الرئیس جمال عبدالناصر سنة 1381 ه.» سپس در ادامه آن دو مستطیل بیضی شکل دیده میشد که در زمینه آن ها: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ* إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ* فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ* الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ نوشته شده بود.
سپس در ادامه آن، چهار مستطیل بیضی شکل دیگری قرار داشت که دو به
ص: 144
دو بر روی هم قرار داده شده بود. بر فوقانی آن عبارت: «لا إله إلا اللَّه المَلِکُ الحقُّ المبین» و در پایین: «مُحمّدٌ رَسُولُ اللَّه الصّادِقُ الْوَعْدُ الأَمِین» دیده میشد. در فاصله این مستطیلهای چهارگانه و در میانه پرده، رأس مثلثی که در پایین، قاعده آن کامل نگردیده و بدان شکاف پرده درِ کعبه در پایین بازمیگردد، قرار داشت. به دو ضلع این مثلث نوشته: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ* وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، صَدَقَ اللَّهُ الْعَظِیم» نقش بسته بود.
در پایین پرده و تا انتهای آن، دو مستطیل بر دو طرف شکاف دیده میشد که این دو، به وسیله تارهای نقرهای مطلا و نیز نقش و نگارهای زیبای زربفتی آذین گردیده بود. (1) شکل شماره 14؟؟؟
پرده درِ کعبه معظّمه موجود در دار الکسوه قاهره به سال 1381 ه
1- نوشتهها و آذینهای یاد شده؛ به وسیله مؤلّف بر روی پرده درِ کعبه مظعّمه که در میان قطعههای جامه مصری موجود در کارگاه جامهبافی در خرنفش که هم اکنون وجود دارد، مشاهده گردید. این جامه همان جامهای است که در سال 1381 ه. به مصر بازگردانیده شد.
ص: 145
جامه مقام ابراهیم خلیل علیه السلام
این جامه، از پنج قطعه که شامل:
چهار سمت و سقفِ مقام بوده، تشکیل میگردیده است. مساحت کلّی آن به همراه پارچه ابریشم و اطلس سیاه ساده، سی ذراع بوده که همگی مانند پرده درِ کعبه، از همان مواد اوّلیه بافته شده بود، با این تفاوت که این جامه به وسیله ابریشم مصنوعی سبز همانند پرده درِ کعبه آستر نشده بود، بلکه به وسیله چلواری پنبهای سرتاسر آن آستر گردیده بود.
قسمتهای گوناگون این جامه و آنچه که بر آن آذین میگردید:
* سمت اوّل: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهای آذین شده 614 مثقال.
* سمت دوّم: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهای تنیده شده و آذین گردیده 610 مثقال.
* سمت سوّم: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهای آذین شده 613 مثقال.
* سمت چهارم: 718 ذراع و وزن تارهای تنیده شده و آذین گردیده 612 مثقال.
* سقف، طول 112 ذراع و وزن نقره سفید به کار رفته در آن 139 مثقال.
بنابراین، مجموع وزن تارهای طلایی ونقرهای آن 2588 مثقال بوده است.
افزون بر آن، به جامه یاد شده، پنج دگمه نقرهای، ده چتر، ده منگوله کوچک نخی و چهار منگوله بزرگ نخی- چنانکه پیشتر آوردیم، قرار داده میشد. همچنین «سُجُق» (1) و گلولههای پنبهای هندی به رنگ سرخ در پایین جامه مقام آذین میشد. (2) بر جامه یاد شده نوشتههای زیر به وسیله تارهای نقرهای مطلا تنیده نوشته شده بود.
پرده درگاه مقام ابراهیم خلیل علیه السلام:
این پرده از دو قطعه تشکیل میشد.
طول هر قطعه ده ذراع بوده و این دو قطعه به وسیله قطعه دیگری به عنوان زیر پرده به هم میپیوست.
پرده درگاه مقام از مواد اولیهای بافته میشد که پرده درِ کعبه را میبافتند. وزن تارهای طلایی و نقرهای تنیده شده بر روی قطعه نخست، 91523 مثقال و قطعه دوّم 90613 مثقال و پارچه رابط میان آن دو 489 مثال بوده که مجموع وزن تارهای آذین شده بر پرده به 1870 مثقال میرسید. علاوه بر آن، پرده درگاه مقام
1- سُجُق، شبکهای از بافته که پیرامون آن گلولههای نخی قرار داشت.
2- شهادتنامههای شرعی تسلیم جامه کعبه در سالهای 1321 و 1322 ه. و نیز نک: ابراهیم رفعت، مرآة الحرمین، ج 1، ص 295
ص: 146
نوشته ص 169 کتاب چاپ شود؟؟؟
ص: 147
دارای پنج دگمه نقرهای، ده چتر و ده منگوله نخی کوچک بود. (1) پرده باب التوبه:
این پرده ویژه درِ پله درونی کعبه معظمه بوده که بهوسیله آن به بام آن راه مییافتند. و این پرده نیز همانند دیگر پردهها، از ابریشم سیاه ساده بافته میشد.
مساحت آن یازده و نیم ذراع و وزن تارهای طلایی و نقرهای تنیده شده در آن به 102423 مثقال میرسید. (2) نوشتههای روی پرده باب التوبه:
این پرده به شکل مستطیل بوده که اطراف چهارگانه آن بهوسیله حاشیهای از تارهای نقرهای، زینت میگردید. در قسمت داخل حاشیه یاد شده و در نیمه فوقانی پرده، پنج مستطیل بیضی شکل دیده میشود که یکی بر دیگری قرار گرفته و بر نخستین مستطیل، این نوشته به چشم میخورد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَاذْ جاءَکَ الَّذِینَ».
و بر دومی یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ ....
و بر سومی عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ....
و بر چهارمی ... ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
و بر پنجمی نام فرمان دهنده به ساختن این پرده و تاریخ ساخت آن قید گردیده است.
در نیمه پایینی پرده، نقش و نگارهای آذین شده به تارهای طلایی و نقرهای قرار داشته که در میانه آن، سه مستطیل بیضی شکل دیده میشود. بر نخستین آن، این نوشته دیده میشود:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ».
شکل شماره 15؟؟؟
پرده باب التوبه در درون کعبه
و بر دومی وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً.
1- شهادتنامههای شرعی تسلیم جامه کعبه در سال های 1321 و 1322 ه. نک: ابراهیم رفعت، مرآة الحرمین، ج 1، ص 295
2- دو مصدر سابق.
ص: 148
و بر سوّمی وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلّیً (1)
تمامی این نوشتهها به وسیله تارهای نقرهای بسیار زیبایی آذین میگردیده است.
پرده دروازه منبر مسجد الحرام
این پرده نیز هم جنس دیگر قطعات پرده کعبه، از ابریشم سیاه ساده بافته میشده است. مساحت آن شش ذراع و ربع و وزن تارهای طلایی و نقرهای به کار رفته در آن (397) مثقال بوده است. (2) نوشتههای روی پرده دروازه منبر مکی
این پرده مستطیل شکل بود که پیرامون آن را حاشیهای مزین به تارهای نقرهای مطلّا در برگرفته بود. در درون این حاشیه و در قسمت نیمه بالایی آن، چهار مستطیل بیضی شکل دیده میشد که یکی بر دیگری قرار داشت. در زمینه مستطیل نخستین، ایننوشته بهچشم میخورد:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، انَّ اللَّهَ ...».
و بر دومی ... وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا ....
و بر سومی ... الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً.
و بر چهارمی نام فرمان دهنده ساخت این پرده و تاریخ ساخت آن قید میگردید.
در نیمه پایینی این پرده، به وسیله تارهای نقرهای مطلّا، محرابی که درون آن قندیلی معلّق داشت، آذین شده بود.
تمامی نوشتهها و نقش و نگارها، به وسیله تارهای نقرهای سفید و نیز تارهای نقرهای مطلّا تزیین گردیده بود.
شکل شماره 16؟؟؟
پرده باب المنبر در حرم مکّی
کیسه جایگاه کلید کعبه معظمه
این کیسه از پارچه اطلس سبز به
1- ابراهیم رفعت پاشا، مرآة الحرمین، ج 1 شکل شماره 104 ص 264
2- شهادت نامههای شرعی، تسلیم جامه کعبه در سالهای 1321 و 1322 ه و نیز نظر افکنید به ابراهیم رفعت پاشا، مرآة الحرمین، ج 1، ص 296.
ص: 149
مساحت یک ذراع و یک هشتم ذراع ساخته میشد. بر روی آن به وسیله تارهای طلایی و نقرهای به وزن 45 مثقال تنیده شده بود که در میانه بالایی آن، دو سوراخ با لب دوزی های نقرهای سفید به وزن دو مثقال تعبیه شده بود. این کیسه به وسیله ابریشم سبز ساده آستر شده بود که بر آن دو ریسمان تنیده شده به نام قیطان، به همراه منگولههایی از تارهای به هم گره خورده نقرهایِ زرد قرار داشت. طول این کلید 45 سانتیمتر و عرض آن 24 سانتیمتر بود. (1) در یک سمت کیسه، این گفته باری تعالی بهوسیله تارهای نقرهای و طلایین آذین میگردید: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا ... که بر بالا و زیر آن نام فرمان دهنده به ساخت کیسه و تاریخ و مکان ساخت آن قید میشده است.
در سمت دیگر آن، این آیه نقش بسته بود: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ که بر بالا و زیر آن نیز مجدداً نام فرمان دهنده به ساخت کیسه و تاریخ و مکان ساخت آن قید میشد.
هم اکنون بر کیسهای که به همراه جامه کعبه در «دارالکسوه» در قاهره باقی مانده است، در بالای کیسه و بر روی آیه قرآنی جمله «بالجمهوریة العربیة المتحدة فی عهد» و زیر آیه «الرئیس جمال عبد الناصر سنة 1381 ه.» نوشته شده است.
(شکل شماره 17)؟؟؟
کیسه کلید کعبه معظّمه
دیگر ابزار آلات جامه کعبه
اضافه بر قطعههای جامه، که پیشتر آوردیم، ابزار آلات دیگری نیز بوده که از جامه نبوده لیکن برای نصب و استوار کردن آن ضرورت داشته است.
این ابزارها عبارتند از:
- سه حلقه تناب ضخیم (2) به وزن یکصد و هشتاد رطل.
- چهل و یک حلقه تناب نازک (3) به
1- شهادت نامههای شرعی تسلیم جامه کعبه در سال های 1321 و 1322 هجری و نیز نک: به ابراهیم رفعت، مرآة الحرمین، ج 1 ص 294
2- این تنابها پس از آنکه در قسمت فوقانی جامه کعبه دوخته میشد بر بام کعبه آویزان میگشت.
3- جامه کعبه بهوسیله این گونه طنابها به حلقههای مسین استوار شده در پیرامون کعبه و شاذروان، متصل میگردید.
ص: 150
وزن هشتاد و دو رطل.
- سی و شش ذراع پارچههای نازک سبز تیره، که برای به هم پیوستن قطعات پرده به کار میرفت.
- دو دیگ مسی که در آن گلاب خالص به وزن 58 کیلو گرم قرار داده میشد. و نیز قطعههایی پارچه که برای شستشوی کعبه مشرفه پیش از قرار دادن جامه نوین، به کار میرفت. (1) شکل شماره 18؟؟؟
یکی از ظرفهای گلاب که به همراه پرده هر سال به کعبه ارسال میشد و اینک در دار الکسوه قاهره موجود است
1- شهادت نامههای شرعی، تسلیم جامه کعبه در سال های 1321 و 1322 ه. و 1380 ه. و نیز نک: به ابراهیم رفعت پاشا: مرآة الحرمین، ج 1، ص 296 و بتنونی، الرحلة الحجازیه، صص 136 و 137
ص: 151
پینوشتها:
ص: 153
حج در آیینه ادب فارسی
طرح جایگزین شود.
ص: 154
از کعبه گِل تا کعبه دل
از (مثنوی ملاصدرا)
(نگاهی به جایگاه «کعبه دل» در «مثنوی ملاصدرا»
جواد محدّثی
در میان نسخههای خطیِ باز مانده از کتابخانه مرحوم «فیض کاشانی»، نسخهای خطّی یافت شد، که از حکیم و فیلسوف بزرگ، صدرالمتألّهین شیرازی و به خطّ خودِ وی بود. این مجموعه نفیس که با زبان شعر، مباحثی عمیق و لطیف از مبدأ و معاد و موضوعات کلامی و اسرار عرفانی و سیر و سلوک را دربردارد، در سال 1376 ش. و بر آستانه برگزاری کنگره بزرگداشت مرحوم ملاصدرای شیرازی از سوی کتابخانه آیةاللَّه مرعشی نجفی رحمه الله در 216 صفحه وزیری منتشر شد. احیای این اثر که به کوشش آقای مصطفی فیضی، با مقدمهای مبسوط عرضه شد، گامی دیگر در توجّه داشتن و توجّه دادن به معارف ناب و لطیف عرفانی است. در فصلی از این منظومه که عنوانِ «در بیان راه سلوک و عشق و اختلاف مذاهب» را برخود دارد، پیش از شروع اشعار، چنین آمده است:
«در بیان راه خدا که سلوکِ روندگانِ حق بین است و مبدأ آن و محرّک عشق حقیقی و اشاره به اختلاف مذاهب ناس».
از دیدگاه عرفانی ملا صدرا، مهم، یافتن «حقّ» و داشتن برهانِ روشن و یقینی در این راه است و اوهام و علوم وهمی و وساوس شیطانی، دزدِ راه و غارت دین و راه یافتن نامحرم به حریم حرم دل است.
از آنجا که قلب انسان، آینه تجلّی این حقیقتهاست، باید آن را زلال و صاف نگاه
ص: 155
داشت. وی برای تبیین این مباحث ژرف و لطیف معنوی، جابهجا از تمثیل و مثال هم بهره میگیرد.
تشبیه دل به حرم، و تشبیه باورهای ناب به ورود به حرم امن، در بخشی از این شعر دیده میشود. هر چند سروده او در باب حالات قلب و معارف قلبی و اعتقادات ناب و راه های دست یافتن به آن هاست، نه بحث از حجّ و کعبه و احرام و حرم و بتخانه، ولی به کمک تمثیل، آن حقیقت والا را بهتر و زیباتر ترسیم مینماید.
در کنار «کعبه گِل»، «کعبه دل» را مطرح میکند و به قداست قلب مؤمن که حرم خداست و سزاوار آن نیست که جایگاه بتهای گوناگون گردد؛ چرا که با وجود این بتها در کعبه دل، جایی برای تابش نور الهی و تجلّی حق باقی نمیماند، «وهم» و «شک» را از همین بتها به شمار میآورد:
این درونهای به وهم آمیخته کی بود اصنام ازو آویخته
کی شود پاک از بتان شکّ و ریب کی نماید حق در او انوار غیب
تا تو را بر طاق دل هست این صنم کی شوی ایزد پرست، ای متّهم؟
آنگاه به «بتشکنی» در کعبه درون اشاره میکند و همانگونه که در سال فتح مکّه، حضرت امیر علیه السلام پای بر دوش حضرت رسول نهاد و بر بام کعبه رفت و بتها را واژگون ساخت، تا حاکمیّت الهی پیامبر در مدینه و مکّه، استوار گشت، برای حاکمیّت حقپرستی در «مدینه نفس و جان»، لازم است «پای عقل» بر «کتف روح» قرار گیرد و این بتشکنی صورت پذیرد:
تا ز طاق کعبه این اصنام را مینیندازی به نور اهتدا
تا به کتف روح، پای عقل را ننهی از برهان و کشف، ای بینوا
پس نیندازی ز طاق دل به فنّ صورت این وهمهای چون وثن
کی شود اندر مدینه نفس تو حق پرستیدن میسّر، ای عمو
کی شود در کافرستانِ درون حق پرستیدن میسّر، جز فسون؟
تمثیل دیگر صدرالمتألهین در مورد جایگاه کعبه در مکّه است و جایگاه دل در
ص: 156
اعضای بدن. شرافت سرزمین مکّه به کعبه مقدس است و شرافت اعضا به قلب. اگر کعبه، خانه نخستین است و «دحو الأرض» از زیر آن آغاز شده است، قلب نیز نخستین خانهای است که انوار غیبی و ملکوت حق بر آن تابیده و شرافت یافته است:
هست کعبه بر مثال دل همی که بود در صدر مکّه مختفی
کعبه تحقیق، دل را میشمر در میان بکّه صدر، ای پسر
زاده اللَّه الشرف، دادش خدا سروری بر جمله اعضای شما
دحوة الأرض بدن زیر دل است زآنکه در وی نور حق را منزل است
«اوّل بیتٍ وُضِع» دان قلب را الذی مکّه، بود صدر شما
«فیه آیاتٌ» همه انوار غیب گشته ظاهر بر دلِ بیشکّ و ریب
ابراهیم خلیل، وقتی بنای کعبه را نهاد تا حرم امن الهی شود، به فرمان خداوند اذّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ ... همگان را به دیدار این خانه فراخواند تا به زیارت آن آیند و چون به این «مقام» رسند، به مقام «امنیّت» دست یابند و در این حرم امن الهی، ایمن شوند وَمَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً.
ملاصدرا، مقام «صاحبدلی» را مقام امنیّت و ایمنی میداند و پای نهادن در حریمِ دل و مقیم شدن در «مقام دل» را سبب ایمنی از دیو و دَد و ستم و ظلمت میشمرد:
جمع گشته ز امر حق از هر طرف مردمان اینجا پی کسب شرف
جملگی آیند بهر حجّ و طوف سوی این خانه برای دفع خوف
هر که جانش در مقام دل رسید گشت امن از قتل و ضرب و وارهید
از عفاریت و زغیلان، وز ستم گردد ایمن آنکه شد اندر حرم
از فساد و شرّ این ظلمت سرا زین حرم یابی امان، دروی در آ
هر که صاحب دل شود یابد امان از فساد و شرّ و مکر گمرهان
هر که داخل شد در او، یابد امان همچو ابراهیمِ روح از گمرهان
وی سپس محدوده بین «دل» تا «حواس» را منطقه «غیر ذیزرع» میداند که همه قوا و نیروها، ثمرها و محصولات خود را از اطراف به این سمت و سوی میآورند، قوایی که
ص: 157
هر کدام را نامی جداست و در این «منطقه» جامیگیرد. شیاطینی هم هستند که میکوشند در این محدوده وارد شوند:
چند شیطان اندر او، هم چند حق تا کدامین غالب آید در سبق
خواه تحریکی و خواه ادراکیاند بهر اصلاح درونِ خاکیاند
و روح را همچون یک پیامبر ترسیم میکند که سخن از خدا میگوید، نه از وهم و قیاس. قوای انسان هم هر کدام مثل یکی از آحاد امّت اویند که در جایگاه، خود قرار میگیرند. همانگونه که امّت پیامبر، برخی عرب و هاشمی بودند و برخی عجم (با همان تعریفی که از لفظ عرب و عجم و وضوح و ابهام و گنگی میکنند) نیروهای فکری روح را هاشمی و ادراکات را عرب میداند و بقیه را عجم:
از عرب قسمی و قسمی اعجمی قوّت فکری بود چون هاشمی
هر چه ادراک است باشد از عرب و آن دگر هست اعجمی اندر نسب
باز هم تمثیل به محیط دعوت پیامبر و ترسیمی از جاهلیّت پیش از اسلام است و «مقام ابراهیم» را جایی میداند که ذکر قلبی پیوسته باشد و هر جا که نماز و حقپرستی باشد، آنجا «ابراهیمِ روح» را حاضر میبیند. «فتح مکّه» از این منظر، وقتی است قوای دیگر، دسته دسته برای اقتدا به روح بیایند و جهاد با «ابوسفیانِ نفس» انجام گیرد:
بوده هر یک در زمان جاهلی بر سر خود کافری، سنگین دلی
بودهاند از جاهلیّت هر کدام سرکش و مست و حرون و بد لگام
دین چو نبوَد، میشود دنیا خراب جملگی روی زمین گیرد دواب
اینچنین بوده است دائم در جهان بینبوّت لشکر شیطان و جانّ
فتح مکّه چون شود مر روح را فوج فوج آیند بهر اقتدا
فتح مکّه چون شدی بعد از جهاد با ابو سفیان نفسِ پر عناد
داشت خویشاوندیِ با نور روح لیک سرکش بود و مست بیفتوح
در درونش کفر ابلیسی بدی وهم ظلمانی بر او غالب شدی
ص: 158
نار «وهم» ازنور «ایمان» منطفی است سرکشی اندر درونش مختفی است
نزاع میان دین و وهم ادامه مییابد و چون قوّت برهان بر دل مینشیند، کم کم «وهم» از بین میرود و آتش آن که خاموش میشود و انوار جان آشکار میگردد و در مقابل فروغ دین خدا، وهم- که آتشِ آتش پرستان است- به ذغالی خاموش تبدیل میشود و «نور دین» بر «آتش وهم» چیره شده، با بعثت پیامبر، آتشِ آتشپرستان فرو میمیرد و آتش نمرودیان از خاصیّت میافتد.
مرحوم صدرالمتألهین، در ادامه شعر خود، یادی از ابراهیم بت شکن میکند و مبارزه با شرک را که هم او و هم رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتهاند بازمیگوید، همه برای برون راندنِ بتِ شرک از «کعبه دل» است و چون گفتن «وَجَّهْتُ وَجهی» اینان برخاسته از دل بوده، بتهای شرک یک به یک شکسته و نابود میشدند و صورت های اصنام از وجود او محو میگشت و این همان غلبه روح بر جسم و یقین بر خیال است:
بوده ابراهیم شیخ انبیا نور توحید از دلش در اعتلا
همچو پیغمبر شکست اصنام شرک تا برون کرد از درِ دل نام شرک
گشت از او اصنام، یکسر منکسر میفتادند از وجودش آن صور
کرد خالی از خیال اصنام را روح غالب گشت مر اجسام را
آتشِ نمرودِ وهم از نور او گشت بارد از یقین اسلام جو
در ادامه، از ساقی، می نابی از نور روح میطلبد تا پرتو آن، آتشهای نخوت را بشکند و با منزل گزیدن جبرئیل در دل، رود نیل شعلهور گردد و قطرهای از آن می، انسان را مست و خراب میکند و آتش ابلیس را نابود میسازد و هستی نمرودی را تباه میکند:
می بر آرد نورش ابراهیم وار ز آتش هستیِ نمرودی دمار
گر چکد در چشم اعمی قطرهای میببیند در جهان هر ذرّهای
و بوی خوشی که از پیراهن این یوسف معنی به مشام میرسد، شیدای آن میگردد.
و اگر عاشقان، پیوسته از باد صبا بوی آشنا میشنوند، از آن جهت است که گذر از آن کوی کرده است:
ص: 159
گر ز صهبا، بو همی گردِ صبا هر کجا گردد صبا، بوسند جا
از صبا پیوسته بوی آشنا زین جهت یابند عشّاق نوا
و ... بدین گونه، بهرهگیری ملاصدرای فیلسوف، از تمثیلات مرتبط با کعبه و مکّه و احرام و حرم و ابراهیم و وادی غیر ذیزرع، برای تبیین معارف والایِ جای گرفته بر کعبه دل و زدودنِ بتهای شرک و شک و وهم و خیال و ... به پایان میرسد. امّا مثنوی او که خطاب به «بالا نشینانِ مصطبه عالم افلاک و پاکیزگان از کدورت و لوث عالم حواس ناپاک بیادارک و ابداعیان جهان ملکوت و مقرّبان حضرت لاهوت» ادامه مییابد.
ص: 160
کعبهام من
سعید روحافزا
من کعبه هستم؛ خانهای مانند بیشتر خانهها، امّا پر از راز و خاطره، که هیچ خانهای مانند من نیست و نخواهد بود.
من قدیمیترین خانهای هستم که خدا برای بندگانش قرار داد. خانهای نه برای زندگی انسانها، بلکه برای عبادت خداوند، این است که مرا «خانه خدا» نیز مینامند.
هر کس که به دیدار من میآید، به یاد بنده خوب خدا- ابراهیم علیه السلام- میافتد.
در این اطراف باغی هست که گلهایش بوی دست ابراهیم علیه السلام را میدهند. او باغبانی بود که جای پایش را هنوز در همین نزدیکی میتوان دید.
پیش از آمدن ابراهیم علیه السلام اینجا خانهای نبود، مکّه سرزمین خشک و بیحاصل در میان کوه ها بود. هیچکس در این اطراف زندگی نمیکرد و هیچ کس از بودنِ من در اینجا خبر نداشت. امّا روزی که او آمد ...
ابراهیم علیه السلام بنده خوب خدا و پیامبر او بود. خداوند به او فرمان داد تا همسر و فرزند شیرخوارهاش را برای زندگی به مکّه بیاورد. آنها راهی طولانی را پشت سر گذاشتند، امّا وقتی به مکّه رسیدند، نه کسی را دیدند و نه جایی را برای ماندن یافتند. با این حال، ابراهیم علیه السلام میدانست که فرمان خدا بیهوده نیست. پس
ص: 161
عزیزانش را در مکّه باقی گذاشت و تنها به شام بازگشت. او پیش از رفتن دست به دعا برداشت و گفت:
پروردگارا! من خانوادهام را در سرزمینی بیحاصل و درکنار خانه گرامی تو جا میدهم ... پس دل های مردم را با ایشان مهربان کن و برای آنان روزی مقرر فرما تا سپاسگزار تو باشند.
از رفتن ابراهیم علیه السلام هنوز مدت زیادی نگذشته بود که گرمای هوا، فرزند شیرخواره او- اسماعیل- را تشنه کرد.
مادرش- هاجر- هر چه به اطراف خود نگاه کرد، نتوانست برای کودکش آبی پیدا کند. به ناچار او را تنها گذاشت و به سوی کوهستان به راه افتاد. هاجر فاصله دو کوه «صفا» و «مروه» را بارها طی کرد، امّا هر چه گشت، حتّی قطرهای آب پیدا نکرد.
سرانجام، وقتی که خسته و نا امید نزد اسماعیل برگشت، با تعجّب دید که در پایین پایِ فرزندش، چشمهای آب گوارا جوشیده است.
جوشیدنِ چشمه «زمزم» برخی از صحرانشینان را به سوی آب کشید. آنها اطراف چشمه را برای زندگی خود انتخاب کردند و در چارسوی آن خانه ساختند. هاجر و اسماعیل نیز در کنار آنها زندگی جدیدی را شروع کردند.
مدّتی بعد، دوباره ابراهیم علیه السلام به سوی مکّه آمد تا با همسر و فرزندش دیدار کند. او از دیدن آنها در کنار آب و آبادی تعجّب کرد و خوشحال شد که خداوند آرزویش را برآورده است.
هر بار که ابراهیم علیه السلام به مکّه سفر میکرد، خانههای بیشتری را در اطراف چشمه آب میدید. امّا در میان این خانهها و درکنار چشمه، جای یک خانه خالی بود.
خداوند به پیامبرش فرمان داد تا سنگ بر سنگ بگذارد و دیوارهای «خانه خدا» را بالا ببرد. محلّ خانه خدا در کنار زمزم بود؛ همان جای خالی که مردم خانههایشان را در اطرافش ساخته بودند.
ابراهیم علیه السلام وفرزند نوجوانش- اسماعیل- دیوارهای خانه را بالا بردند و آنگاه، مردم توانستند مرا ببینند. امّا هنوز نمیدانستند که این خانه چیست و برای کیست!
سرانجام وقت آن رسید که همه از
ص: 162
این راز باخبر شوند. پس به ابراهیم علیه السلام وحی شد:
مردم را برای برگزاری حجّ دعوت کن تا پیاده و سواره، (حتّی) از راههای دور به سوی تو بیایند.
ابراهیم علیه السلام به مردم یاد داد که هر ساله، در روزهای معیّن، همه با هم، در مکّه گردآیند و در اینجا برای عبادت پروردگار، مراسمی را بجا آوردند؛ مراسمی به نام «حجّ»!
سال ها پس از آن، مردم ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام را از یاد بردند، امّا من هنوز در یاد همه زنده بودم. هر سال، وقت حج، تعداد زیادی از مردم برای دیدار با من به مکّه میآمدند، چند روزی به عبادت میپرداختند و دوباره به دیارشان بازمیگشتند.
هر چه میگذشت، آنچه پیامبران خدا به مردم آموخته بودند، بیشتر فراموش میشد. مردم خدای یگانه را اندک اندک رها کردند و به پرستیدن بُتها رو آوردند. هر گروهی از آنان برای خود بتی از چوب و سنگ ساختند و به پرستش آنها پرداختند. خانهای که خدا آن را برای عبادتِ خود بنا کرده بود، پر از مجسمهها و تصویرهایی شد که قدرت هیچ کاری نداشتند. آنها آفریده مردم بودند، امّا مردم آنها را با آفریدگار خود اشتباه گرفته بودند.
آبادی و پیشرفت مکّه، گروهی از ساکنان اطراف شهر را به هوس انداخت.
آنان به مکّه حمله کردند و فرزندان و خویشاوندان اسماعیل علیه السلام را از شهر بیرون راندند. مردم مکّه اشیای گرانبهای خود را در چاه زمزم انداختند و چاه را با سنگ و خاک پر کردند تا دست مهاجمان به آنها نرسد.
سال های بسیار بعد از آن، قبیله «قریش» در مکّه به قدرت رسید و مهاجمان از شهر بیرون رفتند. قریشیان از نسل اسماعیل علیه السلام بودند، امّا هیچ یک از آنها محلّ زمزم را نمیشناخت. تنها چیزی که مردم درباره این چاه میدانستند قصّهای بود که پیرمردان و پیرزنان مکّه از نیاکان خود شنیده بودند و آن را برای کودکان خود بازگو میکردند.
صد سال بعد از پیروزی قریش مردی به نام «عبدالمطّلب» محلّ زمزم را
ص: 163
شناخت. او سنگ و خاک را از زمزم بیرون آورد و در میان آن، یک زره و یک شمشیر گرانبها پیدا کرد و نیز دو مجسمه طلایی که به شکل آهو بودند.
قریش به او گفتند: اینها یادگار پدران ما هستند، باید آنچه را پیدا کردهای، بین همه ما قسمت کنی!
امّا او گفت: اینها متعلّق به کعبه است. من با بهای زره و شمشیر، دری برای خانه خدا خواهم ساخت و دو آهوی طلایی را به آن در خواهم آویخت.
عبدالمطّلب همین کار را کرد. دری برای خانه خدا ساخت و آهوها را به دست من سپرد. او تنها کسی بود که من و خدای مرا میشناخت.
قریش مانند دیگر کسانی که پیش از آنها در مکّه زندگی میکردند، بت میپرستیدند. بیشتر آنها نه خدا را میشناختند و نه با خانه خدا آشنا بودند.
هر سال، گروهی از دور و نزدیک به مکّه میآمدند و در کنار قریش مراسم حج را برگزار میکردند. امّا رفت و آمد این ها خوشحالم نمیکرد. آنها «خدای ابراهیم»، و «حجّ ابراهیمی» را از یاد برده بودند.
هر روز، هزار بار به یاد دعای ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام میافتادم که گفته بودند: پروردگارا، ما دو تن را تسلیم فرمان خود گردان، و از میان فرزندان ما مردی را پدید آور که فرمانبردا تو باشند.
نمیدانستم که خداوند چگونه میخواست فرزندان بتپرست آن دو پیامبر را فرمانبردار خود کند. غمی بزرگ در دلم جا گرفته بود. از دیدن آن بتپرستان خسته شده بودم. چشمهایم را بستم تا دیگر هیچیک از آنها را نبینم.
چندی بعد، ناگهان احساس کردم که دیگر صدایی را نمیشنوم. چشم باز کردم تا ببینم در اطرافم چه میگذرد. امّا تا جایی که دیده میشد، کسی نبود. همه رفته بودند و هیچ کس در شهر نمانده بود. گویی حادثهای روی داده بود که من، هنوز از آن با خبر نشده بودم.
مردم از ترس سپاه «یمن» به کوهها پناه برده بودند؛ سپاهی که نه برای جنگیدن با قریش، که برای از میان برداشتنِ من میآمد.
حاکم یمن کینه مرا به دل گرفته بود.
او نمیتوانست علاقه مردم را به من تحمّل کند. او گفته بود: باید کعبه را ویران
ص: 164
کنیم تا بعد از این، مردم برای عبادت به سرزمین ما بیایند!
وقتی که خبر آمدن این سپاه به مکّه رسید، مردم شهر پا به فرار گذاشتند. اگر چه از بیوفاییِ آنها دلگیر شدم، امّا احساس تنهایی نکردم. مردم رفتند، امّا خدا با من بود.
هنوز دشمن به مکّه نرسیده بود که روزی، صدای عبدالمطلب را شنیدم. آن روز، او برای راز ونیاز آمده بود:
- پروردگارا! در برابر ایشان به کسی جز تو امید ندارم.
پروردگارا! آنان را از حریم خود باز دار!
دشمن کعبه، همانا تو را دشمن میدارد، پس مگذار که خانهات ویران گردد!
یکی دو روز دیگر گذشت تا آنکه آهنگِ طبل سپاهیان یمن به گوش رسید و به دنبال آن، زمین به لرزه افتاد؛ لرزهای که نمیدانستم از کجا و برای چیست.
لحظههای اضطراب و نگرانی را پشت سر میگذاشتم که ناگهان، صدای نعره فیل ها در فضا پیچید؛ فیل هایی که پیشاپیش سپاه در حرکت بودند و هر بار که قدم برمیداشتند، زمین را به لرزه میانداختند. آنها را آورده بودند تا همه چیز را در هم بکوبند، مرا از میان بردارند و چیزی جز خاک باقی نگذارند.
با دیدن فیل ها از زندگی خود نا امید شدم. هیچ راهی برای نجات من باقی نمانده بود و سپاه یمن همچنان پیش میآمد.
مردان مهاجم از میان کوچهها و از کنار دیوارها گذشتند. سر نیزههایشان را دیدم و صدای نفس هایشان را شنیدم.
میان ما دیگر فاصلهای نمانده بود که ناگهان، هوا تیره و تار شد. صدای رعد همه را بر جا میخکوب کرد. مردان سپاه سر به سوی آسمان برداشتند و در برابر خود پرندگانی عجیب را دیدند که از جانب دریا به سوی مکّه میآمدند.
پرندگانی که من هم تا آن روز آنها را ندیده بودم.
سردار سپاه که وحشت را در چهره همراهانش دیده بود، به آنها فرمان داد تا هر چه زودتر، حمله را آغاز کنند. امّا هنوز کسی از جایش حرکت نکرده بود که پرندگان از راه رسیدند و بال های خود را بر روی آنان باز کردند. لحظهای بعد،
ص: 165
باران گرفت و قطرههای آب بر سر و روی مردان سپاه ریخت. امّا نه، آنچه میریخت، قطره آب نبود و از ابر نمیبارید. چیزی مانند سنگریزه بود که از منقار پرندگان رها میشد و به هر کس میخورد، بلا فاصله او را به زمین میانداخت.
سربازان، از آنچه پیش آمده بود، ترسیدند و به فکر فرار افتاند. صف های آنان از هم شکافت و هر کس، از یک سو، گریخت. همه در جستجوی پناهگاهی بودند تا ایشان را از تیربارانِ پرندگان نجات بخشد. امّا پرندگان، همه جای آسمان را پوشانده بودند. دور شدن از دسترس آنها ممکن نبود. مردانِ سپاه مانند برگ های درختان، یکی پس از دیگری، به زمین میریختند و جان میدادند. نه پناهی در کار بود و نه راهی.
سرانجام، هر چه بود، تمام شد و سکوت، جای همه چیز را گرفت. فیل ها به زمین افتادند، مردانِ مهاجم در خاک و خون غرق شدند و از پرندگان، نشانی باقی نماند. من بودم و یک زندگی دوباره که خدا به من بخشیده بود.
خدا را شکر کردم که به اراده او، دشمن تار و مار شد. امّا نمیدانستم خداوند از خانهای که در آن بتها پرسیده میشوند، چرا مراقبت کرد!
وقتی غوغای آن روز فرونشست، مردم مکّه از کوه ها سرازیر شدند و به سوی من آمدند تا آنچه را پیش آمده بود، از نزدیک ببینند. هیچ کس باور نمیکرد که خداوند، به تنهایی، دشمنِ خانهاش را نابود ساخته باشد. این حادثه احترام مرا در نظر مردم بیشتر کرد.
سال ها بعد، در کنار خود دستی را احساس میکردم که با دیگر دست ها تفاوت داشت؛ دستی مهربان و صمیمی که مرا به یاد دست ابراهیم علیه السلام میانداخت.
آن دست، دست محمّد صلی الله علیه و آله بود.
عبدالمطّلب، پدر بزرگ محمّد صلی الله علیه و آله بود. وقتی که محمّد صلی الله علیه و آله کودکی شش ساله بود. پدر بزرگش هر روز میآمد و پیش روی من بر فرش مینشست. مردم نزد عبدالمطلب میآمدند و با او گفتگو میکردند. امّا هیچ کس پایش را بر فرش عبدالمطلب نمیگذاشت. عبدالمطلب بزرگِ مکّه بود و همه به او احترام میگذاشتند. هرکس که میآمد، یک قدم عقبتر میایستاد و خواستهاش را
ص: 166
میگفت. تنها محمّد صلی الله علیه و آله بود که هرگاه از راه میرسید، عبدالمطلب او را در آغوش میکشید، نزد خود مینشاند و بر سر و رویش بوسه میریخت.
خاطره روزهای کودکی محمّد صلی الله علیه و آله را هرگز از یاد نبردم. بعد از آن، هر بار که میآمد، با اشتیاق به تماشای او مینشستم و هر وقت که میرفت، دیدارش را آرزو میکردم. صدایش چنان زیبا بود که از میان صدای هزاران نفر، آن را میشناختم.
مناجاتِ او را میشنیدم و از شنیدن آن لذّت میبردم. او با خدای یگانه راز و نیاز میکرد و او را میشناخت؛ خدایی که بیشتر مردم مکّه با او غریبه شده بودند.
به دست محمّد صلی الله علیه و آله دل بستم و به امید آینده نشستم. امیدوار شدم که او نیز بتواند مانند پدرانش- ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام- مرا زنده کند.
روزی، دست زنی بدنم را خراشید.
دردی داشت و از من کمک میخواست.
ناله میکرد و میگفت:
پروردگارا! من به تو و آنچه فرستاده تو است، ایمان دارم و نیز به تمام پیامبران تو و کتاب های ایشان، و سخن جدّ خود- ابراهیم خلیل- را راست میدانم که او، بالابرنده دیوارهای این خانه قدیمی توست. پس به حقّ این خانه و به حقّ آن که بنایش کرد و نیز به حقّ این فرزندی که به او آبستن هستم، ... از تو میخواهم که ولادتش را بر من آسان کنی!
از شنیدن نیایش او، لرزهای به اندامم افتاد. لحظهای گذشت و ناگهان از جانب پروردگار، فرمان رسید که او را در میان بگیرم و در خود جا دهم. پس همچنان که میلرزیدم، از میان سنگ ها، راهی برای عبور او باز کردم و در آغوشش گرفتم. زن پا بر چشم من گذاشت و مهمانِ خانه خدا شد.
کسانی که از دور، همه چیز را دیده بودند، فریاد زدند:
- دیوار کعبه شکاف برداشت و فاطمه را در خود فرو برد!
زنی که من میزبانش شده بودم، عروس عبدالمطلب و همسرِ پسر او بود.
او را تمام مردم مکّه میشناختند. این بود که هر کس، از هر جا که خبر را شنید، به سوی من دوید. برخی تلاش کردند تا از شکاف بین سنگ ها بگذرند و برای نجات او کاری کنند. امّا دیگر شکافی باقی نمانده بود. سنگ ها به جای خود بازگشته بودند و از دست کسی کاری
ص: 167
برنمیآمد. حتّی قفل ها از کار افتاده بودند و باز نمیشدند. من و فاطمه تنها مانده بودیم و هر دو در انتظار حادثهای دیگر لحظه شماری میکردیم.
آنچه در انتظارش بودیم، سرانجام پیش آمد، نیمهشب، نوری زیباتر از نور خورشید در فضا تابید و عطری خوشبوتر از بوی گلها در هوا پیچید. بال فرشتگانی که در مکّه به پرواز در آمده بودند، بر سرم سایه انداخت و لحظهای بعد، فرزند فاطمه به دنیا آمد.
نمیدانستم او کیست و چرا خداوند، خانه خود را به عنوان محلّ ولادتش انتخاب کرده است. سه روز از آمدن فاطمه گذشت. در تمام این مدّت با چشمان شگفت زدهام آن مادر و فرزند را تماشا میکردم. روز چهارم، ناگهان ندایی آسمانی به گوش رسید که به فاطمه میگفت: او را «علی» بنام ... که من، او را با قدرت و شکوه و جلال خویش آفریدهام و به آداب خود ادبش کردهام و کار خود را به او واگذاشتهام ... او در خانه من به دنیا آمده است و نخستین کسی است که ... بتها را خواهد شکست و آنها را سرنگون خواهد کرد ... او بعد از پیامبر گرامی و عزیز و برگزیده من، جانشین و پیشوا خواهد بود. پس خوشا به حال آن که وی را دوست بدارد و یاریش کند و وای بر آن که دشمنش بدارد و او را واگذارد.
این را که شنیدم، دلم روشن شد.
احساس کردم که میان من و این فرزند، پیوندی هست که تنها خدا از آن خبر دارد. معنای زنده بودنم را بعد از سال ها فهمیدم. گویی خداوند مرا از نابودی نجات داده بود تا علی را بر دست بگیرم و به مردم معرفی کنم.
هشت سال بعد از این حادثه، تابستانی عجیب از راه رسید. آن سال، در فصل گرما، آسمان پر از صاعقه شده بود و پیوسته میغرید. روز و شب باران میبارید. آب باران از کوههای اطراف، به سوی مکّه سرازیر شد. در شهر سیل به راه افتاد و خانهها در آب فرو رفتند.
برخی خراب شدند و برخی آسیب دیدند.
من نیز از این سیل در امان نماندم.
آب، خشت های کهنهای را که ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام بر روی هم گذاشته بودند، از جا کند و با خود برد. من مانده بودم و
ص: 168
لباسی پاره پاره.
وقتی که تابستان گذشت و باران های تند فصل گرما به پایان رسید، مردم به فکر افتادند تا خرابی خانههای خود را برطرف کنند. آن ها بعد از ساختن خانههای خود، به یاد خانه خدا افتادند و تصمیم گرفتند که دیوارهای آب دیده را تعمیر کنند. برای این کار، سنگ های به جا مانده را برداشتند و به جای ستون های قدیمی، ستون های جدید برپا کردند.
آنگاه دیوارها را بالا بردند و به این ترتیب جامهای نو بر قامت من پوشاندند.
هنگامی که کار به پایان رسید، نوبت آن شد که «سنگ سیاه» در جایش قرار گیرد. هر یک از بزرگان شهر، میخواست که با دست خود سنگ سیاه را در جایش قرار دهد. این کار، برای آن ها افتخاری بزرگ به شما میآمد.
روزهای بسیار گذشت، امّا سنگ سیاه روی زمین باقی ماند. هیچ کس راضی نمیشد که از این افتخار چشم پوشی کند. گفتگو به نتیجه نرسید. پیران یکدیگر را تهدید کردند و جوانان به روی هم شمشیر کشیدند. چیزی به شروع جنگ و خونریزی نمانده بود که مردی کهنسال، راهی را پیش پای مردان مکّه گذاشت:
- نخستین کسی را که از سوی «صفا» به نزد کعبه میآید، به عنوان داور انتخاب کنید و به هر چه او گفت گردن نهید!
آنان که با هم اختلاف داشتند، گفته این مرد را پذیرفتند. پس نزد من آمدند و به انتظار ایستادند تا کسی از راه برسد و اختلاف را از میان بردارد.
این سنگ را برای نخستین بار دست ابراهیم علیه السلام به گردن من آویخته بود.
دلم نمیخواست که بعد از گذشت سال های بسیار، دست مردی بت پرست جانشین دست او شود. امّا در آن لحظهها، کاری از من ساخته نبود. چارهای نداشتم جز آنکه من هم مانند مردان خشمگینی که در اطرافم ایستاده بودند، چشم به راه بدوزم ومنتظر بنشینم.
ساعتی گذشت که ناگهان، صدای پای کسی به گوش رسید. لب ها از حرکت ایستاد و چشم ها به سوی او خیره ماند. همه آرزو میکردند که با او خویشاوند و آشنا باشند. من نیز همین آرزو را داشتم.
لحظهای بعد، مردی که مردم در انتظارش بودند، از راه رسید. با دیدن او
ص: 169
گروهی فریاد شادی سردادند و به سویش دویدند. او کسی جز محمّد صلی الله علیه و آله نبود؛ کسی که همه او را به عنوان «امین» و «درستکار» میشناختند.
من از دیدن او بسیار خوشحال شدم. افسوس که نمیتوانستم به سوی او بدوم و در آغوشش بگیرم. او، همان آشنایی بود که من انتظارش را داشتم.
محمّد صلی الله علیه و آله داستان سنگ سیاه را از زبان این و آن شنید. آنگاه گفت تا سنگ را در میان پارچهای بگذارند و هر یک از بزرگان، گوشهای از آن را به دست گیرند.
داوریِ او را همه قبول کردند. پس همانطور که او گفته بود، هر یک از مردانِ بزرگ شهر، گوشهای از پارچه را گرفت و همه با هم آن را بالا آوردند. امّا هنوز معلوم نبود که سنگ سیاه به دست کدام یک از آنان برجای خود قرار خواهد گرفت. همه منتظر تصمیم محمّد صلی الله علیه و آله بودند. امّا او چیزی نگفت. سنگ سیاه را با دست خود برداشت و به سینه من آویخت.
مردان مکّه را این کار او راضی کرد.
آن ها خوشحال بودند که در این افتخار، سهیم شده بودند. امّا من از همه آن ها خوشحالتر بودم؛ زیرا دست پاک او، جای دست ابراهیم علیه السلام را برای من گرفته بود.
شادمانی آن روز، جایش را به اندوهی دیگر داد. از فردای آن روز، مردم از دور و نزدیک آمدند و بتهایشان را به دست من سپردند. دوباره، کعبه، بتخانه شد و به هر دیوار خانه خدا، مجسمهای از سنگ و چوب و خاک تکیه زد.
روزها و سال های بدی آغاز شد.
مردم، هر روز بیشتر از روز پیش به بتهایشان دلبستگی پیدا میکردند.
کارهای زشت در بین آنان رواج گرفته بود. دل های مردم سخت و سنگی شده بود.
تندخو شده بودند و به کوچکترین بهانه خون یکدیگر را به زمین میریختند.
حتّی به فرزندان خود رحم نمیکردند.
داشتن دختر را ننگ میشمردند و برخی از آنها را بعد از تولد، به خاک میسپردند.
زن ها به فساد و مردها به خوشگذرانی روی آورده بودند. شراب مینوشیدند و قمار میباختند. مردم راهنمایی نداشتند تا آنان را از کارهای زشت بازدارد. اگر هم کسی پیدا میشد و حرفی میزد، صدایش به جایی
ص: 170
نمیرسید. بدبختی گریبانِ مردم را گرفته بود و راه رستگاری گم شده بود.
یک روز از سمت کوه «صفا» صدایی به گوشم رسید. صدای مردی که فریاد میزد:
- خدا را به یگانگی بپذیرید تا رستگار شوید!
صدایش آشنا بود. فریادش را تا آن روز نشنیده بودم، امّا از صدای آرام مناجاتش بارها لذّت برده بودم. آری این صدای محمّد صلی الله علیه و آله بود که در آن اطراف میپیچید و مردم را به سوی خود میخواند:
- بگویید خدایی جز او نیست تارستگار شوید!
پیش از آن، مردم، محمّد صلی الله علیه و آله را بارها دیده بودند که در کنار من میایستاد، مینشست و به خاک میافتاد، بدون آنکه در برابرش بتی باشد. همه میدانستند که او خدایی ندیدنی دارد. خدایی که برایش نماز میخواند و او را عبادت میکرد. این بود که وقتی صدای او به گوش رسید، گروهی از مردم گرداگرد او ایستادند تا سخنش را بشنوند:
- اگر به شما بگویم که آن سوی این کوه، دشمن در کمین جان و مال شما نشسته است، آیا سخنم را میپذیرید؟
آنان که سخن او را شنیدند، گفتند:
آری، ما تا به امروز، جز راست از تو نشنیدهایم.
محمّد صلی الله علیه و آله گفت: پس ای مردم قریش! خود را از آتش دوزخ نجات دهید! ... من همانند کسی هستم که دشمن را در آن سوی این کوه دیده است و برای آگاه کردنِ شما آمده است!
از میان مردم، یکی فریاد زد و گفت:
آیا ما را گرد آوردهای تا همین را بگویی؟
او «ابولهب» بود؛ عمویِ محمّد صلی الله علیه و آله. او را از سال ها پیش میشناختم. آن وقتها که جوانتر بود، یک شب، آمده بود و آهوهای طلایی مرا دزدیده بود. بعد از آن، هر بار که او را میدیدم، به یاد همان خاطره بد میافتادم.
آن روز، حرف ابولهب باعث شد که مردم از اطراف محمّد پراکنده شوند. امّا من به یاد دعای ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام افتادم که گفته بودند:
پروردگارا! از میان فرزندان ما، پیامبری را برانگیز تا برای ایشان، آیههای تو را بخواند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد و پاکشان گردان که تویی، آن
ص: 171
توانایِ دانا!
بعد از آن، دیگر یک لحظه چشمانم را نبستم. روز و شب هشیار بودم و حوادث را دنبال میکردم.
پیامبر، هر جا که میرفت و هر جا که مینشست، پسری نوجوان همراه او بود. او عموزاده پیامبر- علی علیه السلام- بود.
همان علی که در دامن من به دنیا آمده بود.
پیش از آنکه پیامبر دعوتش را آشکار کند، روزی به عموها و عموزادههایش گفته بود:
- هیچ کس بهتر از چیزی که من برای خویشانم آوردهام، نیاورده است. من برایِ شما، نیکبختی دنیا و رستگاری فردا را آوردهام. خداوند به من فرمان داده است که شما را به سویِ او بخوانم. پس کدام یک از شما در این راه پشتیبان من خواهد بود تا برای من مانند برادر باشد و جانشین من در میان شما گردد؟
از میان حاضران، هیچ یک پاسخ پیامبر را نداده بودند. تنها، علی از جا برخاسته بود و برای یاری پیامبر پیشقدم شده بود. پیامبر همان جا به دیگران گفت:
- او برادر، جانشین و بازمانده من در کنار شماست، پس سخنش را بشنوید و از او پیروی کنید!
آن روز، ابولهب هم در بین مردان بود. گویی فرصتی برای مسخرگی پیدا کرده باشد، به برادرش که پدر علی بود، گفت: محمّد فرمان داد که تو از پسرت پیروی کنی!
این طعنهها، خانواده علی را از همراهی با پیامبر نا امید نمیکرد. مادر علی، ندایی را که وقت ولادت فرزندش شنیده بود، هرگز از یاد نمیبرد:
او بعد از پیامبر گرامی و عزیز و برگزیده من، جانشین و پیشوا خواهد بود.
پس خوشا به حال آن که وی را دوست بدارد و یاریش کند و وای بر آن که دشمنش بدارد و او را واگذارد.
ابراهیم علیه السلام، به فرزندان خود سفارش کرده بود:
خداوند آیین پاک خود را برایتان برگزید، پس تا هنگام جان دادن، در برابر او تسلیم باشید.
مردم قریش به سفارش ابراهیم علیه السلام عمل نکردند. آن ها دعوت پیامبر را شنیدند، امّا حاضر نشدند که در برابر خواست خدا تسلیم شوند. آن ها پیامبر
ص: 172
خود را شاعر و دیوانه خواندند و آزارش دادند.
روزی، همسر ابولهب سنگی بزرگ به دست گرفت و برای کشتن پیامبر دوان دوان پیش آمد. پیامبر در کنار من نشسته بود، امّا همسر ابولهب او را ندید. این بود که حمله او بینتیجه ماند. ابولهب و همسر او تنها کسانی نبودند که پیامبر را آزار میدادند. کار بیشتر بزرگان قریش و سران مکّه همین بود.
خانهای که بزرگان شهر در آن مینشستند و با هم تصمیم میگرفتند، با من همسایه بود. روزی، صدای فریاد و گفتگوی سران قریش، از آن خانه به گوشم رسید:
- صبوری دیگر بس است! آیا میخواهید دست به روی دست بگذارید و محمّد را به حال خود رها کنید؟
- هر کار که توانستیم، کردیم. او را آزار دادیم، یارانش را شکنجه کردیم، آنان را از شهرمان بیرون راندیم، با ایشان داد و ستد نکردیم، امّا هیچیک سودی نداشت.
- باید او را از میان برداشت! جز این چارهای نیست!
- اگر به جان او آسیبی برسد، خاندان و خویشاوندان او ما را آسوده نخواهند گذاشت.
- کاری میکنیم که ایشان تمام مردم مکّه را در برابر خود ببینند، در این صورت فکر انتقام را فراموش خواهند کرد.
- یعنی چه کنیم؟
- از هر خاندان قریش، یک یا دو مرد شمشیر زن را انتخاب میکنیم و به آنان فرمان میدهیم که همین امشب، به خانه محمّد بریزند و در هنگام خواب، جانش را بگیرند.
این سخنان، ناراحت و نگرانم کرد.
دلم میخواست تا خانه پیامبر میدویدم و او را از آنچه شنیده بودم، آگاه میکردم.
امّا افسوس که پایم به زمین بسته بود و آنچه را میخواستم، نمیتوانستم.
ساعت به ساعت آن روز گذشت و شب از راه رسید. دلهره و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. همدمی نداشتم تا با او گفتگو کنم. آن شب حتّی ماه در آسمان نبود تا از او بخواهم آنچه را در خانه پیامبر میگذرد، برایم بازگو کند.
هنگام صبح، هنوز آفتاب به آسمان نرسیده بود که گروهی از مردان مسلّح را
ص: 173
در حال فرار دیدم. ساعتی بعد، منادیان به مردم خبر دادند:
- محمّد از مکه گریخت! هر کس او را بیابد، از بزرگان قریش صد شتر پاداش خواهد گرفت!
این خبر دور از انتظار من بود. از این که پیامبر از دست دشمنانش جان سالم به در برده بود، غرق شادی شدم.
دست به دعا برداشتم و از خدا خواستم که تلاش قریش برای پیدا کردن او ناکام بماند. امّا در همان لحظه، تعدادی از کسانی که در کنار من بودن و این خبر را شنیدند، به سوی خانههایشان دویدند تا بر اسب و شتر بنشینند و به جستجو بپردازند. جایزهای که بزرگان برای این کار تعیین کرده بودند، همه را به هوس انداخته بود.
تا روزها بعد از رفتن پیامبر، جستجو ادامه داشت. امّا سرانجام هیچ کس نتوانست پیامبر را به مکّه بازگرداند.
پیامبر به مدینه هجرت کرد. رفتن او برای من ناخوشایند بود. برای پیامبر نیز رفتن از مکّه خوشایند نبود. از زبان آفتاب شنیدم که هنگام رفتن، پیامبر رو به مکّه کرد و گفت: «خدا میداند که من، دوستت میدارم و اگر ساکنانت، مرا از نزد تو نمیراندند، هرگز به جای دیگر رو نمیکردم و سرزمینی جز تو را برای ماندن برنمیگزیدم.»
جستجوی قریش به پایان رسید و داستان، رفته رفته از یاد مردم رفت. امّا من هیچ چیز را فراموش نکردم. هر روز از خود میپرسیدم که پیامبر چگونه از حمله و هجوم مردان مسلّح آسیبی ندید.
روزی، صدای دو تن از دوستان پیامبر را شنیدم که در کنار من نشسته بودند. یکی از آنان همین را پرسید.
دیگری گفت: پیامبر، از طریق وحی، از قصد قریش آگاه شد. آنگاه از علی خواست که آن شب، به جای او در بستر بخوابد. علی پذیرفت و پیامبر، از خانه بیرون رفت. وقتی که مهاجمان به خانه پیامبر وارد شدند، در بستر پیامبر، علی را یافتند. علی شمشیر کشید و مهاجمان از ترس پا به فرار گذاشتند.
معمّا به این ترتیب آسان شد.
فهمیدم که فداکاری علی جان پیامبر را حفظ کرد. او جانش را فدای جان پیامبر کرد و این کار، از دست کسی جز او برنمیآمد. این حکایت را که شنیدم دوستی علی در دلم بیشتر شد. از اینکه
ص: 174
دامان من زادگاه علی شده بود، یک بار دیگر به خود بالیدم.
پیامبر به «مدینه» رفت، امّا مکّه آرام نشد. هر روز صدای یکی از بزرگان قریش بلند میشد و دیگران را برای جنگ با پیامبر تحریک میکرد. مردان قریش بارها جامه نبرد پوشیدند و به سوی مدینه لشکرکشی کردند. امّا از هیچ کدام سودی نبردند. بسیاری از بزرگان در این جنگ ها کشته شدند و مردم را عزادار خود کردند. کشته شدن بزرگان، ابولهب را غصّهدار کرد و باعث مرگ او شد.
در مکّه «ابوسفیان» سردسته دشمنان پیامبر شد. یکی از پسران او و دو نفر از نزدیکانِ همسرش، در این جنگ ها، به دست علی کشته شده بودند. او را هر وقت که میدیدم، کینه پیامبر و علی از نگاهش میبارید.
هشت سال از رفتن پیامبر گذشته بود که یک شب، در بلندی های اطراف مکّه آتشی به پا شد. مردم از دیدن آن آتش ترسیدند. آن ها فهمیدند که عدهای قصد حمله به شهرشان را دارند. این عدّه، مسلمانانی بودند که به همراه پیامبر، به سوی مکّه آمده بودند.
ابوسفیان همان شب از کوه بالا رفت تا با پیامبر گفتگو کند و او را از میان راه به مدینه بازگرداند.
فردای آن روز، ابوسفیان، دوان دوان از راه رسید و نزدیک من ایستاد. فریاد زد و گفت: وای بر شما! محمّد با سپاهی گران مانند موج توفنده به سوی مکّه میآید و برای ما چارهای جز تسلیم در برابر او نیست. او کسانی را که به خانه من پناه آورند یا سلاح جنگ به زمین بگذارند یا در کنار کعبه بمانند، امان داده است. اینک بشتابید و جانتان را حفظ کنید!
گروهی گریختند و از من دور شدند. امّا بیشتر مردم ایستادند و منتظر آمدن پیامبر شدند.
ساعتی بعد، مکّه به دست مردانی افتاد که از مدینه آمده بودند. یاران پیامبر در همه جای شهر پراکنده شدند و کوچهها را زیر پای خود گرفتند.
ناگهان خبر رسید که پیامبر به کعبه نزدیک میشود. نمیدانم در دل مردمی که در آن اطراف ایستاده بودند، چه میگذشت. امّا من صدای قلبم را
ص: 175
میشنیدم با صدایی که با صدای پای پیامبر میآمیخت.
مردم کنار رفتند و در میان خود راهی برای عبور پیامبر باز کردند. بعد از سال ها، دوباره قامت او را دیدم. دلم میخواست که زودتر در آغوشش بگیرم و دست او را بر بدنِ خود احساس کنم.
امّا او انگار کار مهم تری داشت. وقتی به چند قدمی من رسید، از همان جا اشارهای کرد و گذشت. مردم مانند من سراپا چشم بودند و نگاهش میکردند.
پیامبر چوبدست خود را بلند کرد و مجسمههایی را که بر دوش من سنگینی میکرد، نشانه گرفت. پس در حالی که طواف میکرد، بتهای کوچک و بزرگ را یکایک به زمین انداخت.
صدای شکستن بتها، تن مشرکان را میلرزانید و لبخند را بر لب یگانهپرستان مینشانید.
تنها چند بت بزرگ بر پیشانی من باقی ماند که چوبدست پیامبر به آنها نمیرسید. در این هنگام بود که آن حادثه بزرگ اتفاق افتاد. پیامبر، عموزاده خود- علی- را صدا زد و از او خواست تا پایش را بر دست و دوش او بگذارد. علی در برابر چشمان حیرت زده مردم از قامت پیامبر بالا رفت و دست خود را به بتهایی که بالاتر نشسته بودند، رسانید.
آن پیکرههای زشت سنگی و چوبی که سال ها وجودشان را تحمّل کرده بودم، به دست علی فرو ریخت. علی مرا به همان خانهای تبدیل کرد که ابراهیم علیه السلام ساخته بود؛ پاک و پیراسته.
در آن لحظه زیبا به ندای آن ندای آسمانی افتادم که بعد از ولادت علی، به مادرش گفته بود:
... او در خانه من به دنیا آمده است و نخستین کسی است که ... بتها را خواهد شکست و آنها را سرنگون خواهد کرد.
پیامبر میتوانست قریش را به جرم بدکاری و دشمنی ایشان به مجازات برساند. میتوانست مردان مکّه را گردن بزند و زنان را به اسارت بگیرد. امّا این کار را نکرد. او، وقتی که از شکستن بتها آسوده شد، رو به مردم کرد و مهربانی خود را بر آنان نشان داد:
- براستی که برای پیامبرتان بد مردمی بودید. با او دشمنی کردید، از شهرتان او را راندید، به دنبالش رفتید و هر گونه توانستید، آزارش دادید. تا مدینه اسب تاختید و به نبرد با او پرداختید. با این همه، من از یکایک شما میگذرم و
ص: 176
شما را در راه خدا آزاد میگذارم.
مردم که جان خود را مدیون پیامبر میدیدند، اشک شادی باریدند و با صدای بلند گریستند. آنگاه دسته دسته نزد پیامبر رفتند و پیروی از او را پذیرفتند.
از چشم ابوسفیان و دیگران که از روی ناچاری مسلمان شده بودند، خون میبارید. آن ها هیچ نمیگفتند، نگاه میکردند و در انتظار روز انتقام لحظهها را میشمردند.
دو سال بعد از آن، وقت برگزاری حج، پیامبر، باز به مکّه آمد. آمد و به مردم یاد داد که مراسم را چگونه بجا آورند؛ نه مثل پدران بت پرست خود، بلکه مانند ابراهیم علیه السلام.
هنگام بازگشت از مکّه، پیامبر در برابر مردم، دست علی را بلند کرد و گفت:
من در میان شما دو چیز گرانبها باقی میگذارم. کتاب خدا و عترت خود را که خانواده من هستند. تا هر زمان که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد. هر کس که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست. خداوندا! دوستدارش را دوستدار باش و دشمنِ او را دشمن باش!
این را پیامبر گفت، امّا مردم، علی و فرزندان او را یاری نکردند. سال ها بعد از درگذشتِ پیامبر، کار به آنجا رسید که فرزندانِ ابوسفیان، حکومت مسلمانان را به دست گرفتند؛ همان کسانی که در انتظار فرصت برای انتقام گرفتن از پیامبر و نابود کردن دین او بودند.
روزی در کنار خود «حسین» علیه السلام را دیدم. فصل حج بود و او با خانوادهاش برای حجگزاردن به مکّه آمده بود. او را میشناختم؛ عزیز پیامبر بود و نور چشمان علی. امامت بعد از علی، به «حسن» علیه السلام و بعد از او به حسین علیه السلام رسیده بود، پیامبر میگفت: حسین، چراغ هدایت و کشتی نجات است.
از این که مردم، چراغ هدایت را نمیدیدند و کشتی نجات خود را در میان دریا تنها رها کرده بودند، غرق اندوه میشدم، امّا دیدن حسین علیه السلام از اندوهم میکاست.
همان روزها، در بین مردم، کسانی را میدیدم که چشمایشان در حال جستجو بود. اینها گروهی از مسافران مکّه بودند که اعمال حجّ را انجام
ص: 177
میدادند، امّا در زیر لباسهایشان دشنه پنهان کرده بودند.
شبی، هنگام سحر، گفتگوی حسین علیه السلام و برادرش را شنیدم:
- میخواهم حج را ناتمام بگذارم و از مکّه بیرون روم!
- به کجا برادر! اینجا حرم خدا و محلّ امن اوست. کسی در مکّه به تو آسیب نخواهد رسانید.
- دور نیست که مأموران یزید، در مکّه خونم را بر زمین بریزند، با این کار حرمت خانه خدا شکسته خواهد شد.
فهمیدم که آن غریبههای مسافر، مأموران «یزید» هستند. او پسر «معاویه» و معاویه پسر ابوسفیان بود. یزید و پدرش با خانواده پیامبر بدی کردند، دوستان علی علیه السلام را کشتند و حقّ آنان را زیرپا گذاشتند.
حسین علیه السلام همان شب، از مکّه بیرون رفت. خانواده و یارانش نیز با او رفتند.
این، آخرین دیدار من با او بود.
یک ماه بعد، به مکّه خبر رسید که یزید، کاروان امام حسین علیه السلام را در صحرای «کربلا» متوقف کرد، سربازان بسیار به سوی آنان فرستاد و در گرمای بیابان، آب را به رویِ ایشان بست.
نمایندگان یزید، از امام حسین علیه السلام خواستند که حکومت یزید را بپذیرد. امّا او گفت که یزید شایسته حکومت نیست.
اگر امام حسین علیه السلام یزید را به عنوان جانشین پیامبر قبول میکرد، دیگر اثری از دین خدا باقی نمیماند.
فرستادگان یزید با امام حسین علیه السلام و یاران او جنگیدند. مردان را کشتند، زنان و کودکان را اسیر کردند و خیمههای آن ها را به آتش کشیدند.
این حادثه را هرگز از یاد نبردهام، دلم آکنده از دردی است که درمانش را پیدا نمیکنم.
میدانم روزی مردی از فرزندان پیامبر و علی، پیدا خواهد شد و انتقام خونِ حسین را از همه بدکاران و ستمکاران خواهد گرفت. نام او «مهدی» است.
میدانم که مهدی، روزی قیام خواهد کرد تا دین پیامبر را دوباره به مردم بشناساند. او به من تکیه خواهد زد؛ به دیوار کعبه. آنگاه فریاد برخواهد داشت:
- ای جهانیان، منم بازمانده خدا!
او آخرین ذخیره خداست. اوست
ص: 178
که پردهها را از برابر حقیقت کنار میبرد و عدالت را آشکار میسازد.
در انتظار او هستم؛ در انتظار شنیدنِ صدای او، تا غم این سال های دور و دراز را از دلم بیرون کند و به جای آن شادی بنشاند.
ص: 179
خاطرات
طرح جایگزین شود.
ص: 180
سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی
به کوشش سیدعلی قاضیعسکر
فصل بیست و سیّم
ورود به مکه معظمه
تقریباً نیم ساعت به غروب مانده، وارد «مکه معظمه» شدیم، از اتومبیل محض اینکه «قدغن» بود که به شهر داخل نشود، پیاده شده سوار یک چهارچرخه شدیم، با زحمت تمام عبور مینمودیم، چونکه زیادی شترداران و مسافرین، از حرکت چرخ مانع بود، راضی بودیم بر اینکه پیاده شده راه برویم، از آنجایی که بلد نبودیم، باز مجبور شده، تن به قضا دادیم، تا اینکه مصادف شدیم به یک نفر اهل «ایران»، از ایشان سؤال نمودیم منزل «عبدالرحمان جمّال» را، ایشان اظهار داشته مرا ایشان به استقبال شما فرستاده است، با چرخ به این امید، به طرف منزل «عبدالرحمن جمّال» رهسپار شدیم.
نظر به اینکه وقت حرکت از «جدّه» [بعضی] از آقایان رفقا دیر رسیدند، فقط یک اتومبیل سواری که چهار نفر سوار شده بودیم، میان شب وارد شدیم، «عبدالرحمان» آن شب را از ماپذیرایی فرمود، و سه نفر از رفقای بنده را در منزل گذاشته، برای حفاظت نقود (1) خودشان، به همراهی یک نفر مطوّف، به طرف بیت روان شدند، که شاید شب از
1- پول و وجه نقد.
ص: 181
احرام در آیند، پس از چند دقیقه مراجعت نمودند، بنده سؤال نمودم طواف کردید اظهار داشتند: چون که از طرف «ابن سعود» اشخاصی که به اعمال حج آشنا نیستند [باید] به وسیله مطوف طواف نمایند، قدغن شده است شب طواف نمایند، [لذا] از طواف مانع شدند.
فصل بیست و چهارم
اعمال طواف و دخول به مکّه و صفا و مروه
پس شب را استراحت نموده، صبح پس از ادای نماز و صرف چایی، به همراهی مطوّف به طرف «مکّه» روان شدیم، غسل نموده به طرف «بیت خدا» رهسپار شدیم، اعمال طواف را به عمل آورده، که انشاءاللَّه مقبول درگاه «حضرت احدیت» خواهد شد، به طرف «صفا» و «مروه» روان شدیم.
سعی «صفا» و «مروه» که هفت بار رفتن و آمدن است [و] واقعاً یک ورزش و سرمشق بدنی محسوب است [را]، به عمل آورده مراجعت نمودیم، اگر چه واقعاً برای بنده خیلی زیاد است که در واجبات قانون مقدس اسلام اظهار عقیده نمایم، ولی نظر به اینکه به عقیده بنده، در دنیا انسان بخواهد با کمال بیطرفی نظر نماید، به قوانین مقدس اسلام که از ناحیه مقدس الهی جعل شده، محض رفاه حال بشر و از وضع قانون این است که انسان به وظیفه دنیوی و اخروی خود باشد، اگر انسان بخواهد محسّنات قانون مقدس اسلام را بنویسد، عمر «نوح» لازم است، و اشخاصی هم میخواهد که در واقع انسان کامل باشند، نه اینکه مثل بنده اشخاص به عقل خودش چیزی اظهار نماید، شاید همان قانون در روی همان اصل شده باشد، شاید برخلاف آنها باشد، آن وقت یک مسؤولیت منکر برای خود در پیشگاه «حضرت احدیت» فراهم نماید، نظر به اینکه بنده کاملا به فلسفه قانون آشنا نیستم، و عالم هم به قوانین دیانتی نیستم، آنچه به عقیده خودم یعنی به طوری که خودم احساس نمودم، آن را عرض مینمایم.
ص: 182
فصل بیست و پنجم
جهت وجوب مکه و نتایج آن
(1) حج برای اشخاص متمول و باثروت، با شرایطی [که] دارد واجب است، وقتی که یک نفر مستطیع شد، البته یک شخصِ باثروت است و غالباً این اشخاص از اشخاص فکور خواهد شد، که در نتیجه یک مسافرت و زحمت سفر و مشقت راه، متنبّه خواهد شد، کهانسان برای چهخلق شده، وعالَم همنه این «قزوین» و «طهران» است که ما میبینیم، بلکه کلیه «ایران» یک قطعه کوچک از قطعات عالَم محسوب میشود و «بحر خزر» یک دریای کوچک است در جنب اقیانوس بزرگ، و ضمناً همان شخص با تهیه وجه زیادی عازم خواهد شد، که این وجه واقعاً برای شخص مستطیع از آن وجهها محسوب میشود، گوئیا در زیرزمین، جزو خزاین زیر زمین محسوب نمیشود، تمامی این وجه را به امر «خدا» صرف مینماید، که یک کمک بزرگ برای اقتصاد محسوب است.
(2) این طور اشخاص غالباً از اشخاصی محسوب میشوند که نسبت به سایرین، که در آن نقطه با ایشان زندگی مینمایند، از حیث تمول به سایرین برتری دارد، و شاید بعضی هم پیدا شود، تعدی را به زیردستان خود روا دارند، در صورتی که زیردستان آن شخص نسبت به او قادر نیستند، دفع ظلم ایشان را بنماید، البته هر مسافر در راههای دوردست، مخصوصاً در خارجه، کارهایی پیش آید که در بعض اوقات برای دفع آن، از عهده شخص مسافر و لو اینکه صاحب قدرت مافوق هم باشد، غیر مقدور است و قطعاً هم هر کس مبتلا شد، نمیتواند متحمل به تعدّی دیگری باشد، یک اندازه آن ظلم کوچک را، که از خودش احساس مینماید، علاوه بر این که خودش را مسؤول درگاه الهی میداند در نزد وجدان شرمنده خواهد شد.
(3) وقتی که شخص مستطیع وارد به «میعادگاه خداوند» عالم شد، البته در یک موقع معین خواهد شد، این شخص به تنهایی برای ادای حج عازم میشود، بلکه اقلًا صد هزار نفر، از اکناف عالم برای ادای حج خواهند آمد، ممکن است اشخاصی پیدا شود، که به امورات مسلمانان رسیدگی نموده، و حلّ قضایای مشکله را بنماید، و شاید فلسفه حقیقی
ص: 183
حج، که در یک روز معین واجب شده است، همین باشد که روحانیون و عقلاء اسلامی در اطراف عالم در یک روز معین، در میعادگاه ایزدی جمع شده، برای تبادل افکار با همدیگر، تشریک مساعی نمایند، و از نفاق که امروز ما مسلمانان را، با کمال بی شرمی در نزد ملل زبون و خوار نموده است جلوگیری نماید.
ولی افسوس و هزار افسوس: کو اشخاصی که با جانفشانی قانون اسلام را مجری میداشتند؟ و کجایند اشخاصی که برای جاری نمودن «لاالهالااللَّه» از هیچ گونه جان بازی مضایقه نمینمودند؟ و چرا روحانیون عالی مقام، در این گونه مقامها که عموم مسلمانان جمع میشوند [آنان را] بهوظایفشان آشنانمینمایند؟ چون گوسفند بی شبان در جلو هزاران گرگ بلا دچار، و بلکه اشخاصی هم پیدا شود در لباس میش، خودش از گرگ بدتر است.
(4) بیست و چهار چیزی که برای شخص محرم حرام است، حقیقتاً یک تزکیه نفس است، که انسان را ملتفت مینماید که باید چه طور زندگانی نموده، از چه باید اعراض نموده، و کدام یک را استقبال باید کرد؟
(5) در عین طواف، انسان اگر دقیق باشد، میداند که آن امری که انسان را از بلاد دوردست به این جا کشانید، یک روز هم به جایی که آخرین وعدهگاه «خداوند» است حاضر خواهد شد.
(6) سعی «صفا و مروه»، نظر به اینکه به طوری که اشاره شد، شخص مستطیع عموماً از اشراف و از ثروتمندان اسلام محسوب میشوند، و اگر از اشخاص کارگر پیدا شود نادر است، و واجب است که سعی «صفا و مروه» را بنمایند، که یک سرمشق ورزش بدنی است، اقدام نماید که در اثر این ورزش و مشقت راه، تغییر حالی پیدا شود، در خاتمه از آقایان عظام محترمین و دانشمندان گرام و نکتهسنجان کلام، مستدعی هستم که اگر ایراد و اشتباهی ملاحظه نمودند، تصحیح نمایند.
فصل بیست و ششم
توقف در مکّه معظّمه و قبرستان ابوطالب علیه السلام
در اطراف قبرستان حضرت «ابوطالب»، عمّ بزرگوار «حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله»، که
ص: 184
در شهر «مکّه معظّمه» است، عموم مسلمانان مسبوق [اند] که اجداد و اقوامِ «حضرتِ ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله» در آن قبرستان مدفون، و از چندین قرن قبل، حجاجی که به زیارت «بیت اللَّه» مشرف میشوند، به آن قبرستان برای زیارت بقاع متبرکه مشرف میشدند، و به دعای خیر یاد، و بعضی زیارتنامه مخصوص داشته، میخواندند.
وقتی بنده با رفقا به طرف آن قبرستان رهسپار شدیم، که هم زیارت اهل قبور را کرده باشیم، و هم [ببینیم] اقدامی که شنیدهایم «سلطان نجد» برای انهدام بقاع متبرّکه نموده است صحت دارد، یا اینکه شاخ و برگ میگذارند؟ موقعی که مشرف شدیم، یک نفر عسکر در قبرستان مأمور بوده از طرف «دولت نجد» برای حراست همان قبرستان، وقتی که حجاج به زیارت اهل قبور میآمدند، صریحاً میگفت: در اول قبرستان بمانید، از این جا طلب مغفرت نمایید به عموم مسلمانان، ولی به اصرار «حاجی حسن همدانی» که حملهدار ما بوده، ما را اجازه داد به نزدیک قبر «حضرت خدیجه» برویم، و خودش هم به همراهی ما آمد و مواظب هم بود، میگفت طلب مغفرت نمایید برگردید و اطراف قبر «حضرت خدیجه» را برداشته بودند، با زمین مساوی بود و فقط یک سنگ روی قبر بود.
گرچه طرفداران مذهب و عقاید وهابی عقیدهمندند، که نباید در روی زمین بقعه باشد، گوییا به عقاید خودشان میگویند عبادت باید منحصر به خداوند عالم باشد، و مشرف شدن به زیارت «بقاع متبرکه» را حرام و شرک به خداوند عالم میدانند، در صورتی که عقاید طرفداران «مذهب اثناعشری» بر آن است، که قبول دیانت و تبعیت به دین اسلام، محض امر و رضای «حضرت احدیّت» است و بر هر امر واجب و مستحبی که ما اقدام مینماییم، فقط و فقط محض رضا و اطاعت امر «حضرت خداوندگار» است، و از آن جمله زیارت قبر «حضرت حسینبن علی علیهما السلام» را مینماییم، محض این است که «حضرت سیدالشهدا علیه السلام» تمامی اولاد و اقوام و دارایی خود را برای ترویج دین مبین و برای لکه دار نمودن پرده ظلم «بنی امیّه»، که مقام محترم خلافت و امامت را ظلماً تصرف، و عموم مسلمانان عالم را در تحت لوای ظلم خود قرار داده بودند، در اثر فداکاری همان حضرت خارج، و به عموم عالم و عالمیان گوش زد نمود که جانفشانی من نه اینکه برای رسیدن به مقام خلافت بوده، بلکه نظر اصلیه آن حضرت چند چیز بوده:
1) زمامدار دیانت، باید شخصی باشد که در ترویج دین با جان و اموال خود دفاع
ص: 185
بنماید، همان طوری که خود حضرت با برادران و اقوام خویش، برای جاننثاری در مقابل عَلَم ظلم استقامت نموده، بالاخره با خون خود در عالم، به خط برجسته اعلام نمود، که معنی جانفشانی این است، و برای دفع ظلم ظالم، باید این طور اقدام نمود.
2) به عالم بشریت فهماند که نباید یک جامعه و یا یک قوم، زمام امور خود را به کسی واگذار نمایند، که قابلیت و استعداد نداشته باشد، مخصوصاً زمامداری امورات دیانت را به شخصی باید واگذار نمود، که خودش عامل دیانت بوده باشد، تا اینکه مردم از آن شخص تبعیت نموده، به امورات دنیوی و اخروی خود عمل نماید.
3) گوشزد نمود که در دنیا برای پنج روزه ریاست، نباید تبعیت ظالم را قبول نموده، شرافت و دیانت خود را لکه دار کرد، بلکه به زندگانی آنی پشت پا باید زد، و زندگانی ابدی برای خود، در اثر یک جان فشانی و فداکاری اتخاذ نموده، در صورتی که فلسفه شهادت آن حضرت، غیر از اینها شاید باشد، که انسان به حقیقت آن قادر نیست، در این جا انصاف [و] وجدانی لازم است.
بدون غرض و با نظر بیطرفی از اول حرکت از «مدینه طیّبه» تا ورود به «کربلا» با شهادت تاریخ صحیح، به وقایعی که افتاده است نگریسته، تا بدانید که مقصود اصلیه آن حضرت علیه السلام چه بوده است؟ و برای چه با انصار مخصوص، و اهل بیت عصمت به طرف «عراق» رهسپار شد؟
در صورتی که برای آن حضرت امکان داشت، از هر بلدی از بلاد اسلام استمداد نماید، در صورتی که آن حضرت در آن ایام، محبوبالقلوب اغلب اهالی بلاد مسلمین بوده، قطع نظر از اینکه استمداد از احدی نفرمود، کسانی که عزم همراهی داشتند، مانع شده قبول نمیکرد، از ایام طفولیت پیشگویی از مرگ و قتل میفرموده، از بدو حرکت از «مدینه» تا ورود به مقصد، علنی میفرمود که من به کشته شدن میروم، البته پر واضح است که اگر حضرت چنین اقدامی میکرد، خود را به این اندازه محبوب جمیع عالم و مقرب درگاه «حضرت احدیت» نمینمود و در نزد عقلای عالم، این طور معروف و برجسته نمیشد، زهی خجالت و شرمندگی که این جزئی قدردانی را بدعت دانسته و از زیارت و عزاداری آن حضرت علیه السلام منع مینمایند!
متأسفانه با کمال شرمندگی، که باید شانه به زیر ظلم ظالم ندهیم، اسلامی که در
ص: 186
نتیجه قائدین دین مبین، علم «لا الهَ الّا اللَّه» را در هر نقطه از نقاط «اروپا» و «افریقا» و «آسیا» زده بودند، و در اثر یک دلی و جوانمردی، متوطّنین عالم را مطیع نموده بودند، امروز در نتیجه این طور اختلافات، در تحت لوای ظلم و تعدی اجنبی، تن به قضا داده، گوییا آن را به پیشانی بیشرم خود نمیآوریم.
چه قدر جای تأسف است که در روی سیاست خارجی بر سر همدیگر بزنیم، اسلامی که عبودیت را برای هیچ کس روا ندانسته گردن نهیم، آن وقت در سر این قبیل چیزها، تفرقه و نفاق برای مسلمین درست نماییم که اجنبیان استفاده نمایند.
فصل بیست و هفتم
حرکت به طرف منی
روز هشتم ذیحجة، تقریباً یک ساعت به غروب مانده، به طرف «منی»، به وسیله شتر حرکت نمودیم، البته جمعیت و ازدحام، لازم به عرض نیست. تقریباً یک ساعت از شب رفته وارد «منی» شدیم، شب را توقف کرده [صبح] به طرف «عرفات» حرکت نموده، وقتی که وارد «عرفات» شدیم، هوا به اندازهای گرم بود که قابل تحمل نبود، نظر به اینکه در خیمه ما آب وفور بود، علت آن هم این بوده که [در کاروان] «حاجیحسن حملهدار» فقط شانزده نفر از آقایان اهالی «ابهر» بوده مقاطعه نموده بود که در «منی» و «مشعر» و «عرفات»، آب ما را بدهد، دیگر کار و حاجتی نداشت، و یخ هم همه جا همراه داشتیم، که واقعاً زیادی آب از زحمت گرما ما را خلاص نموده بود.
در وقت سیاحت «عرفات» (1)، یک عده از قراری که میگفتند از «مذاهب وهابیه» بودند، از اول روز تا نزدیکی غروب در دامنه کوه، در جلو آفتاب هلهله میکردند، در صورتی که ما نمیتوانیم از خیمه بیرون بیاییم.
پس از غروب آفتاب به طرف «مشعر» حرکت نموده، چندی از شب گذشته وارد «عرفات» شده، با زحمت تمام جا گرفتیم، قدری استراحت کردیم، سنگ جمره جمع نموده، پس از ادای نماز صبح حرکت نمودیم، از قراری که معلوم شد آن شب یک نفر از اهالی «تبریز» آنجا گم شد، وقتی که وارد «منی» شدیم، به یک نحوی خود را به چادرها که
1- در متن به اشتباه «مشعر» نوشته شده است.
ص: 187
قبلًا تهیه کرده بودند رسانیده، گوسفند گرفتیم ذبح نمودیم، و اعمال دیگر را هم به جا آورده، با دلی پر از شادی و فرح، آسوده نشسته شب را توقف نمودیم.
روز یازدهم به طرف «مکه» حرکت نمودیم برای «طواف»، وقتی که به «مکه» رسیدیم، به آن منزل که داشتیم وارد شدیم، صاحب منزل با کمال شادی و فرح ما را استقبال نمود، و اظهار خوشحالی و فرح کرده که الحمدللَّه سلامت برگشتهاید، چایی برای ما حاضر نموده، صرف کردیم، رفته اعمال «طواف» را و «سعی» صفا و «مروه» را به جا آورده، تا شب به «منا» مراجعت نمودیم.
اما راجع به حفظالصّحه «منا» چه عرض کنم که چه قدر محل خطر است! با آن قربانیهای زیاد که میشود، واقعاً نصفش را مدفون مینمایند، بوی عفونت آنها و کثافات دیگر، که روح انسان را خسته مینماید، که حقیقتاً برای «دولت حجاز»، لازم است بلکه واجب فوری است، که هر چه زودتر در «منی» مهمانخانهها و غسالخانهها و مسلخخانهها، مطابق حفظالصّحه «منی» نمایند که از تلفات و امراض مسریه جلوگیری شود، گرچه در «منی» آنچه به درد ایرانیان میخورد، آب هندوانه بوده و کمی هم یخ پیدا میشود، لذا تا روز سیزدهم (1) در «منا» توقف نمودیم [سپس] به طرف «مکه» حرکت کردیم، چند روز خیال داشتیم به وسیله اتومبیل به «مدینه طیّبه» برویم، دلال و مطوّف امروز فردا نموده، و گرمی هوا هم مانع از حرکت به وسیله شتر بوده [است].
فصل بیست و هشتم
حرکت به طرف جدّه
تا اینکه در بیست و یکم ذیحجه، نظر به اینکه در «جدّه» اتومبیل نیست، شتر گرفته به طرف «جدّه» حرکت کردیم، آن شب را راه رفتیم، صبح در نصف راه پیاده شده، در یک قهوهخانه که حلبی به اطراف آن زده بودند پیاده شده، آفتاب تابش نموده، آن قدر گرم شد، با وجود اینکه خیلی هم یخ داشتیم، نزدیک بود هلاک شویم.
در اثر همین گرمی [بعضی] از همراهان که شانزده نفر بودیم از اهل «ابهر»، ناخوش سخت شدند، از آن جمله جنابان آقای «حاجی اکبر خان» و آقای «حاج منصور نظام» پسر
1- ماندن در منا تا ظهر روز دوازدهم لازم است، لیکن اگر کسی تا مغرب در منا باقی بماند، شبسیزدهم را نیز بایدد در منا وقوف کند.
ص: 188
عموهای محترم با آقای «حاجی یوسف» که از رفقای ما بود، با شدت تمام ناخوش شدند.
نزدیک غروب حرکت نمودیم، در صورتی که آقایان پسران عموی سابق الذکر کسالت پیدا کردند، نمیتوانستند در کجاوه بخوابند و استراحت نمایند، با مشقت و زحمت تمام آن شب را صبح نمودیم، یک ساعت از آفتاب رفته به «جدّه» رسیدیم، در حالتی که از شانزده نفر، فقط بنده و دو نفر دیگر سلامت بوده، باقی آقایان رفقا کسل و ناخوش احوال بودند، شب در مهمانخانه جا گرفتیم، چند روز به خیال دیگر که شاید حال آقایان رفقا بهتر شود اتومبیل بگیریم، باز دلالها امروز فردا نمودند، بالاخره مرض رفقا هم روز به روز در تزاید و شدت بوده، که مجبور شده از کمپانی «کشتی خدویه» بلیط گرفته، حرکت نمودیم، سه شب در روی دریا در حرکت بودیم، در صورتی که هوای دریا مثل هوای ده «سرینه» بدتر بوده، که کثافت هوا عموم مسافرین را خسته، و از خورد و خواب به کلی وا داشت و مخصوصاً رفقای بنده [که] عموماً ناخوش احوال بودند، تا اینکه به قرنطینه «طور سینا» رسیدیم.
فصل بیست و نهم
ورود به طور سینا و اتفاقات آن
وقتی که وارد «طور سینا» شده، کشتی لنگر انداخت، نماینده دولت «مصر» با طبیب صحّیه (1) وارد کشتی شده، پس از معاینه مسافرین، به طرف قرنطینه «طور سینا» حرکت دادند، قرنطینه طور خیلی عالی، با طرز جدید و ساختمانهایی مطابق حفظالصحّه داشت.
انصافاً مسافرین و حجاج را، از خطر مرگ و عفونت دریا نجات میداد و روزی یک دقیقه هم، دکتر صحّیه برای معاینه مسافرین میآمد، چون شب را توقف نمودیم روز شد، موقعی که دکتر صحیّه وارد شد، یک نفر از اهالی «ابهر» که «حاجی عزتاللَّه» نام داشت، قدری حالش بدتر شده بود، یک خوراک «سلفاد دوسولات» (2) داد، روز دویم وقتی که دکتر وارد شد، امر نموده باید این مریض نرود [تا او را] معالجه نماییم، چون خارج شد پس از چند دقیقه، چهار نفر با یک تابوت وارد شدند، از حرکت وحشیانه
1- دکتر بهداشت.
2- سولفات دو سود صحیح است و همان نمک فرنگی معروف میباشد که در حلب به عنوان مسهل بهکار میرود.
ص: 189
ایشان، اشخاصی که قدری حالشان خوب بود، ناخوش و کسل شدند، و مریض بیچاره چشم خود را باز نموده، آن حالت عجیب و غریب را ملاحظه نمود، رنگ از رخش پریده، با یک حالت اسفآور، به طرف مریضخانه حرکت دادند.
در بیرون همان محوطه از اهل مریضخانه حاضر بوده، در توی اتومبیل گذاشته حرکت دادند، بعد ما مصمم شدیم یک نفر از رفقا را به نزد مریض بفرستیم برای دلداری، آن را هم اجازه ندادند، گرچه واقعاً مریضخانه طوری [بود که] اتفاقاً برای مسافرین و حجاج خیلی خوب، و راحت روح مسافرین را فراهم مینماید، و عمارتها و ساختمانها هم مطابق حفظالصحّه و اداره محترم صحّیه آنجا هم، خیلی از مسافرین و حجاج مواظبت مینمایند، [لیکن] متأسفانه همان اشخاص که جزء مستخدمین مریضخانه بودند، واقعاً هر مریض را بخواهند آن طور حرکت بدهند، حتماً زهره چاک (1) خواهد شد، امیدواریم که کارکنان مریضخانهها همه اوقات مستخدمین را، از اشخاص بااخلاق و باعلم استخدام نمایند، که مواظب احوال مریض را بنمایند، و همه اوقات را رفق و مدارا رفتار نمایند.
روز سوم خود رییس محترم صحیّه، که یک شخص محترم و خوش اخلاق بود تشریف آورده، مسافرین را معاینه نموده اجازه داد حرکت نمایند، و از ایشان برای مریض تکلیف خواستیم، اظهار نمودند معالجه میکنم، اگر خوب شد ارسال مینمایم، بعد تقاضا شد یک نفر ممکن است اجازه بدهید نزد مریض بماند، فرمودند در بیرونی مریضخانه ممکن است.
«حاجی حسن همدانی» را فرستادیم به مریض خانه، خودمان به طرف کشتی حرکت نمودیم، تقریباً دو ساعت بود در کشتی نشسته بودیم، «حاجیحسن» وارد شد اظهار نمود:
وقتی که من رسیدم به مریضخانه «حاجی عزت اللَّه» مرحوم شده بود، بردیم دفن کردیم، [و] من آمدم! بعد از چند دقیقه نماینده حکومت وارد شد،
اظهار داشت اثاثیه (2) مریض که مرحوم شده است [را] بیاورید، لباس و یک خورجین که داشت تسلیم نموده، اظهار نموده دیگر چیزی دارد یا نه؟ اظهار شد، نقدی چیزی ندارد. بالاخره یک ضمانتنامه از رفقای ایشان گرفته [و] رفت.
1- ترکیدن کیسه صفرا، پوستی است کیسه مانند که به کبد چسبیده و زرداب در آن جا دارد، به کسی کهبه سبب ترس شدید بی هوش شود گویند زهره ترکیده.
2- اصل: اساثه
ص: 190
کشتی هم در حرکت بود، گرچه ما بین «طور سینا» و «سویس» (1) دریا طوفان زیادی داشت، الحمد للَّهدر چهارم محرم [به] سلامت وارد «حوض سویس» شده، شب را در «حوض» توقف نموده، در صورتی که اجازه خروج نمیدادند که به شهر وارد شویم.
چون دو ساعت از روز گذشت، نماینده دولت آمد، تذکرههای عموم حجاج را گرفته، به یک نفر عسکر داده، سوار ماشین شدیم، آن عسگر را هم همراه ما به طرف «پرت سعید» حرکت دادند، وقتی که ماشین به چهار فرسخی «پرت سعید» رسید، ماشین را نگاه داشت، پیاده نمودند، تذکرهها را دادند، به طرف «فتره» رهسپار شدیم.
فصل سیام
رسیدن به فلسطین
وقتی که به نزدیک کانال (2) «سویس» رسیدیم، از «قنطرة» (3) گذشتیم [و] وارد خاک «فلسطین» شدیم، در اول خاک «فلسطین» گمرکخانه بود، اول به آنجا وارد نمودند، مفتشین (4) گمرکخانه آن لیرهها را گرفته، پول کاغذی دادند، در صورتی که «لیره عثمانی» هشتاد و هفت قروش «مصری» بود، و به شصت و پنج قروش حساب نمودند، بعد به طرف اداره صحّیه بردند، هر نفری ده قروش به اسم صحّیه گرفتند، تا اینکه پنج ساعت از شب گذشته، آنجا بودیم، با کمال سختی به سر آوردیم، علت آن هم این بود که مهمانخانه نداشت و از رفتن به آبادی که خیلی دور بوده، مانع بودند.
وقتی که ماشین حرکت نمود، دو ساعت از آفتاب رفته به لب .... (5) رسیدیم که بلیط کمپانی خدیو تا آنجا بود، و در آنجا هم بلیط ماشین را تجدید نمودیم تا «حیفا»، از «حیفا» هم مجدداً بلیط ماشین گرفتیم، خوشبختانه ماشین در آن ساعت که ما وارد شدیم، حرکت مینمود، از این ماشین پایین آمده، به آن ماشین که به طرف «شام» میرفت سوار شدیم، اگر چنانچه یک دقیقه دیر میرسیدیم، در «حیفا» میبایست به قرنطینه برویم و دو سه روز معطل باشیم، لذا ماشین حرکت نموده، یک ساعت از شب رفته، وارد «شام» شدیم.
نظر به اینکه «عاشورا» نزدیک بود، گفتیم شاید به «کربلا» نرسیم، در «شام» توقف نمودیم، روز «عاشورا» را به زینبیه برای زیارت «حضرت زینب علیها السلام» مشرف شدیم و
1- سوئز.
2- در متن قنار نوشته شده است.
3- شهری است بین اسماعیلیه و پرت سعید.
4- بازرسین.
5- در متن، کلمه پاک شده و ناخوانا است لیکن در مسیری که ذکر کرده میان پرت سعید و حیفا، شهرهای غزه و تل آویو واقع شده و قاعدتاً باید یکی از این دو شهر باشد.
ص: 191
عزاداری با بودن جمعی از اهالی «شام» در آنجا برپا نمودیم، وقتی که به «شام» مراجعت نمودیم، شب را استراحت نموده، چون صبح یازدهم شد، در مهمانخانه که منزل داشتیم، یک دفعه دیدیم، تمامی در و دیوار به لرزه در آمد، به خیابان فرار نمودیم، ملاحظه نمودیم دیدیم در اثر زلزله، صاحبان مغازهها و خانهها عموماً بیرون دویدند، ولی الحمدللَّه خسارتی وارد نشد.
فصل سی و یکم
حرکت از شام به طرف بغداد
روز دوازدهم محرم، اتومبیل هودسن گرفته حرکت نمودیم، نظر به اینکه حضرت «آقای حاجی شیخ نصراللَّه مجتهد ابهری»، با آقایان رفقای خودش با ما فامیل بوده و هم ولایتی بودیم، که در موقع حرکت [از] «ابهر» با هم حرکت میکردیم، و اگر اتومبیل ما جلو میشد، به شوفر میگفتیم نگاه میداشت و اگر آنها هم جلوتر میشدند، همان طور، قضا را آن روزی که از «شام» حرکت کردیم، ایشان از ما جلوتر حرکت کردند، ما هم به عقب ایشان رهسپار شدیم، چون تقریباً بیست و چهار فرسخ از آبادی «شام» دور شدیم، هر چه نگاه کردیم، اثری از ایشان نیافتیم، با سرعت تمام در حرکت بودیم، که یک دفعه آقای «حاجی اکبر خان» پسر عموی بنده اظهار نمود به «سلیم نام» شوفر، که اتومبیل را نگاه دارید وقتی که نگاه داشت، گفت اینجا موقع نگاه داشتن اتومبیل نیست، چون که از آبادی دور هستیم، ممکن است از عشایر ایلات اینجا باشند، به صدمه دچار شویم.
جناب «آقای حاجی اکبر خان» گفت: نه، از دور یک سیاهی به نظر من میآید، شاید اتومبیل آقای «حاجی شیخ فضلاللَّه مجتهد» باشد، شوفر گفت: به آنجا رفتن خطر دارد، زیرا که ممکن است میان سیاهی از ایلات باشد، اسباب زحمت فراهم نمایند، پس قدری پافشاری نمودیم، تقریباً یک فرسخ جلو رفتیم، چون به دقت نظر نمودیم، دیدیم سیاهی که به نظر میآمد، با علامت مخصوصی ما را به طرف خودشان دعوت نمودند، گرچه اتومبیلچی حاضر نبود، به نوعی راضی نمودیم، تقریباً یک فرسخ هم جلو رفتیم، دیدیم آقایان هستند، واقعاً جای تشکر است و ایقان (1) از تفضّلات و حفاظت «حضرت یزدان»،
1- باور و یقین کردن.
ص: 192
که چگونه وسایل نجات به جهت بندگان خود در بیابان بیامان فراهم نماید، اگر چنانچه اندک دقیقهای جناب «حاجی اکبرخان» به آن طرف عطف نظر [نمیکرد]، و ما هم غفلت از گذر به آن طرف کرده، آقایان قطعاً به راه فنا و عدم رهسپار میشدند!
باری چون به نزدیک رسیده، دیدیم اتومبیل معیوب شده، آقایان در بیابان وامانده و سرگردان مانده، پرسیدیم چرا اینجا آمدید؟
اظهار نمودند که: شوفر به جاده بلد نبوده راه را گم کرده، گرچه واقعاً در بین «بغداد» و «شام» جاده یک طور نیست، که هر کس بداند جاده کدام و کجاست؟ و قدری هم شوفر بیاطلاع بوده، لذا یک طور اتومبیل را درست نموده، اتومبیل ما جلو افتاد، اتومبیل رفقا هم عقب سر ما حرکت نموده، چون به جاده رسیدیم قدری راه طی نمودیم، چون به عقب سر نگاه نموده دیدیم، باز اتومبیل رفقا معلوم نیست، آنجا پیاده شده، نماز را اداء نمودیم، قدری صبر کرده، شاید خبری برسد، دیدیم اثری پیدا نیست، پس به طرف «شام» مراجعت نمودیم، دیدیم باز اتومبیل معیوب شده است، به حدی که قابل تعمیر نیست، گرچه این دفعه مثل دفعه اولی خطر نداشت، به علت اینکه در سر جاده بود و موقع مراجعت حجاج بوده، روزی چند اتومبیل خالی از «بغداد» برمیگشت، ولی دفعه اول به اندازهای پر خطر بود، که اگر خدای نکرده ما ملتفت نمیشدیم، آقایان رفقا در معرض خطر بودند، لذا به شوفر گفتیم که «جناب آقای حاجی شیخ فضلاللَّه» را هم سوار نمایید، یک پول علیحده بدهیم، سایر آقایان آنجا باشند، شوفر ایشان برود از «شام» اتومبیل دیگر بیاورد، بفرستد به «بغداد» و آن اتومبیل را برگردانند به «شام»، شوفر قبول ننمود، یکی از رفقا که «حاجییوسف» باشد آن را پیاده نموده، با آن رفقای «آقای حاجی شیخ فضل اللَّه» آنجا گذاشتیم، آقا را سوار اتومبیل نموده، حرکت کردیم، ایشان را به «خداوند قادر متعال» سپرده رهسپار شدیم.
تقریباً یک ساعت از آفتاب رفته بود، به «علیه» (1) که اول خاک «عراق» محسوب میشود رسیدیم، به تذکرهها ملاحظه نموده امضا کردند، پس از سه ساعت استراحت و صرف چایی حرکت نمودیم، تقریباً دو ساعت به غروب مانده، بود به «رمادیّه» رسیدیم، مجدداً نفری پنج روپیه به عنوان تذکره دادیم، خواستیم حرکت نماییم، اظهار نمودند شب قدغن است، علت آن هم معلوم بود، قدری اطراف «رمادیّه» اغتشاش بود.
1- احتمالًا «عانه» است، چون چنین نامی در مسیر وی از شام تا رمادی وجود ندارد.
ص: 193
صبح روز چهاردهم محرم از «رمادیّه» حرکت نمودیم، در ظرف سه ساعت به «بغداد» رسیدیم، وارد گمرکخانه شده، گرچه معادل صد یک از تبعه ایرانی گمرک دریافت داشته، ولی از بابت دردسر و زحمت فراهم نمودن، به یک نحوی از گمرکخانه خارج شده به طرف «کاظمیین» حرکت نمودیم.
فصل سی و دویم
حرکت به طرف کاظمیین و ورود و اتفاق روز عاشورا در آن
در آن وقتی که به «کاظمیین» رسیدیم، اوضاع آنجا را دگرگون دیدیم، از یک نفر سؤال کردیم چه اتفاق افتاده است؟ گفت روز عاشورا یک نفر «صاحب منصب» (1)، به اتفاق یک نفر «زن یهودیه» که اهل «بغداد» بوده، ولی در لباس مسلمانان وارد حرم مطهر «حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام» میشوند، که عزاداری [را] تماشا نمایند و در آن قسمت که جای ایستادن زنها بوده میروند تماشا مینمایند.
چون در این روزها جای معین برای زنها هکذا و برای مردان است، یک نفر «صاحب منصب» اظهار مینماید بیایید پایین، چون این طرف مخصوص زنان است، ایشان حاضر بر آمدن نمیشود، از آنجایی که کار آن زن قدری ظاهراً متهمه بوده، مانع میشود، ایشان هم اصرار مینمایند، بلکه آن «صاحب منصب» را محترماً پایین بیاورند، زد و خوردی میشود، «صاحب منصب» دست به هفت تیر نموده، به طرف عزاداران خالی مینماید، به بدن یک نفر اصابت نموده میرسد و میافتد، مردم وحشی هم از «خدا» میخواهند، دست از عزاداری کشیده، یک دفعه حمله میکنند «صاحب منصب» را میکشند، پلیس هم مجبور شده دفاع میکند، بالاخره شش نفر از پلیس مجروح، و چهار نفر از اهل «کاظمیین» کشته میشوند تا اینکه از «بغداد» یک نفر از وزرا وارد میشود، آتش فتنه را مینشاند.
این جا است که دل هر عاقلی و گوش هر شنوندهای آتش خواهد گرفت که این جنگها که جنگ خانگی [است] اسلام و استقلال مسلمانان را به باد فنا میدهد، و عالم بشریت را با خاک مذلت یکسان مینماید، چه قدر جای تأسف است، به عوض اینکه
1- کسی که دارای رتبه و مقام دولتی باشد، افسر ارتش از ستوان سوم به بالا.
ص: 194
دست اتحاد و یگانگی به همدیگر بدهند، مسلمانان عالم را از قید عبودیت برهانند، تخم عداوت و نفاق را میپاشند.
فصل سی و سوّم
عقیده بنده در قسمت نفاق
بنده خودم همچو حس نمودهام، که اگر انسان عاقل دست دراز نماید چشم خود را کور کند، اصلح از آن است که دست خود را به سوی نفاق بر علیه دولت و ملت و عالم بشریت گشاید، البته فلسفه آن پر واضح است، وقتی که یک نفر بنا باشد، از یک چشم بلکه دو چشم کور شود، زندگانی برای آن شخص ممکن است با معاونت غیر انجامپذیر باشد، چنانچه دست نفاق برای یک ملت و یا یک دولت، از داخله همین ملت دراز شد، در اینجا بدون معاونت غیر امکانپذیر نیست، مگر اینکه یک طرف معدوم و منهدم گردد، اگر چنانچه یک طرف هم معدوم شد، البته خسارت آن معلوم است، چه اندازه نفوس از بین خواهد رفت.
و علاوه به آن، اقتضائیات آن مملکت فلج میشود، و در داخله هم قرنها لازم است که این عداوت مرتفع شود، نظر بر اینکه طرف مغلوب به کلی از بین نخواهد رفت، بلکه بازماندگان ایشان هم همه اوقات مترصد فرصت میباشند. غفلت تا چند؟ ذلت تا کی؟
گویی بد نامی تا به کجا؟
آن عشقی فرخنده سیر لطف خدایی زد همچه ندایی ملت به کجایی
اندرز
به جمله ماهرخان، چونکه بوی مهر و وفانیست مکن تو سیر گلستان بی بقا چه صفا نیست
برای صدر نشینان، ببین که منزل و جا نیست بیا رمُوز محبت، زعلم [و] معرفت آموز
ص: 195
پی شرافت تحصیل علم و فضل و هنر شو فرا گرفتن علم و هنر ز جان و ز سر شو
به نیک نامی مردی چه سان مثال پدر شو بیا رموز محبت، ز علم و معرفت آموز
نظر نما تو به تاریخِ زندگانیِ خویشت به عهد جم بنگر، جدّ پیشدادی خویشت
ز فتح و نصرت بنگر به کاویانی خویشت بیا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز
مشو چو خسته و فرسوده رفع حزن و الم کن برای بردن گوی شرف تو قد علم کن
که نام نیک چو ساسانیان به روی درم کن بیا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز
فلاسفه به جهان بردهاند چون کله از عشق از آن به ماهرخان بردهایم ما گله از عشق
ربوده است علایی ز عشق بین صله از عشق بیا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز (1)
ما ایرانیان از نسل پاک کیان، و باقی ماندگان «ساسانیان» و از دودمان «انوشیروان» هستیم، که صفحه تاریخ روزگار را از اسم پرافتخار خود پرکردهاند، و سلاطین و گردنکشان عالم را باجگذار خود نموده بودند، افسوس، هزار افسوس!! که نیاکان متأخرین، ما را با خاک مذّلت یکسان کردند ....
فصل سی و چهارم
حرکت به کربلا و خروج از بین النهرین
روز پانزدهم محرم به طرف «کربلا» حرکت نموده، یک شب در «کربلا» توقف کرده به طرف «نجف اشرف» حرکت نمودیم، نظر به اینکه هوای «نجف» خیلی گرم بود، به
1- گلزار ادب، ص 8
ص: 196
حدی که روزها مشکل بود که انسان به بازار برود، به آن ملاحظه زیاد از یک شب نتوانسته توقف نماییم، لذا اتومبیل گرفته به طرف «کربلا» روانه شده، دو شب هم در آنجا توقف نموده، به طرف «کاظمیین» حرکت نمودیم، چند روز در آنجا توقف کرده و زیارت کامل به عمل آورده، در بیست و سیم شهر محرم به طرف «بغداد» رهسپار شده، با ماشین به طرف «خانقین» حرکت کردیم.
از قراری که شنیدیم چند روز قبل، چند نفر از اهالی «رشت» به زیارت «عتبات عالیات» عازم بودند، در مابین «خانقین» و «بغداد» چند نفر از اشرار عرب، حملهور شدهاند، قهراً اتومبیل را نگاه میدارند، بیچاره مسافرین آنچه از نقد و اسباب داشتهاند، تمامی را به غارت میبرند، آن بیچارهها را در دیار غربت به بدترین عذاب و زحمتی گرفتار مینمایند.
وقتی که به «خانقین» رسیدیم شب را توقف کرده، روز بیست و چهارم با کمال دلخوشی به سوی وطن عزیز به وسیله اتومبیل هودسن حرکت نمودیم، آنچه به نظر بنده راجع به اوضاع «بینالنهرین» آمد این بود که، واقعاً یک قسمت عمده عایدات «بینالنهرین» را زائرین و مسافرین ایرانی، با دست خود تقدیم مینمایند.
متأسفانه اهالی آنجا عوض اینکه مهماننوازی و تشویق بنمایند، با یک نظر خشونت و اهانت میکردند، و گمان دارم این طور رفتار ایشان نتیجه خوب برای ایشان نداشته باشد، مخصوصاً با یک نفر از تجار «بغداد» که بنده رفیق بودم، چند ساعت راجع به مناسبات «ایران» و «بینالنهرین» مذاکره نمودیم، خود ایشان در آخر کار اقرار نمودند که واقعاً نسبت به تبعه «ایران» کارگزاران این جا همه اوقات، اسباب اذیت را برای ایشان فراهم مینمایند.
فصل سی و پنجم
حرکت به طرف ایران و گمرک خانه
وقتی که از «خانقین» خارج شدیم، به اول خاک «ایران» و وطن عزیز وارد شدیم، حقیقتاً یک فرح مفرطی و انبساط وافری به قلب ماها رسید، بهاندازهای شاد و خوشوقت
ص: 197
شده، که بنده تا آن روز به آن اندازه خوشدل نشده بودم، کانّه روح تازه و عمر جدید دریافته، تا اینکه گمرکخانه سرحدی نمایان شد.
اتفاقاً آنجا هم قدری حالت ما کسل شد، چون که وقت رفتن در خاطر ما خطور نموده، چون نزدیک شدیم اتومبیلها را نگاه داشته، مشغول تفتیش شدند، آنچه برای وطن سوغاتی (1) خریداری شده بود، به یک قیمت که گرانتر از مغازه یک کلام «تهران» بوده قیمت گذاشته، بدون تخفیف گمرک اخذ نمودند، ایشان مخالفت با قانون نمودند، بنده هم سه عدد ساعت شکاری در جیبم بود، بیرون نیاوردم.
اما یک قانونی که مجری میداشتند، واقعاً خیلی خوب بوده، که به عبارت اخری از لباس کهنه و مندرس که از «بینالنهرین» و سایر ممالک میآوردند مانع بودند، به نظر بنده یکی از محسنات آن این بوده:
اولًا- ممکن بوده به وسیله آن لباسهای مندرس، بعضی امراض مُسریه به خاک «ایران» سرایت
[ثانیاً] علاوه بر آن به حیثیت و شؤونات ملت ایران لطماتی بزرگ وارد میکرد، البته پرواضح است که این قبیل قوانین، علاوه بر جنبه اقتصاد، حیثیت ما را در انظار خارجی محفوظ میدارد، از اینکه پول را تقدیم داشتیم، به خیال خودمان کار تمام است، قبض صادر خواهند کرد، متأسفانه آقایان تشریف بردند نهار صرف نمودند، تقریباً دو ساعت معطل کردند، پس از نهار و استراحت آمده قبض را صادر نمودند، مرخص شدیم و حرکت کردیم.
فصل سی و ششم
حرکت به طرف کرمانشاهان
چون قبض گمرک را اخذ نموده حرکت کردیم، به پایین «طاق» رسیدیم، پس از قدری استراحت و رفع خستگی خواستیم حرکت نماییم، امنیه پُست آنجا اظهار نمود [که] چند روز قبل، در بالای «طاق» چند نفر مسافرین را نگاه داشته آنچه داشتند به یغما برده، خوب است امشب را در این جا توقف نمایید، خیلی زود حرکت ننمایید، ما در
1- مأخوذ از ترکی است به معنی هدیه که از سفری میآورند.
ص: 198
جواب گفتیم: نظر به اینکه دو ساعت به آفتاب داریم، شاید تا غروب از بالای «طاق» رد شویم، سوار اتومبیل شده حرکت کردیم، چون به میان «طاق» رسیدیم، اتومبیل پنچر نموده، شوفر مشغول بود لاستیک را پایین بیاورد، دیدیم یک اتومبیل نمایان شد، از دور فریاد مینماید، اول ما مسبوق نشدیم چونکه شوفر انگلیسی بوده، وقتی که نزدیک رسیدیم، دیدیم آن شوفر بیچاره را لخت کردهاند و دو نفر مسافر دارد، یک نفر از مسافرین بالای بارها خوابیده بود، وقتی که اتومبیل را نگاه میدارند، آن شخص از اینکه اتومبیل از اتومبیلهای رنگ کمپانی بوده و بار قاوا (1) هم زده بودند، بالای همان بارها صدا در نمیآورد، تا اینکه بفهمند. ولی آن یک را هر چه داشته از دستش گرفته، یک کتک مفصل هم به آن بیچاره میزنند.
بعد از شوفر پرسیدیم چطور شد که اتومبیل را گرفتند؟ اظهار داشت: من خواستم فرار نمایم ولی دزدها شلیک کردند، مجبور شدم اتومبیل را نگاه داشتم، مخصوصاً یک تیر هم به قازانخانه (2) اتومبیل اصابت نموده که ترسیدیم قدری هم جلوتر برویم اتومبیل بماند، آن وقت خودم را هم بکشند، ایشان رد شدند، ما هم همانطور اتومبیل را برگرداندیم، دیدیم که اتومبیل رو به پایین است خطر دارد، چند نفر رفقا آنچه نقدینه داشتیم برداشته، پیاده حرکت نموده، رو به پایین «طاق».
شوفر و بنده با یک نفر در اتومبیل ماندیم، لاستیک را درست نموده سوار اتومبیل شدیم برگشتیم، قدری پایین آمدیم دیدیم رفقا هم پیاده میروند، سوار نمودیم و حرکت کردیم، تا اینکه رسیدیم به پایین «طاق»، در نزد امنیهها توقف نمودیم [و] احوالات را برای ایشان شرح کردیم.
فصل سی و هفتم
رحمت پروردگار در همه احوال و نتیجه حرف نشنیدن
وقتی که به پست امنیّهگی رسیدیم، قضایا را شرح دادیم، ایشان اظهار کردند: ما نگفتیم نروید وقت دیر است؟ راه قدری مغشوش (3) است؟ حقیقتاً بنده خیلی شرمنده شدم که چرا باید انسان به نصایح ناصحین وقعی نگذارد، آن وقت پشیمان شود، در
1- احتمالًا قارا صحیح است.
2- باک اتومبیل، لازم به ذکر است قازان در ترکی به معنی دیگ و منبع آمده است.
3- نا امن.
ص: 199
صورتی که پشیمانی سود نداشته، و در نزد وجدان خود متعهد شدم که اگر توفیق شامل حالم بشود، از نصایح ناصحین و از مواعظ عاملین دست نکشیده، و همه اوقات همّ خود را صرف نمایم، برای محبت نوعیت و خدمت به وطن عزیز خودم و اشعار ذیل را هم که خیلی مناسب بود انشاء نمودم:
لمؤلفه
کهدرّبهچشم حقیقتچه سنگخاره شود پی تکامل از آل بشر دوباره شود
بیا به مدرسه علم، بقای نوعی خوان که با بقاء بشر کَوْن، چون ستاره شود
بیا که سنگ دلان راه تفرقه جویند هر آن دلی که چنین است پاره پاره شود
وطن که مأمن مألوف اهل ایران است بکن تو سعی چه سیروس تا اداره شود
به درد قبل، اعلائی اگر معالجه جویی از این دو، چشمه آب حیات چاره شود
اما راجع به اینکه رحمت پروردگار در همه احوال، شامل حال بنی نوع بشر است، که ممکن است با جزئی صدمه، حکیم علی الاطلاق بلای فوق العاده را رفع نماید، همانطوری که به رأی العین ملاحظه نمودیم، وقتی که اتومبیل پنچر نمود، قدری اوقات تلخ شده، که در این وقت نزدیک به غروب است، چه جای پنچر است؟ خوشبختانه همان جزئی سرگردانی باعث شد که ما را از صدمه دزدان نگاه داشت، اگر چنانچه اتومبیل پنچر نمیشد، حتماً اولین اتومبیل که با دزدها مصادف میشد، اتومبیل ما بود!!
فصل سی و هشتم
حرکت از پایین طاق به طرف کرمانشاهان
شب را در پست امنیّه استراحت نمودیم، صبح زود حرکت کردیم، یک نفر از امنیّه پست، سوار اتومبیل شد، از پست خود رو نموده، از بالای «طاق» رد شدیم، تقریباً دو فرسخ به «کرند» مانده، یک اتومبیل از جلو نمایان شد، چون قدری نزدیک شد، یک
ص: 200
گردباد خیلی سخت شد که دیگر چشم ما همدیگر را نمیدیدیم تا [چه] برسد به اتومبیل!! یک دفعه صدای تاراق توروق اتومبیل بلند شد، ما جزم کردیم که شوفر اتومبیل را، با آن اتومبیل که میآید زده است، و یک تکانی فوقالعاده نمود، که واقعاً دست از جان خود شستیم، که یک دفعه اتومبیل خاموش شد. (1) خود را به پایین پرت نمودیم که ببینیم چه اتفاق روی داده است، درست نظر کردیم، دیدیم آن خیال را که ما کردیم آن نیست، بلکه کارکنان اداره راه سازی سنگ را در توی جاده دولتی جمع نمودهاند، در موقعی که گردباد شدید شده است، به سنگهای توی جاده خورده، دو کوه سنگ را داغون نموده است در کوه سیّم از شدت حرکت زده چرخ جلوی [ماشین] در آمده است، و چرخهای عقب پنچر نموده است و جلوی اتومبیل هم خورد شده است، خوشبختانه قازانخانه عیب ننموده بود، و الحمدللَّه گر چه خطر جانی روی نداد ولی جزئی سر آقای «حاج منصور نظام» شکسته بود، تقریباً دو ساعت معطل شدیم، به اندازهای [که] اتومبیل را درست نمودند حرکت نمودیم به طرف «کرند»، نهار را در «کرند» صرف نموده به طرف «کرمانشاهان» حرکت کردیم.
دو ساعت به غروب مانده، وارد «کرمانشاهان» شدیم، شب را توقف نمودیم، صبح به طرف «همدان» حرکت کردیم، تقریباً یک ساعت به غروب مانده بود به «همدان» رسیدیم، وقتی از اتومبیل پیاده شده، چند نفر از آقایان و خویشان و دوستان برای پیشواز آمده بودند، ایشان را ملاقات نموده، شب را در «همدان» توقف نمودیم.
صبح بنده به طرف خیابان حرکت کردم، دیدم یک نفر یتیم در زیر یک درخت با یک حالت اسفآور خوابیده، بنده از دیدن آن بیچاره به اندازهای متأثر (2) و متحسّر شدم، با خود تفکر میکردم که چه قدر برای عالم بشریت ننگ است، به اندازه نباتات سایه به روی هم نوع خود نمیاندازند، در این فکر غوطهور بودم که بیاختیار این ابیات در زبان بنده جاری شد، در یک گوشه کاغذی نوشتم:
بیپدر شد چه پدر را نتوان یافت پسر هر که شد بیپدر و خاک بریزد بر سر
1- متن: «خواموش».
2- در متن «متأسر» است.
ص: 201
میبرد «اعلائی» از این غصّه بسی رنج و تعب کاش سلطان چه پدر باشد و ما جمله پسر
با یک نظر حسرت قدری بر آن بیچاره نگریسته، به طرف بازار روان شدم، وقت غروب به منزل برگشته استراحت نموده، تا سه شب در «همدان» توقف کرده، روز چهارم اتومبیل گرفته حرکت کردیم.
چون تحریر این سفرنامه مبارکه را که فیالحقیقه نادر الوقوع است، آن هم راجع بر بیحسّی خودمان است، جناب مستطاب عمدهالتجار و زبدة الخوانین و الاخیار آقای «حاجیلطفعلی خان اعلائی» رجوع به خط منحوس (1) و سلیقه مطموس (2) این اقلّالعباد «محمد تقی الأحقر» نموده، در خاتمه اشعار ذیل را مناسبتاً ضمیمه نموده:
چون مسافر رسد به قرب وطن شاد و مسرور با دل روشن
به خیال عیال و اطفالش نکند خواب خوش به عشق وطن
گاه با دید اقربا مسرور گاه در فکر دوست و گه دشمن
گاه در فکر وصل همخوابه تاب و طاقت رود ز روح و بدن
جز به تصویر خور و خواب به دل نکند آن بری ز عقل و فطن
جای دارد در این خیال بود که زیارت قبول شد از من
بهر اهلش گرفته سوغاتی که کند شاد قلب بچه و زن
بهر آن راههای دور و دراز میبرد توشه، دانه ارزن
این وطن منزلی است روزی چند هست پاینده باقی آن موطن
همچنان داند او که فردایش منزل اصلیش بود موطن
هست در منزل مجازی او هر اثاثی برای آسودن
لیک در تنگ نای قبر و لحد نیست فرش و اثاث غیر کفن
احقر از بهر یادگاری گفت هر که خواند، دعا کند بر من
1- شوم و بد.
2- در لغت به معنای ناپدید شده، دور شده و نابینا آمده است.
ص: 202
فصل سی و نهم
حرکت از همدان
در سلخ محرم (1) 1336 صبح زود از «همدان» حرکت نموده، به طرف «آوج» رهسپار شدیم، وقتی که به آوج رسیدیم، نهار را در آن جا صرف نموده، پس از قدری استراحت و رفع خستگی حرکت کردیم، یک ساعت به غروب مانده به «قروه» رسیدیم، چون که خیال داشتیم شب را در «قروه» بمانیم، نظر به اینکه جمعی از پیشواز کنندگان به آنجا آمده بودند اظهار داشتند، تا غروب به «ابهر» خواهیم رسید، از آن جهت حرکت نموده، نزدیک غروب به «شناط» رسیدیم، چون وقت تنگ بوده، شب را در منزل «آقای ابوالفضل کشاورزی» توقف نمودیم، صبح زود به طرف «ابهر» حرکت نموده، در اول صفر وارد «ابهر» شده، الحمدللَّه عموم خویشان و اقوام را سلامت ملاقات نمودیم، ایشان با دل پر از شادی ما را استقبال نمودند.
فصل چهلم
اعتذار و یک قسمت از لوازم سفر
در خاتمه از آقایانی که این نامه محقر را ملاحظه میفرمایند، تقاضا مینماید اگر اغلاطی و یا اشتباهی ملاحظه کرده باشند، مستدعی هستم تصحیح فرمایند، مخصوصاً بعضی قسمتها هست که قسمت جغرافیایی محسوب میشود، شاید اشتباهاتی داشته باشد، نظر به اینکه اطلاعات بنده ممکن است با جغرافیای صحیح موافق نباشد، چون بنده با یک نظر سطحی خط سیر خود را در روی ورقه آوردهام، ممکن است که اشتباهاتی پیدا شود، مخصوصاً اسم بنادر و سواحل و بعضی شهرهای اطراف دریایی که بنده به آنجا وارد نشده، با تحقیقات اسم آنها را ثبت نمودهام، ضمناً یادآوری مینمایم و همه کس کاملا یک قسمت آن را مسبوق است، شاید بعضی از اشخاص به یک قسمت آخری اطلاع نداشته باشد، در نتیجه بیاطلاعی دچار زحمت
1- روز آخر محرم
ص: 203
شده باشد:
1- آن قسمت را که عموم اشخاص اطلاع کامل دارند، که در سفر باید قبلًا آماده شود، که مقدمه اصلیه سفر آن است، آن عبارت از وجه نقد است که با عدم آن، نه اتومبیل و نه شتر حرکت مینماید، که انسان را حمل نماید.
2- برای شخص مسافر اخلاق خوش لازم است، که با بودن اخلاق حمیده، در هر نقطه از نقاط عالم، محبوب و مورد توجه ابناء بشر خواهد شد.
رساندم بر اینجا سفرنامه را به بستم چه نوک مهین خامه را
چه ما را بقا نیست اندر جهان چنانچه گذشته کهان و مهان
جهان همچه آب است ما نقش او کجا آب ماند کجا نقش او
علائی چه یک نقش باشد بر اب چه بر موج دریا زند آفتاب
جهان (1) فانی و نیست کس را بقا نکردند مردان به دهر اعتنا
نه جای قرار این سه پنجی سرا از این بیوه زن کس ندیده وفا
قد تمّت الکتاب بید اقلّ العباد الآبق لمولاه الغنی محمد تقی المتخلّص ب «احقر» فی یوم الأثنین من رابع عشر [من] شهر ذیحجه 1348 مطابق 33/ 92؟؟؟
هر که خواند، دعا طمع دارم زان که من بنده گنهکارم
راقم کتاب این قسمت، نیکی اخلاق را تصدیق میکند، نه تنها در سفر بلکه در تمام دوره عمر انسان، حسن اخلاق لازم، بلکه متحتّم در سفر و حضر، اداره کننده کافّه امورات و محبوب کننده عامه خلایق و نوع بشر، به علاوه نجاتبخش دنیا و آخرت حُسن خلق است، که «حضرت خاتم» را اوصاف زیاده از حد و احصا است، ولی حضرت باری تعالی شأنه، آن وجود محترم را به حُسن خُلق در کلام مجید یاد میفرماید:
«انَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیم»
(محمد تقی الأحقر)
1- جمله مزبور را آخوند ملاتقی از جای دیگر اقتباس نمودهاند. اعلائی
ص: 204
پینوشتها:
ص: 207
از نگاهی دیگر
طرح جایگزین شود.
ص: 208
حجّ در کشور ترکیه
مدیریت کلان
اداره حجّ در کشور ترکیه توسّط دولت و بخش خصوصی و به صورت مشترک اداره میشود. اداره سازمان امور دیانت ترکیه مسؤولیت انجام تحقیقات و پژوهش های حجّ را بر عهده دارد و دستورالعملها و شیوهنامههای اجرایی حج توسط «شورای حجّ و عمره» تدوین میشود.
علیرغم اشتراک دولت و بخش خصوصی در اجرای امور حجّ، نظارت و کنترل و هدایت امور اجرایی حجّ توسط مسؤولان منتخب از سوی سازمان امور دیانت و وزارت گردشگری اعمال میشود. مذاکرات رسمی با دولت عربستان سعودی، انعقاد قراردادها و پروتکلها توسط مسؤولان دولتی انجام میپذیرد. بخشی از سازماندهی عملیات حج توسط امور دیانت وابسته به نخست وزیری و بخشی نیز توسط واحدهای خصوصی انجام میشود. زائران در انتخاب بخش دولتی و یا خصوصی آزادند و قواعد و مقرّرات مربوط به سازماندهی امور حجّ توسط شورای حج وعمره تعیین میگردد. برنامه سفر حج بر اساس قواعد و مقررات سازمان امور دیانت و بخش خصوصی انجام میشود و دولت هر دو بخش را تحت کنترل خود دارد و حتی بخش خصوصی هم با نظارت دولت وظایف خود را به انجام
ص: 209
میرساند. بخش خصوصی از نظر مالی و معرفی نحوه خدماتی که ارائه میدهد برخورداریهایی دارد که این برخورداریها را مردم تأمین میکنند.
سهمیه حجاج ترکیه بر اساس قاعده همه کشورهای اسلامی است و هر سال یکهزارم جمعیت ترکیه راهی عربستان میشوند. تقاضا با سهمیه اختصاص یافته برابر نیست و معمولًا تعداد متقاضیان بیش از سهم شناخته شده برای ترکیه است. با توجه به این نکته که تقاضا همواره بیشتر از سهمیه است، میان متقاضیان، قرعهکشی به عمل میآید.
فراخوان زائران برای ثبت نام در حجّ تمتّع، از طریق روزنامه، رادیو، تلویزیون، مساجد، وعاظ و خطبا است و ثبت نام عمومی را دولت انجام میدهد.
برای اعزام زائر ترک، مسؤولان شرایطی را وضع کردهاند. در ترکیه هر فرد فقط یکبار میتواند برای حجّ تمتّع ثبتنام کند و از این حیث محدودیت وجود دارد.
ثبت نام زائران به صورت غیر متمرکز و معمولًا توسط مفتیها و فرمانداریها صورت میگیرد. زائر ترک پس از ثبت نام نمیتواند سهمیه خود را به دیگری واگذار کند و امکان انتقال سهمیه وجود ندارد ولی آن دسته از متقاضیانی که دارای بیماری حادّ باشند و یا در بستر مرگ بیفتند، به شرط تأیید کمیسیون ویژه و به استناد گزارش پزشکی میتوانند سهمیه حجّ تمتّع خود را به یکی از بستگان درجه اوّل خود منتقل نمایند.
در کشور ترکیه هیچ سهمیهای از حجّ تمتّع، به ادارات و سازمانهای دولتی وغیردولتی ویا اشخاصحقیقی و حقوقی و یا تشویقها تعلّق نمیگیرد و اعزام ها فقط از طریق ثبت نام عمومی است.
بخش خصوصی چنانچه متولی امور اجرایی حجّ شود، هیچ یارانهای از دولت دریافت نمیکند و کلّیه درآمدهای او از طریق زائران اعزامی تأمین میگردد.
همه ساله هزینه حج در قبل از سفر و حین ثبتنام قطعی و از زائر همان سال دریافت و هزینهها نیز متفاوت است؛ مثلًا در سال 2001 میلادی هزینه حجّ بر اساس شرایط رقابتی موجود در ترکیه تعیین خواهد شد ولی هزینههایی مانند هزینه مأموران دینی، بهداشتی، خدماتی و مبالغی که باید به عربستان پرداخت شود و یا به آن کشور منتقل گردد، از پیش تعیین میشود و دولت با احتساب آن هزینهها، رأساً نسبت به پرداخت اقدام
ص: 210
میکند. زائر، هزینه حجّ خود را بر اساس قیمت اعلام شده از سوی دولت، به بانک ها پرداخت مینماید. همانطور که پیشتر آمد، ممکن است مبالغ پرداختی توسط زائران یکسان نباشد بلکه میزان پرداختی بر اساس نوع هتل، طول سفر و ... تعیین میشود.
زائر در طول سفر وظایفی مانند رفتار و حرکت در شأن دولت و ملّت ترکیه، احترام به یکدیگر و اطاعت از تعالیم و هشدارهای مأموران حجّ دارد.
ساماندهی امور اجرایی حجّ به عهده افراد مشخص و کسانی است که در امور حج دارای تجارب ارزندهای هستند.
شرکت ها و یا مسؤولان تورها، انجام امور اجرایی حج را بر عهده دارند. زائران ترک برخی ملزومات پزشکی (گوشی، فشارسنج و ...) دارو و مواد غذایی را میتوانند در سفر به همراه داشته باشند.
آنان از حدود 5 الی 6 ماه مانده به عید قربان، به کاروان ها و یا تورهای زیارتی معرفی میشوند و طی این مدت آموزش های لازم را میبینند.
گذرنامه و ویزا
زائر ترک برای عزیمت به عربستان سعودی، گذرنامه عادی بینالمللی دریافت میکند. این گذرنامه مخصوص سفر حجّ نیست و برای سفرهای خارجی دیگر نیز مورد استفاده است. زائر، خود به شهربانی محلّ مراجعه و گذرنامه را دریافت میکند و هزینه آن را شخصاً میپردازد. زمان مراجعه زائر برای دریافت گذرنامه پنج ماه مانده به عید قربان است.
صدور گذرنامه در کشور ترکیه، به صورت غیر متمرکز در استان ها و توسط فرمانداریها انجام میشود و تمامی مسؤولیت آن به عهده خود زائر است.
معمولًا مجری حج (سازمان امور دیانت و بخش خصوصی) بعد از ماه مبارک رمضان گذرنامهها را به سفارت عربستان تسلیم و یک تا یک ونیم ماه مانده به عید قربان تحویل میگیرد.
انتقال به عربستان (هوایی- زمینی- دریایی)
زائران ترک از طریق هوا به کشور عربستان منتقل میشوند. یک زائر باید برای رفت و برگشت خود به عربستان 1800 تا 1900 دلار بپردازد که این مبلغ همه ساله با تغییراتی مواجه است. دولت
ص: 211
برای هزینه پرواز زائران، هیچ یارانهای را در نظر نمیگیرد. سازمان امور دیانت و بخش خصوصی، مسؤولیت تهیه بلیط زائران را بر عهده دارند و هماهنگی امور مربوط به پرواز زائران نیز به عهده همین دو مرکز است. زائران کشور ترکیه معمولًا از 15 فرودگاه مبدأ به قصد عربستان سعودی پرواز میکنند که این تعداد نسبت به تعداد متقاضیان استان ها بیشتر و کمتر میشود، هواپیماهای شرکت هواپیمایی ترکیه فقط به جدّه پرواز دارند.
تعداد پروازهای ترکیه به عربستان، به نسبت منازلی که در مکّه و مدینه اجاره شده و نسبت به طرح اسکان زائران تنظیم میشود. به طور متوسط روزانه 12 پرواز از ترکیه به عربستان انجام و زائران این کشور را به جدّه منتقل میکند. زائران ترک، میان 30 تا 35 روز در عربستان اقامت دارند و پیش از عزیمت آنان، زمان برگشت نیز مشخص میشود. ترکیه در موسم حجّ به ناوگان هوایی خود متّکی است و از سایر کشورها هواپیما اجاره نمیکند.
گمرک ارز و سوغات
زائر ترک هیچ مبلغی را بابت عوارض خروج از کشور نمیپردازد.
مأموران امنیتی و گمرکی، به هنگام خروج زائران، آنان را بازرسی میکنند.
زائران در خارج کردن کالا تابع مقررات عمومی گمرک ترکیه هستند ولی معمولًا هیچ کالایی را برای فروش در عربستان سعودی با خود به همراه نمیبرند و فقط در هنگام خروج، لباسهای شخصی و برخی مواد غذایی را همراه دارند. آنان نسبت به ظرفیت هواپیما، حق آوردن کالا به وزن 30 الی 40 کیلوگرم را دارند و عموماً تسبیح، عرقچین، سجاده، آب زمزم و اسباببازی را به عنوان سوغات به کشورشان وارد میکنند.
برای کالاهای ممنوعه، مطابق قوانین گمرک عمل میشود و اجناسی که مشمول گمرک شوند، عوارض مربوط دریافت میگردد ولی از کالاهای مجاز هیچ مبلغی اخذ نمیشود و معمولًا وسایل زائران، همراه با خودشان به ترکیه منتقل میشود.
زائران در زمینه انتقال ارز با هیچ محدودیتی مواجه نیستند و نسبت به قدرت مالی و احتیاج خود، ارز لازم را به همراه میبرند. دولت ترکیه به ارز همراه زائران یارانهای نمیپردازد.
ص: 212
فرودگاه جدّه، حمل و نقل داخل عربستان
برای هر زائر ترک، پس از ورود به عربستان، 1029 ریال سعودی پرداخت میشود. آنان بین سه الی چهار ساعت به منظور انجام امور گمرکی و گذرنامه در فرودگاه جدّه معطل میشوند. افرادی از سازمان امور دیانتِ ترکیه، اماکن استقرار، استراحت و پذیرایی از زائران با غذاهای سرد و بستهبندی شده را فراهم میکنند و بخش خصوصی ترکیه چنین خدماتی را ارائه نمیدهد. هزینه این پذیرایی از محلّ مبلغی که زائر برای سفر حج پرداخته تأمین میشود.
انتقال زائران ترک از جدّه به مکّه و مدینه، توسط اتوبوس انجام میشود و هیچگونه پذیرایی در میان راه از آنان نمیشود. در مکّه و مدینه، برای رفتن به حرمین شریفین از خودرو کرایهای استفاده میکنند. به جز ایام عرفه و عید قربان، خودروهایاجارهای در اختیارشان قرار میگیرد. این خودروها توسط افراد مسؤول در امور حج کرایه میشود و هزینههای آن از 1029 ریال سعودی که به هنگام ورود زائران به عربستان از او دریافت میشود تأمین گردد.
مسکن
دو ماه پیش از عزیمت زائران ترک به عربستان، اجاره مسکن توسط مأموران سازمان امور دیانت ترکیه و مسؤولان بخش خصوصی آغاز میشود. 35 تا 40 نفر، مأمور اجاره منازل در مکّه و مدینه میشوند و به طور تقریبی 80 تا 85 روز در آنجا میمانند. هزینه اقامت، مأموریت و خوراک این افراد از محلّ حساب حج و عمره تأمین میشود. این مأموران مجبورند طبق دستور العمل موجود، منازل را اجاره کنند.
اجاره کنندگان منازل زائران ترک، معمولًا فرش، آب، میز و صندلی، یخچال و لوازم آشپزخانه را از موجر دریافت میکنند. اجاره بهای منازل در حین سفر و به صورت قسطی از سوی مأموران ذیربط سازمان امور دیانت ترکیه پرداخت میشود. زائران زن و مردِ ترک بهطور جداگانه در منازل اسکان داده میشوند. از منازل اجاره شده، به صورت 24 ساعته استفاده میشد. حجّاج ترک 8 روز در مدینه و 20 تا 25 روز در مکّه اقامت میکنند و مجموعه سفر آنان، 30 تا 35 روز به طول میانجامد.
ص: 213
تدارکات و تغذیه
از زائران ترک در حین پرواز با هواپیما، روزها و شب های اقامت در عرفات و منا، طبق برنامه از پیش تعیین شده پذیرایی به عمل میآید. در سایر اوقات از آن دسته از حجاجی که اقامت در هتل و یا اقامت کوتاه مدت را ترجیح دادهاند، در سه نوبت پذیرایی به عمل میآید. گروه مخصوصی که پیش از سفر حج برنامههای غذایی زائران را تدوین کردهاند، مأموریت این پذیرایی را بر عهده دارند. برای زائرانی که در هتل اقامت دارند غذا در محل تهیه و در اختیار آنان قرار میگیرد. برخی از آنان مقدار کمی مواد غذایی با خود به عربستان انتقال میدهند و در طول سفر از آن استفاده میکنند. مأموران تدارکات و تهیه غذا نیز، برخی از اقلام غذایی را از ترکیه به عربستان میبرند، لیکن قسمت عمده نیازمندی خود را از مقصد تهیّه میکنند.
غذای منا و عرفات زائران ترک، سرد و به صورت بستهبندی داده میشود. و هیچ برنامه معینی برای استفاده از میوه و چای ندارند و آب بهداشتی و مورد شرب آنان نیز توسط صاحبان منازل تأمین میشود.
مسؤولان حج ترکیه به علّت اینکه هزینههای تغذیه افراد یکسان نیست، سرانه مشخصی را برای این منظور تعیین نکردهاند.
بهداشت و درمان
زائران کشور ترکیه قبل از عزیمت به عربستان، تحت هیچ معاینات پزشکی قرار نمیگیرند و خود آنان به سلامت خود توجه میکنند. قبل از سفر فقط نسبت به بیماری مننژیت واکسینه میشوند. اعزام زائران بیمار بر اساس گزارشی است که پزشک مربوط ارائه دهد. در طول سفر تمامی خدمات پزشکی مورد نیاز به زائران بیمار ارائه میشود و از همه امکانات درمانی دولتِ ترکیه و یا عربستان بهره میگیرند.
مسؤولان اجرایی حج کشور ترکیه، با کسب اجازه از دولت عربستان داروهای مورد نیاز زائران را به همراه میبرند.
سازمان امور دیانت در موسم حج یک باب بیمارستان در مکّه، یک باب بیمارستان در مدینه و مراکز بهداشتی کافی دایر میکند. همچنین چادرهای پزشکی در عرفات و منا برای ارائه هرگونه خدمات درمانی برپا میشود.
تمامی مراکز درمانی مذکور در طول
ص: 214
موسم حج فعالیت دارند. به علت وجود امکانات درمانی کافی و بهرهگیری از خدمات سعودی، دیگر نیازی به استفاده از زائران پزشک احساس نمیشود.
زائران ترک قبل از تشرف به حج در همایشهای ویژه نسبت به رعایت نظافت و بهداشت آموزش میبینند.
سرانهای که برای هزینه خدمات درمانی هر زائر ترک پیشبینی شده 40 دلار میباشد.
بیمه
کشور ترکیه در زمینه استفاده زائران از خدمات بیمه درمانی، هیچ تدبیری نیندیشیده است.
آموزش
حجّاج ترک پیش از اعزام به عربستان، در سمینارهای مختلفی حضور پیدا میکنند. در این سمینارها بهطور عمده درباره مناسک حج برای آنان توضیحاتی داده میشود. آموزش مسائل اداری، روابط انسانی، برخورد با مشکلات احتمالی که حجّاج در حین سفر با آن مواجه میشوند؛ نظیر مسائل بهداشتی، امنیتی، تغذیه و گم کردن پول و دزدی و چگونگی مقابله با این مسائل، بخش مهمّی از مسائل آموزش این سمینارها را تشکیل میدهد. دورههای آموزش زائران ترک یک تا دو ماه قبل از آغاز سفر حج انجام میشود.
معمولًا سمینارهای مذکور با هماهنگی مفتیهای استانها در شهرستانها تشکیل و آموزشها نیز توسط رؤسای قافلههای حجّ که تجارب لازم را دارند اعمال میگردد. در حین سفر حج نیز به دستور اداره حج، رؤسای قافلهها و مأموران دینی هشدارها و تذکرات لازم در خصوص مسائل بهداشتی، امنیتی و غیره را به زائران میدهند. مسؤولان انتخاب شده از سوی سازمان امور دیانت ترکیه با حضور در منازل حجاج نیز توصیه لازم را نموده و اطلاعات مورد نیاز را در اختیار آنان قرار میدهند. علاوه بر همه این ها که گفته شد، در ایام نزدیک به حج، از امکانات رسانهای کشور نیز بهرهگرفته میشود و زائران از جزوات و کتب و فیلمهای ویدئویی نیز استفاده میکنند. هزینه آموزش حجّاج (سمینارهای آموزش- کتب- جزوات- فیلم و ...) از حساب حج و عمره تأمین میگردد و دولت هیچ
ص: 215
کمک مالی در این زمینه ارائه نمیکند و خود زائران نیز به صورت مستقیم مبلغی نمیپردازند. پس از اینکه زائران ترک از سفر حج بازگشتند، در زمینه ادامه و تحکیم خصلتهای ارزشمندی که در حین سفر در احترام متقابل به یکدیگر و داشتن حسن نیت و مسامحه آموختهاند و یاکسب کردهاند، توصیههایی ازسوی دستاندرکاران به آنان میشود. اداره حج سازمان امور دیانت ترکیه همچنین برای رؤسای کاروانها و مأموران، این سمینارهای آموزشی را برگزار میکند.
تشکیلات اجرایی حج
سازمان امور دیانت ترکیه برای کنترل عملکرد و خدمات اداره امور حجّ و همچنین کنترل فعالیتهای آن دسته از آژانسهای سیاحتی درجه یک که جواز اعزام قافلههای حجّ را دارند و نیز برای ایجاد هماهنگی در امور کنترل بازرسان سایر مؤسسات، به اندازه کافی بازرس تعیین میکند. این افراد موظف به کنترل بازرسی امور اجرایی حجّ هستند. حیطه کنترل و بازرسی این افراد به شرح زیر است:
- امور مربوط به حجّ که در سازماندهی امور دیانت انجام میشود؛ اعمّ از امور ورود و خروج در جدّه، نحوه انتقال حجّاج و ...
- وضعیت منازل حجاج اسکان داده شده در مکّه و مدینه.
- نحوه خدماتی که در اماکن مقدّس داده میشود.
- نحوه ارائه خدمات حمل ونقل و بهداشت به حجّاج.
- رفتار پرسنلی.
- نحوه تغذیه حجاج و خدمات مشابه.
- هزینههایی که در ارتباط با سفر حجّ مصرف میشود.
- بررسی و تثبیت نواقص و ارائه پیشنهادهای به موقع جهت رفع آنها.
- کنترل عملکرد مأموران و مسؤولان و بررسی و تهیه گزارش از موارد سوء و کجرویهای احتمالی بازرسان و نمایندگان ویژه سازمان، در عین حال نسبت به کنترل عملکرد آژانسهای مسافرتی در چهارچوب حدود و اختیارات آنان و چگونگی ارائه خدمات این آژانسها به زائران، مسؤول بوده و وظیفه دارند نتیجه بررسیهای خود را طی گزارشی به ریاست سازمان
ص: 216
امور دیانت ارائه دهند. هر یک از این نمایندگان مأمور بررسی و کنترل بخش خاصی میشوند و تعداد آن ها نیز متغیر است.
خدمتگزاران به زائران ترک و مجریان عملیات حج، از سوی سازمان امور دیانت ترکیه و با در نظر گرفته معیارهایی همچون سن، داشتنِ تجره سفر به حج، مدت خدمت، سابقه پرونده، سازگاری با شرایط اقلیمی عربستان و ...
انتخاب میشوند. این افراد همچنین در چارچوب دستورالعمل سازمان امور دیانت بعد از قبولی در امتحانات کتبی و شفاهی که در مراکز مختلف ترکیه برگزار میشود، انتخاب میگردند. برگزیدگان در قبال سازمان امور دیانت مسؤول میباشند و ارزیابی عملکرد آنان نیز به عهده همین سازمان است. بعثه حجاج ترکیه در مورد فعالیتهای فرهنگی که مربوط به خود زائران است، توصیههایی به آنان میکند. مسؤولان بعثه حج در طول سفر از طریق تشکیل جلسات با قافلهها و مأموران دینی ارتباط دارند.
پیش از شروع سفر حجّ، زائران ترک از پارچههایی که در اختیار آنان قرار داده میشود، لباس متّحدالشکل و مناسب تهیه میکنند و در طول سفر باید از همین لباس استفاده نمایند.
گزارش فوق به سفارش دفتر پژوهشهای کاربردی سازمان حجّ و زیارت و توسط دفتر نمایندگی خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در ترکیه تهیّه شده، که بدینوسیله از این عزیزان تشکّر و قدردانی مینماییم. فصلنامه «میقات حجّ»